English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (27 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
clip someone's wings <idiom> U محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
home range U جای محدود برای فعالیت حیوانات
f.drss U جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscriber U 1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscribers U 1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
illmitable U محدود نکردنی محدود نشدنی
electioneer U فعالیت انتخاباتی کردن
weapons tight U جنگ افزار اتش محدود فرمان اتش محدود در پدافندهوایی
curbing U محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbs U محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curb U محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbed U محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
peg down U محدود کردن
restricting U محدود کردن
restrict U محدود کردن
set out U محدود کردن
containment U محدود کردن
abound U محدود کردن
straiten U محدود کردن
stint U محدود کردن
restricts U محدود کردن
delimitate U محدود کردن
stints U محدود کردن
limit U محدود کردن
abounded U محدود کردن
abounding U محدود کردن
qualify U محدود کردن
qualifies U محدود کردن
restriction U محدود کردن
restrictions U محدود کردن
abounds U محدود کردن
canvassed U برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
cerebrate U فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
canvass U برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvasses U برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvassing U برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
to phase out their activities U فعالیت های خود را به تدریج قطع کردن
banding U روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
quantifies U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
bound U خیز محدود کردن مقید کردن بستن
quantify U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
narrowed U محدود باریک کردن
narrowest U محدود باریک کردن
compass U محدود کردن فهمیدن
narrow U محدود باریک کردن
narrower U محدود باریک کردن
limitation clause U شرط محدود کردن مسئوولیت
territorialization U محدود کردن بیک ناحیه
impale U محدود کردن میله کشیدن
impaled U محدود کردن میله کشیدن
terminated U محدود کردن خاتمه یافتن
restrictive trade practices U روشهای محدود کردن تجارت
terminate U محدود کردن خاتمه یافتن
grid current limiting U محدود کردن جریان شبکه
impales U محدود کردن میله کشیدن
narrowed U محدود کردن کوته فکر
impaling U محدود کردن میله کشیدن
narrowest U محدود کردن کوته فکر
narrow U محدود کردن کوته فکر
terminates U محدود کردن خاتمه یافتن
narrower U محدود کردن کوته فکر
gagging U پوزه بند بستن محدود کردن
gagged U پوزه بند بستن محدود کردن
fire restriction U محدود کردن اتش یا تیراندازی یکانها
gag U پوزه بند بستن محدود کردن
gags U پوزه بند بستن محدود کردن
in one's hair <idiom> U عصبانی کردن شخصی
individualization of punshment U شخصی کردن مجازاتها
talk shop <idiom> U درموردکار شخصی صحبت کردن
get a grip of oneself <idiom> U کنترل کردن احساسات شخصی
chew out (someone) <idiom> U به شدت سرزنش کردن (شخصی)
confining U محدود کردن منحصر کردن
limit U محدود کردن تعیین کردن حد
confine U محدود کردن منحصر کردن
have over <idiom> U شخصی را به خانه خود دعوت کردن
make ends meet <idiom> U باپول شخصی گذران روزگار کردن
withhold U محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withholding U محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withheld U محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withholds U محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
Give the benefit of the doubt <idiom> U [باور کردن اظهارات شخصی بدون مدرک]
whistle a different tune <idiom> U عوض کردن میل شخصی ویاعقیده گذشته
restrict U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
privacy U حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
restricts U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
head-hunting <idiom> U جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
