Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
interposingly
U
مداخله کنان بطور معترضه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
parenthetic
U
بطور معترضه
parenthetically
U
بطور معترضه
interjectionally
U
بطور معترضه
parenthesize
U
بطور معترضه گفتن
to interject a remark
U
سخنی را بطور معترضه گفتن
rejoicingly
U
شادی کنان وجد کنان
inquiringly
U
تحقیق کنان پرسش کنان
laisser faire
U
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laissez faire
U
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
interjectory
U
معترضه
parenthetical
U
معترضه
interjectional
U
معترضه
episode
U
حادثه معترضه
parenthesis
U
جمله معترضه
episodes
U
حادثه معترضه
to throw in a remark
U
سخن معترضه گفتن
throw in
U
به طور معترضه گفتن
lingeringly
U
فس فس کنان
afoam
U
کف کنان
murmuringly
U
غر غر کنان
mutteringly
U
من من کنان
vacillatingly
U
دل دل کنان
mincingly
U
ناز کنان
surprisedly
U
تعجب کنان
lurkingly
U
کمین کنان
wonderingly
U
تعجب کنان
pulingly
U
ناله کنان
insinuatingly
U
اشاره کنان
under one's breath
<idiom>
U
نجوا کنان
haltingly
U
تامل کنان
louringly
U
اخم کنان
loiteringly
U
درنگ کنان
insultingly
U
توهین کنان
pantingly
U
ارزو کنان
twittingly
U
سرزنش کنان
reprovingly
U
سرزنش کنان
mockingly
U
ریشخند کنان
repinningly
U
لندلند کنان
remonstratingly
U
تعرض کنان
minaciously
U
تهدید کنان
remonstratingly
U
نکوهش کنان
rejoicingly
U
خوشی کنان
refelectingly
U
اندیشه کنان
saunteringly
U
ولگردی کنان
vituperatively
U
سرزنش کنان
scoffingly
U
ریشخند کنان
wailingly
U
شیون کنان
on the run
U
شلوق کنان
railingly
U
بدحرفی کنان
wailingly
U
ناله کنان
ragingly
U
شورش کنان
menacingly
U
تهدید کنان
procrastinatingly
U
تعلل کنان
lingeringly
U
معطل کنان
intriguingly
U
دسیسه کنان
sneeringly
U
ریشخند کنان
flashily
U
جلوه کنان
glozingly
U
تاویل کنان
questioningly
U
پرسش کنان
exultingly
U
خوشی کنان
fawningly
U
مداهنه کنان
jokingly
U
شوخی کنان
cock-a-hoop
U
شادی کنان
murmuringly
U
ناله کنان
exultantly
U
خوشی کنان
poutingly
U
لب کلفت کنان
groaningly
U
ناله کنان
jumpingly
U
پرش کنان
lingeringly
U
درنگ کنان
gyringly
U
گردش کنان
whiningly
U
ناله کنان
ponderingly
U
اندیشه کنان
grumblingly
U
شکایت کنان
friskier
U
جست وخیز کنان
they returned in triumph
U
شادی کنان برگشتند
dramatis personoe
U
صورت بازی کنان
friskiest
U
جست وخیز کنان
repinningly
U
ناله کنان بادلتنگی
frisky
U
جست وخیز کنان
jumpingly
U
جست وخیز کنان
revilingly
U
بدگویان فحاشی کنان
at pause
U
مکث کنان خاموش
officious
U
مداخله کن
interventions
U
مداخله
to thrust oneself
U
مداخله
interfere
U
مداخله
interferes
U
مداخله
right to intervene
U
حق مداخله
intervention
U
مداخله
pryer
U
مداخله گر
meddlesome
U
مداخله گر
participation
U
مداخله
interference
U
مداخله
interposition
U
مداخله
interfered
U
مداخله
interposal
U
مداخله
intermediation
U
مداخله
haltingly
U
درنگ کنان ازروی دودلی
skip
U
رقص کنان حرکت کردن
the miner's f.
