English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
embraceor U متهم به اعمال نفوذ درهیئت منصفه یا دادگاه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
embracery U جرم اعمال نفوذ در هیئت منصفه یا دادگاه
indict U متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicting U متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicted U متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicts U متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
forelady U زن سخنگو ورئیس درهیئت منصفه
provcation U در CL هرگاه برهیات منصفه ثابت شود که متهم در اثر فعل یا سخن یاهر دو تحریک شده باشدممکن است این موضوع باعث برائت متهم یا تجویز تخفیف بشود
arraign U احضار متهم زندانی به دادگاه جهت پاسخگویی به مفاد کیفرخواست تعقیب یا متهم کردن به طور اعم
discharges U مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge U مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
docks U جایگاه متهم در دادگاه
dock U جایگاه متهم در دادگاه
docked U جایگاه متهم در دادگاه
committed for trial U تسلیم متهم به دادگاه
lobbying U اعمال نفوذ
to use one's influence upon U اعمال نفوذ کردن بر
undue influence U اعمال نفوذ ناروا
use one's influence U اعمال نفوذ کردن
embraceor U اعمال نفوذ کننده
prisoner at the bar U کسیکه در نزد دادگاه متهم است
perverse verdict U رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
indicting U تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indicted U تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indict U تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indicts U تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
special verdict U رای هیات منصفه در حالتی که حقایق موضوع مطروحه را ان چنان که برایشان ثابت شده است اعلام و اخذ تصمیم را به دادگاه بسپارند
presentment U اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
imposes U تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
impose U تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
under the guize of U بعنوان به بهانه درهیئت درزی
summings up U خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
summing up U خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
agents U مجموعهای از دستورات یا اعمال که خودکار روی یک داده یا فایل مشخص اعمال می شوند
agent U مجموعهای از دستورات یا اعمال که خودکار روی یک داده یا فایل مشخص اعمال می شوند
contructive larcency U مقصودسرقتی است که از مجموعه اعمال یک عده یا یک فرد ناشی شود در حالتی که این اعمال به تنهایی فاقد هر نوع وصف جنایی باشد
brain washing U مغزشویی روشی که به وسیله ان و ازطریق اعمال تدابیر و اعمال مختلف افکار و اعتقادات فردرا زایل و اعتقادات دیگری راجایگزین ان می کنند
judge advocate U دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
continuance U تمدید یا تجدید وقت دادگاه دادگاه را به عنوان تنفس موقتا" تعطیل کردن
prize courts U دادگاه مامور رسیدگی به مسائل مربوط به prize بدون رای این دادگاه به مال
transfer of cause U احاله امر از یک دادگاه به دادگاه دیگر به علل قانونی
purging a contempt of court U جریمه اهانت به دادگاه غرامت توهین به دادگاه
parquet U محل نشستن اعضا دادگاه در دادسرامحوطه دادگاه
penetration U نفوذ در جبهه دشمن داخل شدن درصفوف دشمن نفوذ در شبکه اطلاعات یااداری
initial thrust U نفوذ اولیه نفوذ اصلی
manadamus U حکم دادگاه بالاتربه دادگاه پایین تر
remanet U احاله موضوع از یک دادگاه به دادگاه دیگر
writ U دستور دادگاه حکم دادگاه
summary court U دادگاه اولیه دادگاه پادگانی
writs U دستور دادگاه حکم دادگاه
erasable U قطعه حافظه فقط خواندنی که توسط ولتاژ اعمال شده به سوزن نوشتن آن برنامه ریزی است و داده بهاین سوزن نوشتن اعمال میشود وتوسعه اشعه مافوق بنفش پاک میشود
arrested U جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrest U جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrests U جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
jury U هیات منصفه
jury U هیئت منصفه
petty jury U هیئت منصفه
juries U هیئت منصفه
juries U هیات منصفه
trial jury U هیئت منصفه
member of the jury U عضو هیات منصفه
juror U عضو هیات منصفه
special jury U هیئت منصفه مخصوص
jury man U عضو هیات منصفه
jurors U عضو هیات منصفه
foreman U سخنگوی هیات منصفه
verdicts U تصمیم هیات منصفه
foremen U سخنگوی هیات منصفه
verdict U تصمیم هیات منصفه
grand jury U هیات منصفه عالی
juror U عضو هیئت منصفه
forewoman U سخنگوی هیات منصفه
verdicts U رای هیات منصفه
grand juries U هیئت منصفه عالی
grand juries U هیات منصفه عالی
grand jury U هیئت منصفه عالی
jurors U عضو هیئت منصفه
verdict U رای هیات منصفه
assize U هیئت قضات یا منصفه
challenging a juror U جرح عضو هیات منصفه
verdicts U رای هیئت منصفه فتوی
