English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (17 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
tend U متمایل بودن به گرایش داشتن
tended U متمایل بودن به گرایش داشتن
tending U متمایل بودن به گرایش داشتن
tends U متمایل بودن به گرایش داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
lie over U متمایل بودن منتظر ماندن
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
suspects U شک داشتن مظنون بودن
suspect U شک داشتن مظنون بودن
suspecting U شک داشتن مظنون بودن
finger in the pie <idiom> U دست داشتن ،مسئول بودن
undulate U تموج داشتن موجدار بودن
mattering U مهم بودن اهمیت داشتن
undulated U تموج داشتن موجدار بودن
matters U مهم بودن اهمیت داشتن
undulates U تموج داشتن موجدار بودن
adequateness U توافق داشتن متفق بودن
expect U انتظار داشتن منتظر بودن
adhered U توافق داشتن متفق بودن
requiring U نیاز داشتن لازم بودن
dominates U حکمفرما بودن تسلط داشتن
adheres U توافق داشتن متفق بودن
dominated U حکمفرما بودن تسلط داشتن
requires U نیاز داشتن لازم بودن
loves U عشق داشتن عاشق بودن
required U نیاز داشتن لازم بودن
require U نیاز داشتن لازم بودن
loved U عشق داشتن عاشق بودن
love U عشق داشتن عاشق بودن
expects U انتظار داشتن منتظر بودن
may U توانایی داشتن قادر بودن
adhering U توافق داشتن متفق بودن
dominate U حکمفرما بودن تسلط داشتن
expected U انتظار داشتن منتظر بودن
adhere U توافق داشتن متفق بودن
mattered U مهم بودن اهمیت داشتن
yearn U اشتیاق داشتن مشتاق بودن
abounded U زیاد بودن وفور داشتن
detest U تنفر داشتن از بیزار بودن از
detesting U تنفر داشتن از بیزار بودن از
detests U تنفر داشتن از بیزار بودن از
expecting U انتظار داشتن منتظر بودن
sited U قرار داشتن مستقر بودن
deserve U سزاوار بودن شایستگی داشتن
deserve U لایق بودن استحقاق داشتن
deserves U لایق بودن استحقاق داشتن
deserves U سزاوار بودن شایستگی داشتن
site U قرار داشتن مستقر بودن
yearns U اشتیاق داشتن مشتاق بودن
yearned U اشتیاق داشتن مشتاق بودن
sites U قرار داشتن مستقر بودن
to have an interest [in] U سهم داشتن [شریک بودن] [در]
matter U مهم بودن اهمیت داشتن
to have patience U شکیبا بودن صبر داشتن
merit U شایسته بودن استحقاق داشتن
merits U شایسته بودن استحقاق داشتن
abounding U زیاد بودن وفور داشتن
merited U شایسته بودن استحقاق داشتن
abounds U زیاد بودن وفور داشتن
meriting U شایسته بودن استحقاق داشتن
equivalents U همان مقدار را داشتن یا مشابه بودن
equivalent U همان مقدار را داشتن یا مشابه بودن
overpoise U مهمتر بودن از بیشتر نفوذ داشتن از
to be together with somebody U با کسی بودن و رابطه جنسی داشتن
To be in the ring (arena). U تو گود بودن ( درمتن قرار داشتن )
To be a good conversationalist . U دهان گرمی داشتن ( خوش صحبت بودن )
play second fiddle to someone <idiom> U ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
outclassed U دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
to wobble [rotate unevenly] U لنگ بودن [تاب داشتن] [به طور نامنظم چرخیدن] [اصطلاح روزمره]
outclasses U دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassing U دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclass U دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
shimmer U روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmers U روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmering U روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmered U روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
stand by <idiom> U پشت کسی بودن ،هوای کسی را داشتن
amenable U متمایل
minded U متمایل
propense U متمایل
swept U متمایل
prone U متمایل
inclinable U متمایل
oriented U متمایل به
partial U متمایل به
inclinatory U متمایل
avid U متمایل
attitude U گرایش
attitudes U گرایش
propensity U گرایش
propensities U گرایش
diatropism U گرایش
tropism U گرایش
trends U گرایش
trend U گرایش
disposition U گرایش
tendencies U گرایش
tendency U گرایش
gravitation U گرایش
yellowy U متمایل به زردی
greenish U متمایل به سبز
trepan U متمایل شدن
fattish U متمایل به چاق
longish U متمایل به درازی
