English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
We were all so anxious about you. U ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
we were not ourselves U از خود بیخود شده بودیم بیهوش بودیم
we were U ایشان بودند ما بودیم
it was we who went first U ما بودیم که نخست رفتیم
we watched for his arrival U منتظر ورود او شدیم یا بودیم
We were surrounded ( encircled ) by the enemy forces . U درمحاصره نیروهای دشمن بودیم
We were there just to make up numbers. U ما آنجا فقط سیاهی لشگه بودیم
We were afraid lest she should get here too late . ترسیده بودیم که مبادا دیر اینجا برسد.
You can rest assured. U خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
Do you still remember how poor we were? U آیا هنوز یادت میاد، که چقدر فقیر بودیم.
this much U اینقدر
thus far U اینقدر
thus much U اینقدر
so much U اینقدر
so far U اینقدر
as ... as <adv.> U اینقدر... که
so U اینقدر
Stop complaining. U [اینقدر] نق نزن.
for all U تا آنجایی که [اینقدر که]
Dont make so much noise. U اینقدر سروصدانکن
apprehensive U نگران
agaze U نگران
uptight U نگران
anguished U نگران
agog U نگران
agag U نگران
perturbed U نگران
Stop complaining. U [اینقدر] شکایت نکن.
It cant be all that bad. U نه بابا اینقدر هم بد نیست
shook up <idiom> U نگران ،ناراحت
worries U نگران کردن
worry U نگران کردن
bothers U نگران شدن
bothering U نگران شدن
bothered U نگران شدن
bother U نگران شدن
cark U نگران شدن
look for U نگران بودن
Don't worry! <idiom> U نگران نباش!
worked up <idiom> U عصبانی ،نگران
solicitously U مایل نگران
solicitous U مایل نگران
anguish U نگران کردن
off-putting U نگران کننده
bated U مشتاقو نگران
never mind <idiom> U نگران نباش
as little as possible U اینقدر کم که امکان پذیر باشد
much as I'd like to <idiom> U با اینکه اینقدر دوست دارم
What's taking so long? U چرا اینقدر طول میکشد؟
Don't worry about it! <idiom> U در موردش نگران نباش!
weigh on/upon <idiom> U نگران کردن شخص
I am not worried about it. U من در موردش نگران نیستم.
Get a move on . Expedite it . U اینقدر کشش نده ( معطل نکن )
Whatever did he say to make you so angry . U مگر چه گفت که اینقدر عصبانی شدی ؟
let the chips fall where they may <idiom> U نگران نتیجه یک کشف نبودن
nervous wreck U آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bundle of nerves U آدم بی نهایت عصبانی و نگران
Take no thought of the morrow. U نگران فردا [آینده] نباش.
concern U دلواپس کردن نگران بودن
bag of nerves U آدم بی نهایت عصبانی و نگران
You need spare no expense . U نگران خرج ( مخارج ) آن نباش
nervous Nelly U آدم همیشه نگران و دلواپس
panicky person U آدم همیشه نگران و دلواپس
concerns U دلواپس کردن نگران بودن
jitterbug U آدم همیشه نگران و دلواپس
Enough already! [American E] U دیگه اینقدر حرف نزن! [اصطلاح روزمره]
Dont brag about doing this and that . U اینقدر نگه فلان وچنان ( بهمان ) می کنم
write off <idiom> U پذیرش خسارت وپیش از آن نگران نبودن
you were then that high U ان وقت قد شما اینقدر بود انوقت به این قد بودید
We've never had it so good. <idiom> U وضع [مالی] ما تا حالا اینقدر خوب نبوده است.