exchange control U جلوگیری از ورودامتعه خارجی به وسیله محدود کردن ارزی که دراختیار واردکننده گذاشته میشود
elastic banding U روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز
dam U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
zero in on <idiom> U تمام توجه شخصی را جلب کردن(میخ کسی شدن)
cover one's tracks <idiom> U پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
fan U بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans U بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning U بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanned U بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
suppression U خنثی کردن یک یکان از نظر اتش یا فعالیت سرکوبی اتش
terrtorialize U محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
horizon U افق فکری بوسیله افق محدود کردن
horizons U افق فکری بوسیله افق محدود کردن
clamper U مداری که سطح سیگنال را از نوک اسکن کردن یا سایر وسایل ورودی به بیشترین حد محدود میکند زودتر از وقتی که به یک مقدار عددی تبدیل شود
invisible hand U فرد در تعقیب منافع شخصی خود بطورخودکار به حداکثر کردن منافع جامعه کمک میکند
stirs U فعالیت
acting U فعالیت
stirrings U فعالیت
actuality U فعالیت
stir U فعالیت
exercise U فعالیت
activities U فعالیت
stirred U فعالیت
activeness U فعالیت
activity U فعالیت
function U فعالیت
functions U فعالیت
functioned U فعالیت
exercised U فعالیت
exercises U فعالیت
activation U فعالیت
report program generator U زبان برنامه نویسی درکامپیوترهای شخصی برای آماده کردن گزارشات تجاری که به دادههای درون فایل , پایگاه داده ها و...امکان شامل شدن میدهد
activity ratio U نسبت فعالیت
activity quotient U بهر فعالیت
activity rate U نرخ فعالیت
inactivity U عدم فعالیت
cerebration U فعالیت مغزی
activity time U زمان هر فعالیت
activation U به فعالیت دراوردن
activity wheel U گردونه فعالیت
activity analysis U تحلیل فعالیت
activity of soil U فعالیت خاک
somatotonia U فعالیت گرایی
operating level U سطح فعالیت
operant U فعالیت کننده
activity cycle U چرخه فعالیت
somatotonic U فعالیت گرا
low activity U فعالیت پایین
activity coefficient U ضریب فعالیت
on stream U درحال فعالیت
off year U سال کم فعالیت
operational environment U محیط فعالیت
critical activity U فعالیت بحرانی
activate U به فعالیت پرداختن
activity light U چراغ فعالیت
events U عمل یا فعالیت
hey day U روز پر فعالیت
activating U به فعالیت پرداختن
event U عمل یا فعالیت
optical activity U فعالیت نوری
activates U به فعالیت پرداختن
activated U به فعالیت پرداختن
activity drive U سائق فعالیت
activity chart U نمودار فعالیت
venture U فعالیت اقتصادی
ventured U فعالیت اقتصادی
ventures U فعالیت اقتصادی
venturing U فعالیت اقتصادی
auxiliary activity U فعالیت فرعی
publicity drive U فعالیت تبلیغاتی
inaction U بدون فعالیت
turn over U عایدی فعالیت
reactivation U فعالیت مجدد
politicking U فعالیت سیاسی
advertising campaign U فعالیت تبلیغاتی
business activity U فعالیت بازرگانی
random activity U فعالیت تصادفی
self activity U فعالیت خود بخود
seismism U فعالیت لزرشی وارتعاشی
orbit U دور حدود فعالیت
pickup U تجدید فعالیت چیدن
trade cycle U دوره فعالیت تجاری
deactivating group U گروه کم کننده فعالیت
orbited U دور حدود فعالیت
background U فعالیت ارتباط دادهای
backgrounds U فعالیت ارتباط دادهای
muzzling U مانع فعالیت شدن
spheres U مرتبه حدود فعالیت
sphere U مرتبه حدود فعالیت
muzzled U مانع فعالیت شدن
muzzle U مانع فعالیت شدن
efficiency U فعالیت مفید بازده
business cycle U دور فعالیت بازرگانی
in the swim <idiom> U درکاری فعالیت داشتن
file activity ratio U نسبت فعالیت پرونده
orbits U دور حدود فعالیت
activity group therapy U درمان با فعالیت گروهی
muzzles U مانع فعالیت شدن
keep the ball rolling <idiom> U اجازه فعالیت دادن
byways U کار یا فعالیت جنبی
slumping U کاهش فعالیت رکود
class i activity U فعالیت امادی طبقه 1
class ii activity U فعالیت امادی طبقه 2
byway U کار یا فعالیت جنبی
activity sampling U نمونه گیری از فعالیت
form U سابقه فعالیت اسب
slump U کاهش فعالیت رکود
slumped U کاهش فعالیت رکود
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com