verdict U رای هیئت منصفه فتوی
petit jury U هیئت منصفه دوازده نفری
ballistics of penetration U شناسایی شرایط نفوذ گلوله شناسایی مسیر نفوذ گلوله
radiolucency U درجه نفوذ اشعه مجهول نفوذ پذیری اشعه مجهول
pyx jury U هئیت منصفه عیارگیران داوران دینارسنج
striking a jury U تعیین هیات منصفه با روش حذفی
withdrawing a juror U حذف یکی از دوازده عضوهیات منصفه
principal challenger U رد عضو هیات منصفه با دلیل قابل قبول
struck U هیات منصفه تعیین شده باروش حذفی
culprit U متهم
culprits U متهم
taxed with U متهم به
accused U متهم
prisoner at the bar U متهم
arretted U متهم
true bill U اعلام جرمی که هیئت منصفه در فهر ان صحه گذارند
criminator U متهم کننده
bewary U متهم کردن
be charge with U متهم شدن به
incriminatory U متهم کننده
inculpable U متهم شدنی
indict U متهم کردن
indicted U متهم کردن
indicting U متهم کردن
accuser U متهم کننده
inculpate U متهم کردن
plea of accused U دفاع متهم
charged U متهم شده
delate U متهم کردن
plea of accused U مدافعات متهم
indicts U متهم کردن
denounce U متهم کردن
to give one the lie U متهم کردن
charge U متهم ساختن
accuses U متهم کردن
primary accused U متهم اصلی
tax U متهم کردن
taxed U متهم کردن
taxes U متهم کردن
charge U متهم کردن
accuse U متهم کردن
denouncing U متهم کردن
impeach U متهم کردن
impeached U متهم کردن
impeaches U متهم کردن
impeaching U متهم کردن
denounced U متهم کردن
denounces U متهم کردن
charges U متهم ساختن
accusers U متهم کننده
charges U متهم کردن
inquisition U نظری که هیات منصفه در ذیل برگ بازجویی میدهد رسیدگی
panels U صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
panel U صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
attaint U محکومیت قاضی یا عضوهیئت منصفه بعلت دادن رای غلط
inquisitions U نظری که هیات منصفه در ذیل برگ بازجویی میدهد رسیدگی
renounce U سرزنش یا متهم کردن
incriminate U بگناه متهم کردن
incriminates U بگناه متهم کردن
challenge U سرتافتن متهم کردن
incriminated U بگناه متهم کردن
criminiate U متهم بجایت کردن
renouncing U سرزنش یا متهم کردن
criminate U متهم بجنایت کردن
second defendant U متهم ردیف دوم
renounced U سرزنش یا متهم کردن
challenges U سرتافتن متهم کردن
incriminating U بگناه متهم کردن
renounces U سرزنش یا متهم کردن
challenged U سرتافتن متهم کردن
accusable U قابل اتهام متهم
summary conviction U حکم محکومیت صادره ازدادگاه بخش بدون دخالت هیات منصفه
open verdict U رای هیات منصفه حاکی ازوقوع جرم بدون تصریح مجرم
to pack a jury U جورکردن و برگزیدن اعضای هئیت منصفه بدانسان که طرافداری از شخص بنماید
they accused him of the ft U اورابه دزدی متهم ساختند
sef accusatory U متهم کننده نفس خود
charge sheet U ورقه حاوی مشخصات متهم
redargue U متهم ساختن تکذیب کردن
to set up somebody [for something] U کسی بیگناه را متهم کردن
to frame someone U کسی بیگناه را متهم کردن
charge sheets U ورقه حاوی مشخصات متهم
riders U ماده اصلاحی یا الحاقی درشور سوم لایحه الحاقیه رای هیات منصفه
rider U ماده اصلاحی یا الحاقی درشور سوم لایحه الحاقیه رای هیات منصفه
redirects U بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirected U بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirect U بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirecting U بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
peremptory challenge U رد عضو هیات منصفه به وسیله یکی از اصحاب دعوی بدون ذکر دلیل خاص
co respondent U مردی که متهم بزنابازن شوهرداری بوده وباخودان زن یکجاموردتعیق
exercises U اعمال
exercising U اعمال
undertakings U اعمال
exercised U اعمال
acts U اعمال
exercise U اعمال
exercising a right U اعمال حق
doings U اعمال
exertions U اعمال
exertion U اعمال
application U اعمال
applications U اعمال
A guilty conscience needs no accuser. <proverb> U کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
He who excuses accuses himself. <proverb> U کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
nemo tenetur se impum accusare U هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
Excuses always proceed from a guilty conscience. <proverb> U کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
summing up evidence U نطق اختتامیه وکیل در انتهای دادرسی که ضمن ان ادله ومدافعات خود را برای هیات منصفه شرح میدهد
applying U اعمال کردن
applicative U اعمال کردنی
hard labour U اعمال شاقه
the galleys U اعمال شاقه
exerted U اعمال کردن
willable U قابل اعمال
exerting U اعمال کردن
labourhardl U اعمال شاقه
exerts U اعمال کردن
applies U اعمال کردن
impressment U اعمال زور
peonage U اعمال شاقه
apply U اعمال کردن
to have the pull of U اعمال نفوذکردن بر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com