Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
self condemnation
U
محکوم ساختن نفس محکومیت وجدایی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
coniviction
U
محکومیت
sentences
U
محکومیت
sentence
U
محکومیت
condemnations
U
محکومیت
condemnation
U
محکومیت
convictions
U
محکومیت
conviction
U
محکومیت
sentencing
U
محکومیت
guiltiness
U
محکومیت بزهکاری
conviction
U
محکومیت مجرمیت
convictions
U
محکومیت مجرمیت
foredoom
U
محکومیت قبلی
criminal conviction
U
محکومیت جنایی
proscription
U
تبعید محکومیت
reconviction
U
محکومیت مجدد
guilt
U
گناه مجرمیت محکومیت
attaint
U
محکومیت قاضی یا عضوهیئت منصفه بعلت دادن رای غلط
summary conviction
U
حکم محکومیت صادره ازدادگاه بخش بدون دخالت هیات منصفه
scareup
U
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
condemnations
U
ملی کردن یا مصادره کردن اموال خصوصی به منظوراستفادههای عام المنفعه محکومیت
condemnation
U
ملی کردن یا مصادره کردن اموال خصوصی به منظوراستفادههای عام المنفعه محکومیت
indgement debt
U
محکوم به
fey
U
محکوم
winning party
U
محکوم له
doomed
U
محکوم
guilty
U
محکوم
under sentence of
U
محکوم به
recognizee
U
محکوم له
object of judgment
U
محکوم به
judgement debt
U
محکوم به
condemned
U
محکوم
convicts
U
محکوم
convicted
U
محکوم
convicting
U
محکوم
convict
U
محکوم
liable
U
محکوم
condemn
U
محکوم شدن
sentencing
U
محکوم کردن
judgment debt
U
محکوم به مالی
convicts
U
محکوم کردن
condemnable
U
محکوم کردنی
Sentenced to death .
U
محکوم به مرگ
sentenced
U
محکوم شده
condemns
U
محکوم کردن
condemns
U
محکوم شدن
condemning
U
محکوم کردن
condemn
U
محکوم کردن
out of court
U
محکوم علیه
under sentence of death
U
محکوم به اعدام
condemning
U
محکوم شدن
under sentence of death
U
محکوم به مرگ
attaint
U
محکوم کردن
belay
U
محکوم کردن
convicted
U
محکوم کردن
doom to death
U
محکوم بمرگ
convict
U
محکوم کردن
judgement debtor
U
محکوم علیه
adjudge
U
محکوم کردن
he was sentenced to death
U
محکوم بمرگ
losing party
U
محکوم علیه
doomed
U
محکوم به فنا
sentence
U
محکوم کردن
convicted to death
U
محکوم به اعدام
convictive
U
محکوم کننده
condemner
U
محکوم کننده
recognizor
U
محکوم علیه
sentences
U
محکوم کردن
convicting
U
محکوم کردن
he got three months
U
به سه ماه حبس محکوم شد
lose the case
U
محکوم شدن در دعوی
res judicata
U
قضیه محکوم بها
guilty of fraud
U
محکوم به علت کلاهبرداری
adjudicated case
U
قضیه محکوم بها
convict
U
شخص مقصر و محکوم
convicted to life imprisonment
U
محکوم به حبس ابد
condemn
U
محکوم کردن افراد
condemning
U
محکوم کردن افراد
convicts
U
شخص مقصر و محکوم
condemns
U
محکوم کردن افراد
to be ill-fated
U
محکوم به فنا بودن
convicting
U
محبوس محکوم کردن
to be doomed
U
محکوم به فنا بودن
convicted
U
محبوس محکوم کردن
convict
U
محبوس محکوم کردن
convicted
U
شخص مقصر و محکوم
sentenced to the lash
U
محکوم به خوردن شلاق
condemnations
U
محکوم کردن اعتراض
condemnation
U
محکوم کردن اعتراض
convicts
U
محبوس محکوم کردن
convicting
U
شخص مقصر و محکوم
docked
U
جای محکوم یازندانی در محکمه
sentencing
U
رای دادن محکوم کردن
dock
U
جای محکوم یازندانی در محکمه
docks
U
جای محکوم یازندانی در محکمه
autre fois acquit
U
قضیه محکوم بها در امورجزاییfacsimile
sentences
U
رای دادن محکوم کردن
sentence
U
رای دادن محکوم کردن
convictions
U
محکوم یا مجرم شناخته شدن
conviction
U
محکوم یا مجرم شناخته شدن
foredoom
U
ازپیش مقدر یا محکوم کردن
I had no choice ( alternative ) but to marry her .
