Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
autotomic
U
متقاطع بطور خودبخود وابسته به تقسیم خودبخود
autotomous
U
متقاطع بطور خودبخود وابسته به تقسیم خودبخود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
autotomy
U
تقسیم خودبخود
autotomize
U
تقسیم خودبخود کردن
instinctively
U
بطور غیرارادی خودبخود
autogenic
U
تولید شده بطور خودبخود
autogenous
U
تولید شده بطور خودبخود
autonomic
U
خودبخود
automatically
U
خودبخود
spontaneously
U
خودبخود
spontaneous generation
U
پیدایش خودبخود
automatism
U
حرکت خودبخود
self-starter
U
خودبخود شروع شونده
self reacting
U
خودبخود واکنش کننده
self-starters
U
خودبخود شروع شونده
secundine naturam
U
بومی وار خودبخود
autotomize
U
انفصال خودبخود پیداکردن
instinctive
U
خودبخود غیر ارادی
autotroph
U
قابل تغذیه خودبخود
autogenesis
U
تولید مثل خودبخود
self lubricating
U
خودبخود روغن کاری شونده
thermotaxis
U
تنظیم خودبخود حرارت در بدن دماواکنش
unprompted
U
ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
covered
U
گرفتن شمشیر به وضعی که شمشیر خودبخود در حمله حریف منحرف نشود
thwartwise
U
بطور متقاطع اریب
to an overthwart
U
بطور متقاطع ازاین سو بان سو
at an overthwart
U
بطور متقاطع ازاین سو بان سو
indivisibly
U
بطور غیرقابل تقسیم
divisibly
U
بطور قابل تقسیم
gerrymander
U
تقسیم حوزههای انتخاباتی وغیره بطور غیر عادلانه
gavelkind
U
تقسیم مال کسی که بی وصیت مرده بطور برابر میان پسرانش
divisor
U
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
U
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
U
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
baseband
U
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
U
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
U
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdivides
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sectors
U
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
U
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
intersecting
U
متقاطع
traverses
U
متقاطع
crisscross
U
متقاطع
cross
U
متقاطع
crosser
U
متقاطع
crossest
U
متقاطع
crosses
U
متقاطع
thwartwise
U
متقاطع
intercepter
U
متقاطع
traverse
U
متقاطع
transverse
U
متقاطع
traversed
U
متقاطع
traverses
U
خط متقاطع
traverse
U
خط متقاطع
crossover
U
متقاطع
traversing
U
خط متقاطع
traversing
U
متقاطع
traversed
U
خط متقاطع
cross fire
U
اتشبار متقاطع
cross fire
U
اتش متقاطع
interlacing arches
U
طاقهای متقاطع
groined vault
U
طاق متقاطع
secant line
U
خط متقاطع
[ریاضی]
cross bearings
U
سمتهای متقاطع
unresolved corners
U
حاشیه متقاطع
crossrail
U
ریل متقاطع
transversely
U
بطوراریب یا متقاطع
intersecting
U
قوسی متقاطع
cross-sections
U
سطح متقاطع
closed traverse
U
خطوط متقاطع
cross-section
U
سطح متقاطع
interconversion
U
تبدیل متقاطع
diagonal
U
سیم بر متقاطع
secant
U
خط قاطع متقاطع
crosshatching
U
هاشورزنی متقاطع
transverse section
U
برش متقاطع
cross hatch
U
هاشور متقاطع
cross wires
U
سیمهای متقاطع
crosscurrent
U
جریان متقاطع
inweave
U
درهم متقاطع کردن
built up crossing
U
قطعه ریل متقاطع
crossword puzzle
U
جدول کلمات متقاطع
coefficient of cross elasticity
U
ضریب کشش متقاطع
word square
U
جدول کلمات متقاطع
charade
U
جدول کلمات متقاطع
interlacing arch
U
طاق های متقاطع
cross elasticity of demand
U
کشش متقاطع تقاضا
phallic
U
وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
cross buck
U
حمله دو مهاجم بصورت متقاطع
criss-cross
U
بهطور متقاطع حرکت کردن
criss-crossing
U
بهطور متقاطع حرکت کردن
criss-crossed
U
بهطور متقاطع حرکت کردن
cross section
U
برش متقاطع نمونه یا حد وسط
criss-crosses
U
بهطور متقاطع حرکت کردن
crossover
U
متقاطع کردن برای ازدیادفشار و سرعت
irretrievably
U
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously
U
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably
U
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
interlacing arches
U
طاقهایی که نقشه ساختمانی انهابه پرگارهای متقاطع میماند
horridly
U
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously
U
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable
U
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
syzygial
U
وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
