Perdic | متصرف یا ساکن بالفعل اراضی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	terre tenant U	متصرف یا ساکن بالفعل اراضی

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	chose in possession U	حق بالفعل
	efective U	بالفعل
	ipso facto U	بالفعل
	actually U	بالفعل
	potential U	عامل بالفعل
	potentialities U	عاملیت بالفعل استعداد نهانی
	potentiality U	عاملیت بالفعل استعداد نهانی
	things in possession U	اموالی که بالفعل در تصرف شخص هستند
	possessors U	متصرف
	proprietor U	متصرف
	possessor U	متصرف
	proprietors U	متصرف
	possesses U	متصرف شدن
	be in possession of U	متصرف بودن
	possessing U	متصرف بودن
	possessing U	متصرف شدن
	possess one self of U	متصرف شدن
	be possessed by U	متصرف بودن
	possesses U	متصرف بودن
	possess U	متصرف شدن
	possess U	متصرف بودن
	tenant U	متصرف بودن
	put in possession U	متصرف کردن
	tenants U	متصرف بودن
	tenant U	کرایه نشین متصرف
	villenage U	متصرف مستاجر اصلی
	tenants U	کرایه نشین متصرف
	hold U	متصرف بودن جلوگیری کردن از
	holds U	متصرف بودن جلوگیری کردن از
	tenant by sufference U	متصرف با رضایت ضمنی مالک
	tenant at will U	متصرف به میل و اراده مالک
	things in action U	اموالی که بالفعل در تصرف شخصی نیستند ولی نسبت به ان ها حقی دارد ومیتواند از طریق طرح دعوی ان ها را مطالبه کند
	occupancy U	تملک اموال بلا صاحب متصرف
	land development U	احیای اراضی
	quiet enjoyment U	حق انتفاع اراضی
	seisin U	مالکیت اراضی
	tidal flats U	اراضی جزرومدی
	conservation of land U	حفظ اراضی
	occupied territory U	اراضی اشغالی
	land grant U	اعطای اراضی
	innings U	اراضی مستحدثه
	occupied territories U	اراضی اشغالی
	waste lands U	اراضی موات
	utilized lands U	اراضی دایر
	vesture U	تصرف اراضی
	cultivated land U	اراضی محیات
	accumulative area U	اراضی سوارشونده
	unutilized land U	اراضی موات
	waste land U	اراضی موات
	land distribution U	توزیع اراضی
	cultivation of waste land U	احیا اراضی موات
	reclaim U	احیاء اراضی موات
	reclaimed U	احیاء اراضی موات
	reclaims U	احیاء اراضی موات
	uti possidetis U	تملک اراضی مفتوحه
	uti possidetis U	تملک اراضی اشغالی
	reclaiming U	احیاء اراضی موات
	escheat U	اراضی بلا وارث
	redemption U	پرداخت مالیات اراضی
	vender's lien U	حق حبس بایع در معامله اراضی
	cession of territory U	واگذار کردن اراضی مملکت
	polder U	اراضی پست کنار دریا
	land office U	اداره املاک وثبت اراضی
	planning permission U	اجازه عمران و ابادی اراضی
	land poor U	دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
	beachheads U	پایگاه یا اراضی تسخیر شده در ساحل
	He has laid hands on these lands. U	دست انداخته روی این اراضی
	cadastre U	دفترممیزی وتقویم وثبت اراضی واملاک
	beachhead U	پایگاه یا اراضی تسخیر شده در ساحل
	backwoods U	اراضی جنگلی دوراز شهر جنگلهای دورافتاده
	cadastral U	مربوط به ممیزی عواید و ثبت اراضی واملاک
	subinfeudate U	اعطای اراضی تیول از طرف امیری به امیردیگری برای بیعت با او
	waste U	تعدی و تفریط مستاجر یا متصرف در عین مستاجره یا مورد تصرف درمدت اجاره حاشیه جاده
	wastes U	تعدی و تفریط مستاجر یا متصرف در عین مستاجره یا مورد تصرف درمدت اجاره حاشیه جاده
	fee tail U	تقسیم تناصفی اراضی از طرف مالک ملک موقوف یا حبس شده
	agrarianism U	تساوی در پخش زمین طرفداری از تقسیم اراضی بتساوی بین مردم
	tenant in fee simple U	متصرف مطلق و دائمی ومادام العمر مال غیر منقول که تصرفاتش به اخلاف وی نیز منتقل میشود
	arrentation U	پروانه یا جواز بهره برداری ار اراضی جنگلی در ازای پرداخت اجاره سالانه معین
