Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
terminate
U
محدود کردن خاتمه یافتن
terminated
U
محدود کردن خاتمه یافتن
terminates
U
محدود کردن خاتمه یافتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
adjourned
U
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourn
U
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourning
U
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourns
U
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
end
U
خاتمه دادن خاتمه یافتن
ends
U
خاتمه دادن خاتمه یافتن
ended
U
خاتمه دادن خاتمه یافتن
ends
U
خاتمه یافتن
rise
U
خاتمه یافتن
rises
U
خاتمه یافتن
terminate
U
خاتمه یافتن
end
U
خاتمه یافتن
terminates
U
خاتمه یافتن
terminated
U
خاتمه یافتن
ended
U
خاتمه یافتن
wrap up
U
خاتمه یافتن
to come to an end
U
خاتمه یافتن تمام شدن
burn out
U
تمام شدن سوخت به طور غیرمنتظره خاتمه سوزش زمان خاتمه سوزش سوختن
illmitable
U
محدود نکردنی محدود نشدنی
end
U
تمام کردن خاتمه دادن
ends
U
تمام کردن خاتمه دادن
to get done with
U
خاتمه دادن تمام کردن
ended
U
تمام کردن خاتمه دادن
ends
U
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
end
U
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ended
U
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
weapons tight
U
جنگ افزار اتش محدود فرمان اتش محدود در پدافندهوایی
curbing
U
محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curb
U
محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbed
U
محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbs
U
محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
abounded
U
محدود کردن
restricting
U
محدود کردن
abounding
U
محدود کردن
restricts
U
محدود کردن
qualify
U
محدود کردن
containment
U
محدود کردن
restriction
U
محدود کردن
limit
U
محدود کردن
restrictions
U
محدود کردن
set out
U
محدود کردن
abounds
U
محدود کردن
abound
U
محدود کردن
stints
U
محدود کردن
straiten
U
محدود کردن
qualifies
U
محدود کردن
stint
U
محدود کردن
delimitate
U
محدود کردن
peg down
U
محدود کردن
restrict
U
محدود کردن
banding
U
روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
quantify
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
bound
U
خیز محدود کردن مقید کردن بستن
quantifies
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
narrow
U
محدود باریک کردن
narrowest
U
محدود باریک کردن
narrowed
U
محدود باریک کردن
compass
U
محدود کردن فهمیدن
narrower
U
محدود باریک کردن
impaling
U
محدود کردن میله کشیدن
restrictive trade practices
U
روشهای محدود کردن تجارت
impales
U
محدود کردن میله کشیدن
impaled
U
محدود کردن میله کشیدن
impale
U
محدود کردن میله کشیدن
grid current limiting
U
محدود کردن جریان شبکه
territorialization
U
محدود کردن بیک ناحیه
narrow
U
محدود کردن کوته فکر
narrowest
U
محدود کردن کوته فکر
limitation clause
U
شرط محدود کردن مسئوولیت
narrowed
U
محدود کردن کوته فکر
narrower
U
محدود کردن کوته فکر
groups
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
group
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
gagging
U
پوزه بند بستن محدود کردن
gagged
U
پوزه بند بستن محدود کردن
gag
U
پوزه بند بستن محدود کردن
gags
U
پوزه بند بستن محدود کردن
clip someone's wings
<idiom>
U
محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
fire restriction
U
محدود کردن اتش یا تیراندازی یکانها
confine
U
محدود کردن منحصر کردن
limit
U
محدود کردن تعیین کردن حد
confining
U
محدود کردن منحصر کردن
withholds
U
محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withhold
U
محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withheld
U
محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withholding
U
محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
propagates
U
گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagating
U
گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagated
U
گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagate
U
گشترش یافتن یا نشر یافتن
privacy
U
حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
restricting
U
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restrict
U
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricts
U
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
elastic banding
U
روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز
exchange control
U
جلوگیری از ورودامتعه خارجی به وسیله محدود کردن ارزی که دراختیار واردکننده گذاشته میشود
meets
U
: برخورد کردن یافتن
meet
U
: برخورد کردن یافتن
damming
U
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam
U
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed
U
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams
U
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
fanned
U
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fan
U
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning
U
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans
U
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
mend
U
رفو کردن بهبودی یافتن
amending
U
بهتر کردن بهبودی یافتن
mended
U
رفو کردن بهبودی یافتن
exchanged
U
عوض کردن تسعیر یافتن
exchanging
U
عوض کردن تسعیر یافتن
improving
U
بهبودی یافتن پیشرفت کردن
improved
U
بهبودی یافتن پیشرفت کردن
exchanges
U
عوض کردن تسعیر یافتن
amend
U
بهتر کردن بهبودی یافتن
exchange
U
عوض کردن تسعیر یافتن
strengthen
U
تقویت یافتن تحکیم کردن
strengthened
U
تقویت یافتن تحکیم کردن
amended
U
بهتر کردن بهبودی یافتن
strengthens
U
تقویت یافتن تحکیم کردن
mends
U
رفو کردن بهبودی یافتن
gain
U
کسب کردن باز یافتن
migrating
U
سیر کردن انتقال یافتن
migrates
U
سیر کردن انتقال یافتن
gained
U
کسب کردن باز یافتن
migrated
U
سیر کردن انتقال یافتن
migrate
U
سیر کردن انتقال یافتن
improves
U
بهبودی یافتن پیشرفت کردن
transfuse
U
رسوخ یافتن در تزریق کردن در
improve
U
بهبودی یافتن پیشرفت کردن
gains
U
کسب کردن باز یافتن
trial and error
<idiom>
U
یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
terrtorialize
U
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
center
U
کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
locating
U
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
located
U
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
locate
U
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
locates
U
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
henpeck
U
سعی کردن برای تفوق یافتن
extends
U
توسعه یافتن تمدید دادن یا کردن
extending
U
توسعه یافتن تمدید دادن یا کردن
extend
U
توسعه یافتن تمدید دادن یا کردن
head-hunting
<idiom>
U
جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
flowed
U
لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
flows
U
لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
flow
U
لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
paragon
U
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragons
U
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
horizons
U
افق فکری بوسیله افق محدود کردن
horizon
U
افق فکری بوسیله افق محدود کردن
clamper
U
مداری که سطح سیگنال را از نوک اسکن کردن یا سایر وسایل ورودی به بیشترین حد محدود میکند زودتر از وقتی که به یک مقدار عددی تبدیل شود
nympholept
U
کسیکه جنوی یافتن کمال مطلوب یا پی کردن چیز غیرقابل دسترسی را دارد
malfunction
U
تابع نرم افزاری برای یافتن کمک کردن به تشخیص دلایل خطا یا اشتباه
malfunctions
U
تابع نرم افزاری برای یافتن کمک کردن به تشخیص دلایل خطا یا اشتباه
malfunctioned
U
تابع نرم افزاری برای یافتن کمک کردن به تشخیص دلایل خطا یا اشتباه
withdrawal
U
خاتمه
endings
U
خاتمه
end
U
خاتمه
termination
U
خاتمه
ends
U
خاتمه
prorogation
U
خاتمه
ending
U
خاتمه
ended
U
خاتمه
quitting
U
خاتمه
letter of dismissal
U
خاتمه
lay-off
U
خاتمه
dismissal
U
خاتمه
last a
U
خاتمه
closures
U
خاتمه
closure
U
خاتمه
notice of cancellation
U
خاتمه
notice of determination
U
خاتمه
notice of termination
U
خاتمه
notice to quit
U
خاتمه
end all
U
خاتمه
sequels
U
خاتمه
abrogation
U
خاتمه
quit
U
خاتمه
expiry
U
خاتمه
sequel
U
خاتمه
closing
U
خاتمه عملیات
cessation
U
خاتمه دادن
general discharge
U
خاتمه خدمت
to break off
U
خاتمه دادن
endings
U
خاتمه پیام
call off
U
خاتمه دادن
to knit up
U
خاتمه دادن
to put an end to
U
خاتمه دادن
ending
U
خاتمه پیام
terminative
U
خاتمه دهنده
ends
U
خاتمه فرجام
aborted
U
خاتمه غیرعادی
expiration
U
خاتمه بازدم
aborting
U
خاتمه غیرعادی
aborts
U
خاتمه غیرعادی
expirations
U
خاتمه بازدم
to bring to an end
U
خاتمه دادن
end
U
خاتمه فرجام
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com