grayish U متمایل به خاکستری
swimmy U متمایل بگیجی
tendentious U متمایل متوجه
runny U متمایل بدویدن
liked U متمایل به تساوی
apt U متمایل اماده
expansive U متمایل به توسعه
likes U متمایل به تساوی
dancy U متمایل به رقص
contractive U متمایل به انقباض
biassed U متمایل بیکسو
dermotropic U متمایل به پوست
incline U متمایل شدن
incline U متمایل کردن
inclines U متمایل شدن
inclines U متمایل کردن
downward U متمایل بپایین
cephalad U متمایل بطرف سر
fain U متمایل بخشنودی
like U متمایل به تساوی
cenotrope U گرایش مشترک
upward tendency U گرایش صعودی
pressure tendency U گرایش فشار
christianization U گرایش به مسیحیت
action tendency U گرایش به عمل
chemotropism U گرایش شیمیایی
coenotrope U گرایش مشترک
propensity to borrow U گرایش به استقراض
orientation U گرایش جهت
reconversion U گرایش مجدد
propensity to save U گرایش به پس انداز
approach gradient U شیب گرایش
sexual orientation U گرایش جنسی
propensity to import U گرایش به واردات
propensity to hoard U گرایش به احتکار
propensity to consume U گرایش به مصرف
suicidal U وابسته یا متمایل به خودکشی
gravitated U متمایل شدن بطرف
gravitate U متمایل شدن بطرف
zenkatsu dachi U ایستادن متمایل به جلو
gravitating U متمایل شدن بطرف
gravitates U متمایل شدن بطرف
adaxial U متمایل بطرف محور
pneumotropic U متمایل به نسج ریوی
deasil U متمایل بطرف راست
mind to do a thing U متمایل کردن به کاری
cephalad U متمایل بطرف راس
pruplish U متمایل به رنگ ارغوانی
bossiness U متمایل به ریاست مابی
forward slope U شیب متمایل به جلو
bossy U متمایل به ریاست مابی
sentimentalism U گرایش بسوی احساسات
phototropism U گرایش بطرف نور
pro-active U گرایش به ایجاد وقایع
propensity to invest U گرایش به سرمایه گذاری
central tendency measures U اندازههای گرایش مرکزی
sentimentality U گرایش بسوی احساسات
measures of central tendency U اندازههای گرایش مرکزی
determining tendency U گرایش تعیین کننده
ism U سیستم عملی گرایش
soiuth ward U بطرف جنوب متمایل بجنوب
lie over U بتاخیر افتادن متمایل شدن
biases U بیک طرف متمایل کردن
bias U بیک طرف متمایل کردن
sways U متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
swayed U متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
sway U متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
neologian U متمایل به تعلیمات نوین مذهبی
coral pink U رنگ ارغوانی متمایل به زردکمرنگ
lopsided U متمایل بیک طرف بی قرینه
antrorse U خمیده بجلو یا متمایل ببالا
south wards U بطرف جنوب متمایل بجنوب
jump on the bandwagon <idiom> [پیوستن به گرایش یا فعالیتی محبوب]
tendentious U دارای گرایش ویژه وعمدی
common business oreinted language U زبان با گرایش متداول تجاری
Enantiodroma U گرایش به تغییر چیزها به متضادشان
simplism U گرایش بسادگی وبی الایشی
the odds are in our favour U احتمالات بسوی ما متمایل است یا می چربد
radicalism U گرایش به سیاست افراطی تندروی و افراط
bank U دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
banks U دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
bops U Protocol Bit-Orinted پروتکل با گرایش بیت
bop U Protocol Bit-Orinted پروتکل با گرایش بیت
bopping U Protocol Bit-Orinted پروتکل با گرایش بیت
bopped U Protocol Bit-Orinted پروتکل با گرایش بیت
coanda effect U گرایش سیال برای چسبیدن به سطح جامد
beryl U سیلیکات بریلیوم و الومینیوم رنگ ابی متمایل به سبز
tint U [هاله ای از رنگ که بیشتر به سمت سفید متمایل باشد.]
longest U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> U بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longer U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep up U از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down U زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
fullwrite professional U یک برنامه جدید واژه پردازی برای کامپیوتر مکینتاش که متن را با نمودارهای متمایل به مقصود کاملا" عجین میکند
differing U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
cost U قیمت داشتن ارزش داشتن
mean U مقصود داشتن هدف داشتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com