bureaucratic
U
وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
olympian
U
اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
dialectological
U
وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
subglacial
U
وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
telepathic
U
وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
choral
U
وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
indeterminately
U
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly
U
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally
U
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly
U
بطور ناچیز بطور غیر کافی
rectal
U
وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
sothic
U
وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
puritanical
U
وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
phylar
U
وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
vehicular
U
وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
lexicographic
U
وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
crossbones
U
تصویر دو استخوان متقاطع درزیر جمجمه که نشان پرچم دزدان دریایی است
erotic
U
وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
supervisory
U
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
monarchic
U
وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
kinetic
U
وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
cliquey
U
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
cliquy
U
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
martially
U
بطور جنگی بطور نظامی
improperly
U
بطور غلط بطور نامناسب
indecorously
U
بطور ناشایسته بطور نازیبا
latently
U
بطور ناپیدا بطور پوشیده
abusively
U
بطور ناصحیح بطور دشنام
genuinely
U
بطور اصل بطور بی ریا
incisively
U
بطور نافذ بطور زننده
cross elasticity of demand
U
درصدتغییر تقاضای یک کالا نسبت به درصد تغییر قیمت کالای دیگر فرمول کشش متقاطع عبارت است از :
sister services
U
یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
zygose
U
وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
frontal
U
وابسته به پیشانی وابسته بجلو
lithic
U
وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
cross hairs
U
دو خط متقاطع روی یک دستگاه ورودی که محل تقاطع انها مکان فعال مکان نمای یک سیستم گرافیکی رامشخص میکند
Neanderthal
U
وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
morphic
U
وابسته به شکل وابسته به شکل شناسی خواب الود
hermitical
U
وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین
irrevocably
U
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
associates
U
وابسته وابسته کردن
associate
U
وابسته وابسته کردن
associating
U
وابسته وابسته کردن
associated
U
وابسته وابسته کردن
allotment
U
تقسیم
allotments
U
تقسیم
sharing
U
تقسیم
branch
U
تقسیم
branches
U
تقسیم
division
U
تقسیم
cleavages
U
تقسیم
cleavage
U
تقسیم
allocating
U
تقسیم
allocates
U
تقسیم
allocate
U
تقسیم
divisions
U
تقسیم
apportionment
U
تقسیم
dealing
U
تقسیم
distribution
U
تقسیم
distributions
U
تقسیم
repartition
U
تقسیم
admeasurement
U
تقسیم
dispensation
U
تقسیم
dispensations
U
تقسیم
graduator
U
خط تقسیم کن
admensuration
U
تقسیم
crosses
U
قطع کردن متقاطع کردن
cross
U
قطع کردن متقاطع کردن
crossest
U
قطع کردن متقاطع کردن
crosser
U
قطع کردن متقاطع کردن
dividing
U
تقسیم بندی
divisional
U
مربوط به تقسیم
subdivisions
U
تقسیم مجدد
sharing the market
U
تقسیم بازار
subdivision
U
تقسیم مجدد
frequency alloment
U
تقسیم فرکانس
division
U
عمل تقسیم
partings
U
تقسیم تجزیه
frequency distribution
U
تقسیم فرکانس
busbar
U
جعبه تقسیم
frequency domulipliction
U
تقسیم فرکانس
divisions
U
عمل تقسیم
severability
U
قابلیت تقسیم
clastic
U
تقسیم شونده
parting
U
تقسیم تجزیه
frequency division
U
تقسیم فرکانس
divider
U
پرگار تقسیم
divider
U
تقسیم کننده
divisive
U
تقسیم کننده
partition function
U
تابع تقسیم
distribution of forces
U
تقسیم نیروها
distribution coefficient
U
ضریب تقسیم
distribution box
U
جعبه تقسیم
splice box
U
جعبه تقسیم
distributing box
U
جعبه تقسیم
dichotomy
U
تقسیم به دو بخش
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com