English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
out of court U محکوم علیه
judgement debtor U محکوم علیه
losing party U محکوم علیه
recognizor U محکوم علیه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
receiver U ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
receivers U ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
Other Matches
in personam U علیه شخص خاصی علیه انسان
object of judgment U محکوم به
judgement debt U محکوم به
recognizee U محکوم له
guilty U محکوم
convict U محکوم
condemned U محکوم
under sentence of U محکوم به
liable U محکوم
winning party U محکوم له
convicts U محکوم
fey U محکوم
convicting U محکوم
doomed U محکوم
convicted U محکوم
indgement debt U محکوم به
convicts U محکوم کردن
attaint U محکوم کردن
judgment debt U محکوم به مالی
convict U محکوم کردن
he was sentenced to death U محکوم بمرگ
doom to death U محکوم بمرگ
convicted to death U محکوم به اعدام
belay U محکوم کردن
condemnable U محکوم کردنی
convictive U محکوم کننده
condemns U محکوم شدن
condemns U محکوم کردن
condemning U محکوم شدن
condemning U محکوم کردن
condemner U محکوم کننده
condemn U محکوم شدن
condemn U محکوم کردن
sentenced U محکوم شده
Sentenced to death . U محکوم به مرگ
sentences U محکوم کردن
convicted U محکوم کردن
sentencing U محکوم کردن
under sentence of death U محکوم به مرگ
under sentence of death U محکوم به اعدام
doomed U محکوم به فنا
convicting U محکوم کردن
sentence U محکوم کردن
adjudge U محکوم کردن
condemning U محکوم کردن افراد
condemnations U محکوم کردن اعتراض
condemns U محکوم کردن افراد
to be doomed U محکوم به فنا بودن
condemn U محکوم کردن افراد
guilty of fraud U محکوم به علت کلاهبرداری
to be ill-fated U محکوم به فنا بودن
adjudicated case U قضیه محکوم بها
convicting U شخص مقصر و محکوم
sentenced to the lash U محکوم به خوردن شلاق
convict U محبوس محکوم کردن
convict U شخص مقصر و محکوم
convicted U محبوس محکوم کردن
lose the case U محکوم شدن در دعوی
convicted U شخص مقصر و محکوم
convicting U محبوس محکوم کردن
convicts U شخص مقصر و محکوم
convicts U محبوس محکوم کردن
he got three months U به سه ماه حبس محکوم شد
convicted to life imprisonment U محکوم به حبس ابد
condemnation U محکوم کردن اعتراض
res judicata U قضیه محکوم بها
conned U بر علیه
conning U بر علیه
cons U بر علیه
versus U علیه
v U علیه
con U بر علیه
against U علیه
pro and con U له و علیه
pros and cons U له و علیه
foredoom U ازپیش مقدر یا محکوم کردن
I had no choice ( alternative ) but to marry her . U محکوم بودم که با اوازدواج کنم
autre fois acquit U قضیه محکوم بها در امورجزاییfacsimile
docks U جای محکوم یازندانی در محکمه
dock U جای محکوم یازندانی در محکمه
docked U جای محکوم یازندانی در محکمه
convictions U محکوم یا مجرم شناخته شدن
conviction U محکوم یا مجرم شناخته شدن
sentencing U رای دادن محکوم کردن
sentence U رای دادن محکوم کردن
sentences U رای دادن محکوم کردن
anti U مخالف علیه
drawee U محال علیه
pro and con U دلائل له و علیه
assignee U محال علیه
appellee U مستانف علیه
object of protest U معترض علیه
beneficiary of an endowment U موقوف علیه
denominators U مقسوم علیه
beneficiary U موقوف علیه
divtsor U مقسوم علیه
divisor U مقسوم علیه
lady ship U سرکار علیه
third person of a transfer U محال علیه
wards U مولی علیه
ward U مولی علیه
beneficiaries U موقوف علیه
victim of an offence U مجنی علیه
respondent U مستانف علیه
denominator U مقسوم علیه
respondent U مدعی علیه
defendant U مدعی علیه
pupils U مولی علیه
pupil U مولی علیه
respondents U مستانف علیه
defendants U مدعی علیه
respondents U مدعی علیه
person placed under guardianship U مولی علیه
presentee U معروض علیه
party against whom a protest is made U معترض علیه
peace be upon him U علیه السلام
debt of record U بدهی قانونی record of court محکوم به
self condemnation U محکوم ساختن نفس محکومیت وجدایی
death watch U پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
mugged U کتک زدن عکس شخص محکوم
We lost the case . We were convicted. U دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
mugs U کتک زدن عکس شخص محکوم
mug U کتک زدن عکس شخص محکوم
mugging U کتک زدن عکس شخص محکوم
non fatal offences against the person U جرائم بر علیه ابدان
self defeating U علیه منظور خود
cross action U علیه وی اقامه کند
biological defense U پدافند بر علیه تک میکربی
offences against property U جرائم بر علیه اموال
offences against persons U جرائم بر علیه اشخاص