So much for ... ! <idiom> U اینقدر از ... بس است ! [برویم سر موضوع یا چیز دیگری] [اصطلاح روزمره]
to greenwash U نشان دادن که انگاری نگران محیط زیست باشند
to lose sleep over something [someone] <idiom> U بخاطر چیزی [کسی] نگران بودن ا [صطلاح روزمره]
So much for that. <idiom> U اینقدر [کار یا صحبت و غیره ] کافی است درباره اش. [اصطلاح روزمره]
greenwash U نمایش سطحی یا ریاکارانه توسط یک سازمان که نگران محیط زیست است
behalf U خاطر
for the love of U به خاطر,
minding U خاطر
for his sake U به خاطر او
mind U خاطر
Due to U به خاطر
remembrance U خاطر
sake U خاطر
on account of somebody [something] U به خاطر
minds U خاطر
depressed <adj.> U افسرده خاطر
downhearted <adj.> U افسرده خاطر
in view of <idiom> U به خاطر اینکه
sure U خاطر جمع
despondent <adj.> U افسرده خاطر
self gratification U ترضیه خاطر
solace U تسلیت خاطر
leisurely U بافراغت خاطر
umbrageous U رنجیده خاطر
to imprint on the mind U در خاطر نشاندن
gladly U با مسرت خاطر
in service U به خاطر خدمت
security U اسایش خاطر
to escape one's memory U از خاطر رفتن
amativeness U خاطر خواهی
for his sake U برای خاطر او
spontaneous generation U بطیب خاطر
gladness U مسرت خاطر
of ones own accord U بطیب خاطر
peace of mind U اسودگی خاطر
free will U طیب خاطر
surest U خاطر جمع
uneasiness U خاطر تشویش
tranquillity U اسایش خاطر
attentions U خاطر حواس
surer U خاطر جمع
attention U خاطر حواس
tranquility U اسایش خاطر
lacerated U خاطر ازرده
ex officio U به خاطر شغل
to provoke somebody until a row breaks out <idiom> U کسی را اینقدر اذیت کنند که شروع کنند به دعوی و پرخاش
for pity's sake U برای خاطر خدا
relief U ترمیم اسایش خاطر
in the interests of truth U برای خاطر راستی
spontaneously U به طیب خاطر بی اختیار
for security reasons U به خاطر دلایل امنیتی
inorder to U به خاطر اینکه برای
for nothing U برای خاطر هیچ
for mercy sake U برای خاطر خدا
accords U دلخواه طیب خاطر
accorded U دلخواه طیب خاطر
for reasons of safety U به خاطر دلایل امنیتی
accord U دلخواه طیب خاطر
nuisances U مایه تصدیع خاطر
nuisance U مایه تصدیع خاطر
point U خاطر نشان کردن
certes U خاطر جمعی تحقیق
depend upon it U خاطر جمع باشید
for a mere nothing U برای خاطر هیچ
for god's sake U برای خاطر خدا
for ones own hand U به خاطر خود شخص
take it out on <idiom> U بی محلی به خاطر عصبانیت
put one's finger on something <idiom> U کاملابه خاطر آوردن
to stamp on the mind U خاطر نشان کردن
for a song <idiom> U به خاطر پول کمی
to impress on the mind U خاطر نشان کردن
stamp on the mind U خاطر نشان کردن
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . U محض خاطر خدا
to feel sure U خاطر جمع بودن
For your sake . U محض خاطر شما
to imprint on the mind U خاطر نشان کردن
fixations U خیره شدگی تعلق خاطر
composedly U به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
take to task <idiom> U به خاطر اشتباه سرزنش شدن
ex gratia U به خاطر میل یا علاقهی شخصی
gob [British E] U شکلک [به خاطر قهر بودن]
troubler U موجب تصدیع خاطر مزاحمت
that is why U به خاطر این است که چرا
unspontaneous U بدون طیب خاطر زورکی
to call somebody to [for] something U پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
I have to study U من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
secures U بی خطر خاطر جمع مطمئن
solatium U غرامت برای ترضیه خاطر
come into one's own <idiom> U به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
pursuit of happiness U به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
trap U شکلک [به خاطر قهر بودن]
fixation U خیره شدگی تعلق خاطر
secure U بی خطر خاطر جمع مطمئن
heart sease U اسایش قلب اسودگی خاطر
ring a bell <idiom> U یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
a small grimace U شکلک [به خاطر قهر بودن]
moue U شکلک [به خاطر قهر بودن]
pout U شکلک [به خاطر قهر بودن]
to languish U پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
you must w the signal U ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
carded for record U معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
i do it in your interest U به خاطر شما این کار رامیکنم
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
Peeping Tom U نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
guerillas U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrillas U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
to languish U ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
Peeping Toms U نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
He seems to have a lot of confidence. U خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
i did it only for your sake U برای خاطر شما این کار راکردم و بس
He did it for the sake of his family . U محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
de minimis exception U به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
to languish U فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
sue somebody for damages U کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
to languish U هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
guerrilla U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
unprompted U ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
to pull [British E] / make [American E] a face U شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
recognises U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizes U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
recognize U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
throw the baby out with the bathwater <idiom> U (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage U اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
anguish U غمگین شدن نگران شدن
blow up U توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up U توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups U توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
NiMH U نوعی باتری قابل شارژ در laptop که امکان شارژ شدن بهتر از باتری Nicad دارد. شارژ آن سریع تر است و نگران حافظه نیست
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com