U
اتحادیه یاپیمان کان کنان
skipped
U
رقص کنان حرکت کردن
skips
U
رقص کنان حرکت کردن
on the run
U
بهر سو دوان دوندگی کنان
wedding party
U
مجلس عروسی یا عقد کنان
fleeringly
U
استهزاء کنان باخنده تمسخرامیز
interposed
U
مداخله کردن
interpose
U
مداخله کردن
meddles
U
مداخله کردن
meddled
U
مداخله کردن
interposing
U
مداخله کردن
interposes
U
مداخله کردن
meddle
U
مداخله کردن
nonintervention
U
عدم مداخله
non intervention
U
عدم مداخله
intervenes
U
مداخله کردن
intervene
U
مداخله کردن
intervened
U
مداخله کردن
undue
U
بدون مداخله
intervenient
U
مداخله کننده
intevener
U
مداخله کننده
intervener
U
مداخله کننده
tamperer
U
مداخله کننده
intermediary
U
وساطت مداخله
intermediaries
U
وساطت مداخله
intervention
U
مداخله کردن
military intervention
U
مداخله نظامی
interventionist
U
طرفدار مداخله
interventions
U
مداخله کردن
stickle
U
مداخله کردن
interlope
U
مداخله کردن
interposingly
U
ازراه مداخله
to intervene in an affair
U
در کاری مداخله کردن
put in
U
مداخله کردن رساندن
to i. with qnother's affairs
U
درکاردیگری مداخله کردن
intermediacy
U
میانجی گری مداخله
nonintervention
U
سیاست عدم مداخله
tamper
U
مداخله وفضولی کردن
irretrievably
U
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously
U
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably
U
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
marplot
U
ادم فضول مداخله کننده
intermediate
U
درمیان اینده مداخله کننده
interfered
U
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
Pry not into the affair of others.
<proverb>
U
در کار دیگران مداخله مکن .
electromagnetic interference
U
مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
intervene
U
مداخله کردن پا میان گذاردن
interferes
U
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
step in
U
مداخله بیجا در کاری کردن
interfere
U
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
poke nose into something
[one's life]
<idiom>
U
در کار کسی مداخله کردن
interject
U
در میان امدن مداخله کردن
interjected
U
در میان امدن مداخله کردن
interjecting
U
در میان امدن مداخله کردن
interjects
U
در میان امدن مداخله کردن
intervened
U
مداخله کردن پا میان گذاردن
intervenes
U
مداخله کردن پا میان گذاردن
indisputable
U
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly
U
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously
U
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
isolationist
U
طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
intercurrent
U
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
Community architecture
U
[جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
immortally
U
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly
U
بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately
U
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly
U
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
intercurreace
U
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
let point
U
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
interlopers
U
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interventionism
U
سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
interloper
U
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
holding company
U
شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
martially
U
بطور جنگی بطور نظامی
latently
U
بطور ناپیدا بطور پوشیده
genuinely
U
بطور اصل بطور بی ریا
abusively
U
بطور ناصحیح بطور دشنام
improperly
U
بطور غلط بطور نامناسب
indecorously
U
بطور ناشایسته بطور نازیبا
incisively
U
بطور نافذ بطور زننده
whisperingly
U
به نجوا نجوا کنان سر گوشی اهسته
kibitz
U
درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
irrevocably
U
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
perdu or due
U
درحال کمین کمین کنان
take part
U
مداخله کردن شرکت کردن
intermediary
U
وساطت کننده مداخله کننده
intermeddle
U
مداخله کردن فضولی کردن
intermediaries
U
وساطت کننده مداخله کننده
inexplicably
U
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
gulpingly
U
غورت غورت کنان
pulingly
U
جیک جیک کنان
confusedly
U
بطور در هم و بر هم
transtively
U
بطور
streakily
U
بطور خط خط
meanly
U
بطور بد
flabbily
U
بطور شل و ول
wetly
U
بطور تر
atilt
U
بطور کج
lastingly
U
بطور پا بر جا
loosely
U
بطور شل یا ول
attributively
U
بطور اسنادی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com