action in personam U دعوی بر علیه شخص
self-defeating U علیه منظور خود
lese majesty U خیانت علیه حکومت
lese majeste U خیانت علیه حکومت
common d. U مقسوم علیه مشترک
divisor U مقسوم علیه [ریاضی]
public mischief U جرم علیه جامعه
The court condemned the murderer to life imprisonment . U دادگاه قاتل را ره حبس ابد محکوم کرد
Everybody condemned his foolish behaviour . U همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
offences against public dencency U جرائم بر علیه عفت عمومی
offences against public morals U جرائم بر علیه اخلاق عمومی
proceed against someone علیه کسی دادخواهی کردن
to proceed against a person U اقدام بر علیه کسی زدن
respondents U پژوهش خواه مستانف علیه
offence against public order U جرائم بر علیه نظم عمومی
demurs U در CL حالتی است که مدعی علیه
to safeguard [against] U امن نگهداشتن [علیه] [در برابر]
action in rem U دعوی بر علیه عین مال
to safeguard [against] U حفظ کردن [علیه] [در برابر]
to safeguard [against] U نگهداری کردن [علیه] [در برابر]
respondent U پژوهش خواه مستانف علیه
to safeguard [against] U تامین کردن [علیه] [در برابر]
To take field against somebody . U بر علیه کسی وارد شدن
counter fire U اتش ضد اتشباربر علیه دشمن
common divisor U مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common factor U مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
demurring U در CL حالتی است که مدعی علیه
demurred U در CL حالتی است که مدعی علیه
demur U در CL حالتی است که مدعی علیه
sisyphus U سیسیفوس که محکوم به غلتاندن سنگی بروی کوه بود
summary judgment U حکمی که علیه ضامن صادر میشود
bring an action against someone U علیه کسی اقامه دعوی کردن
libelee U مدعی علیه شخص مورد افترا
declaimed U با حرارت علیه کسی صحبت کردن
lodge a complaint against someone U علیه کسی اقامه دعوی کردن
bring a suit against a person U اقامه دعوی علیه کسی کردن
lay an information against someone U بر علیه کسی اعلام جرم کردن
chemical defense U پدافند بر علیه مواد شیمیایی سمی
indicts U علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
indicting U علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
indicted U علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
declaims U با حرارت علیه کسی صحبت کردن
indict U علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
declaiming U با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaim U با حرارت علیه کسی صحبت کردن
libellee U مدعی علیه شخص مورد افترا
flying dutchman U ملوان هلندی که محکوم شد تا روز قیامت روی دریا بماند
lese majesty U خیانت یاتوط ئه علیه مقام سلطنت یاحکومت
greatest common divisor [gcd] U بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
take a stand on something <idiom> U فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
greatest common divisor U بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
greatest common factor [GCF] U بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
highest common factor [HCF] U بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
nemo agit in seipsum U هیچ کس نمیتواند علیه خوداقامه دعوی کند
lese majeste U خیانت یاتوط ئه علیه مقام سلطنت یاحکومت
whispering campaign U انتشار مرتب شایعات علیه رجال و کاندیداها
impregnated U پارچه تلقیح شده بر علیه اثر موادشیمیایی
bench warrant U حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
self condemned U محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش
antigen U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigens U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
bill of attainder U لایحه قانونی مصادره اموال کسانی که به علت خیانت یاجنایت محکوم شده باشند
plene administravit U دفاع امین یا مدیر ترکه درمقابل دعاوی مطروحه علیه متوفی
ticket of leave U سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
distress U توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
distresses U توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
remainder U عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
verba chartarum fortius accipiuntur U proferentem contra الفاظ اسناد بیشتر علیه امضاکننده ان قابل تعبیر است
running down case U دعوی علیه راننده وسیله نقلیه که در نتیجه تصادم باعث جرح یا خسارت شده است
compounding a felony U سازش کردن در دعوی ناشی از جنایت با پرداخت مبلغی به عنوان غرامت به مجنی علیه یا قائم مقام او
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com