U
محکوم بودم که با اوازدواج کنم
death watch
U
پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
mugged
U
کتک زدن عکس شخص محکوم
mug
U
کتک زدن عکس شخص محکوم
mugs
U
کتک زدن عکس شخص محکوم
debt of record
U
بدهی قانونی record of court محکوم به
We lost the case . We were convicted.
U
دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
mugging
U
کتک زدن عکس شخص محکوم
Everybody condemned his foolish behaviour .
U
همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
The court condemned the murderer to life imprisonment .
U
دادگاه قاتل را ره حبس ابد محکوم کرد
sisyphus
U
سیسیفوس که محکوم به غلتاندن سنگی بروی کوه بود
flying dutchman
U
ملوان هلندی که محکوم شد تا روز قیامت روی دریا بماند
self condemned
U
محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش
bill of attainder
U
لایحه قانونی مصادره اموال کسانی که به علت خیانت یاجنایت محکوم شده باشند
distresses
U
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
ticket of leave
U
سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
receiver
U
ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
receivers
U
ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
distress
U
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
finable
U
جریمه دار محکوم بدادن جریمه سزاوارجریمه
shedding
U
خون جاری ساختن جاری ساختن
shed
U
خون جاری ساختن جاری ساختن
sheds
U
خون جاری ساختن جاری ساختن
brian kellogg
U
پیمانی که مبتکر ان بریان کلوگ وزیرخارجه امریکا در 8291 بودو امضا کنندگان ان جنگ را به عنوان وسیله حل اختلافات بین المللی محکوم و تحریم کردند
deportee
U
محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
deportees
U
محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
quarter session
U
محاکمی که چهار بار در سال تشکیل می شوند این محاکم صلاحیت رسیدگی به جرایمی را که شخص ممکن است به علت ارتکاب انها به اعدام یاحبس ابد محکوم شود ندارند
adjudged
U
داوری کردن محکوم کردن
adjudging
U
داوری کردن محکوم کردن
adjudges
U
داوری کردن محکوم کردن
attainder
U
سلب و نفی کلیه حقوق مدنی شخص در موقعی که به علت ارتکاب خیانت یا جنایت به مرگ محکوم میشود محرومیت کامل از حقوق اجتماعی و مدنی
buildings
U
ساختن
pills
U
حب ساختن
pill
U
حب ساختن
invent
U
ساختن
makes
U
ساختن
upgrading
U
ساختن
upgrades
U
ساختن
upgraded
U
ساختن
upgrade
U
ساختن
composes
U
ساختن
create
U
ساختن
creating
U
ساختن
compose
U
ساختن
confect
U
ساختن
carbonize
U
کک ساختن
bulid
U
ساختن
fashions
U
مد ساختن
fashioned
U
مد ساختن
build
U
ساختن
builds
U
ساختن
fashion
U
مد ساختن
unify
U
تک ساختن
pellet
U
حب ساختن
make
U
ساختن
invented
U
ساختن
inventing
U
ساختن
invents
U
ساختن
put up
U
ساختن
dree
U
ساختن با
creates
U
ساختن
put-up
U
ساختن
unifying
U
تک ساختن
fashioning
U
مد ساختن
fabricating
U
ساختن
to get along
U
ساختن
to go in with
U
ساختن با
fabricates
U
ساختن
to make a shift
U
ساختن
to make away
U
ساختن
fabricated
U
ساختن
generating
U
ساختن
produces
U
ساختن
constructed
U
ساختن
construct
U
ساختن
set up
U
ساختن
mint
U
ساختن
minted
U
ساختن
generates
U
ساختن
generated
U
ساختن
generate
U
ساختن
minting
U
ساختن
produce
U
ساختن
mints
U
ساختن
fabricate
U
ساختن
to t. up
U
ساختن
produced
U
ساختن
upbuild
U
ساختن
remake
U
از نو ساختن
remakes
U
از نو ساختن
constructs
U
ساختن
idolises
U
بت ساختن
manufactures
U
ساختن
manufactured
U
ساختن
idolising
U
بت ساختن
manufacture
U
ساختن
idolised
U
بت ساختن
idolize
U
بت ساختن
idolized
U
بت ساختن
idolizes
U
بت ساختن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com