	expandsionism U	اعتقاد به لزوم بسط اراضی کشور از طریق اعمال قدرت نظامی یااقتصادی یا هر وسیله دیگر
	waste of manor U	اراضی کشت نشده اطراف ملک مورد اجاره یا تصرف که مستاجرین و متصرفین در ان حق علف چر دارند
	take possession of U	متصرف شدن تصاحب کردن تملک کردن
	leases U	در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
	lease U	در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
	dwelling house U	در CL درقوانین مربوط به هتک حرمت منازل و ورود در شب به منازل به قصد ارتکاب جرم مطرح میشود و عبارت ازمحلی است که عملا" و بالفعل محل سکنی باشد و یا ازملحقات عرفی محل سکنی محسوب شود
	occupation franchise U	حق رای در انتخابات درصورتی که مستلزم درتصرف داشتن مقداربخصوصی از اراضی در حوزه محل رای گیری باشد
	fee tail U	تقسیم مالکیت اراضی بین مالک و دیگری به نحوی که نصف ان برای خود مالک ونیم دیگر به منتقل الیه
	slack water U	اب ساکن
	domiciled U	ساکن
	resident U	ساکن
	residents U	ساکن
	occupants U	ساکن
	irenic U	ساکن
	occupant U	ساکن
	dwellings U	ساکن
	dwelling U	ساکن
	residing U	ساکن
	habitant U	ساکن
	abiding U	ساکن
	inert U	ساکن
	abider U	ساکن
	inmate U	ساکن
	inmates U	ساکن
	lodger U	ساکن
	static U	ساکن
	inhabitant U	ساکن
	stills U	ساکن
	occupier U	ساکن
	still U	ساکن
	stiller U	ساکن
	stillest U	ساکن
	lodgers U	ساکن
	waveless U	ساکن
	stationary U	ساکن
	resting U	ساکن
	dead U	ساکن
	denizen U	ساکن
	occupiers U	ساکن
	denizens U	ساکن
	stilly U	ساکن
	statist U	ساکن
	dweller U	ساکن
	quiescent U	ساکن
	townee U	ساکن شهر
	electrostatics U	الکتریسیته ساکن
	townie U	ساکن شهر
	townies U	ساکن شهر
	woodsy U	ساکن جنگل
	hospitaler U	ساکن بیمارستان
	hibernian U	ساکن ایرلند
	hellion U	ساکن جهنم
	idle position U	وضعیت ساکن
	indwell U	ساکن شدن
	sylvan U	ساکن جنگل
	pelagic U	ساکن دریا
	static electricity U	الکتریسیته ساکن
	static electricity U	برق ساکن
	state of rest U	حالت ساکن
	stationary wave U	موج ساکن
	rest mass U	جرم ساکن
	rest position U	وضعیت ساکن
	rusticate U	ساکن ده شدن
	seasider U	ساکن دریاکنار
	silvicolous U	ساکن جنگل
	standing wave U	موج ساکن
	stagirite U	ساکن شهر
	static friction U	اصطکاک ساکن
	static charge U	برق ساکن
	to animals U	ساکن زمین
	isthmian U	ساکن تنگه
	isthmic U	ساکن تنگه
	levanter U	ساکن خاور
	levantine U	ساکن خاور
	level point U	سطح اب ساکن
	libyan U	ساکن لیبی
	lunarian U	ساکن ماه
	nonresidence U	غیر ساکن
	nonresidency U	غیر ساکن
	suburbanite U	ساکن حومه
	stationary phase U	فاز ساکن
	stationary bed U	بستر ساکن
	staticize U	ساکن کردن
	sojourner U	ساکن موقتی
	abided U	ساکن شدن
	dwelt U	ساکن بود
	mountaineers U	ساکن کوه
	mountaineer U	ساکن کوه
	quietest U	ساکن خاموش
	quiet U	ساکن خاموش
	calm U	ساکت ساکن
	calmed U	ساکت ساکن
	calmer U	ساکت ساکن
	calmest U	ساکت ساکن
	calming U	ساکت ساکن
	calms U	ساکت ساکن
	peopling U	ساکن شدن
	dwells U	ساکن بودن
	dwelled U	ساکن بودن
	people U	ساکن شدن
	denizens U	ساکن کردن
	denizen U	ساکن کردن
	abides U	ساکن شدن
	colonised U	ساکن شدن در
	abide U	ساکن شدن
	colonises U	ساکن شدن در
	colonising U	ساکن شدن در
	colonize U	ساکن شدن در
	colonized U	ساکن شدن در
	steadied U	ساکن شدن
	colonizes U	ساکن شدن در
	colonizing U	ساکن شدن در
	settle U	ساکن کردن
	peoples U	ساکن شدن
	inhabit U	ساکن شدن
	inhabiting U	ساکن شدن
	peopled U	ساکن شدن
	inhabits U	ساکن شدن
	dwell U	ساکن بودن
	Aborigine	ساکن اولیه
	populate U	ساکن شدن
	freemen U	ساکن شهر