English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 98 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
instant U ماه کنونی مثال
instants U ماه کنونی مثال
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
modern U کنونی
present-day U کنونی
current cell U سل کنونی
as it is U با وضعیت کنونی
current drive U گرداننده کنونی
as matters stand U با وضع کنونی
actual state of affairs U اوضاع کنونی
title-holder U قهرمان کنونی
title-holders U قهرمان کنونی
as matters stand U با وضع کنونی
In the light of present circumstances. U باتوجه به اوضاع کنونی
status quo U وضع کنونی حالت طبیعی
presenting U کنونی سندی که فقط در یک نسخه تنطیم شده باشد
first world U کشورهای کنونی سرمایه داری پیشرفته ازنظر اقتصادی
presents U کنونی سندی که فقط در یک نسخه تنطیم شده باشد
present U کنونی سندی که فقط در یک نسخه تنطیم شده باشد
presented U کنونی سندی که فقط در یک نسخه تنطیم شده باشد
clavichord U یکجورسازسیمی وجا انگشتی دارکه پیشروپیانوی کنونی بوده است
examples U مثال
parable U مثال
paradigms U مثال
ensample U مثال
praxis U مثال
paradigm U مثال
impresa U مثال
illustration U مثال
parables U مثال
illustrations U مثال
saw U مثال
sawed U مثال
sawing U مثال
saws U مثال
example U مثال
exempli gratia [e.g.] U به عنوان مثال
in fact U برای مثال
To cite an example . U مثال آوردن
tags U مثال مبتذل
for example U به عنوان مثال
instance U مثال شاهد
e.g U برای مثال
tag U مثال مبتذل
exemplar U مانند مثال
exemplars U مانند مثال
locus U مثال ادبی
allegorically U بطریق مثال
to wit <adv.> U برای مثال
namely U برای مثال
exempli gratia U برای مثال
exemplification U مثال اوری
namely <adv.> U برای مثال
videlicet U برای مثال
to be illustrative of U با مثال نشاندادن
videlicet U برای مثال
exemplum U مثال نمونه
instances U مثال شاهد
illustratively U با عکس یا مثال
query by example U سئوال از طریق مثال
For instance . By way of example . U مثلا"( من باب مثال )
status quo U وضع کنونی وضع موجود
as U بهمان اندازه بعنوان مثال
to suck on U مکیدن [مثال آب نبات چوبی ]
to recover from something U ترمیم شدن [مثال از بحرانی]
to catch [to start] U روشن شدن [مثال موتور]
instances U بعنوان مثال ذکر کردن
instance U بعنوان مثال ذکر کردن
to recover from something U جبران کردن [مثال از بحرانی]
to unionise [British E] U متحد کردن [مثال کارگران]
to unionize [American E] U متحد کردن [مثال کارگران]
practice fee U دستمزد [مثال ویزیت دکتر]
suppressant U داروی جلوگیر [مثال اشتها]
to enter [into a mine] U وارد معدنی شدن [مثال با آسانسور]
to descend [into a mine] U وارد معدنی شدن [مثال با آسانسور]
traffic on public roads U رفت و آمد [مثال در جاده یا خیابان]
street traffic U رفت و آمد [مثال در جاده یا خیابان]
vindication U اعاده حیثیت [مثال شهرت یا آبرو ...]
to recover from something U به حالت اول درآمدن [مثال از بحرانی]
locus classicus U مثال ادبی برای توضیح کلمه یاموضوعی
to search [for] [someone] U دنبال [کسی] گشتن [ برای مثال پلیس]
model U آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
to keep somebody on a short leash U کسی را دائما کنترل کردن [مثال مشکوکان به جرمی ]
to feel like something U احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
modelled U آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modeled U آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
boolean operation U عمل منط قی که از دو کلمه یک نتیجه ایجاد میکند مثال " و "
models U آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
to trap something [e.g. carbon dioxide] U چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ]
nosy parker U پشت دست نشین [و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند] [مثال در ورق بازی]
to shoot one's mouth off <idiom> U چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت [مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
kibitzer U پشت دست نشین [و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند] [مثال در ورق بازی]
hank U طول مشخصی از نخ [بطور مثال یک هنک یا کلاف الیاف پنبه معادل با هشتصد و چهل یارد یا هفتصد و پنجاه و شش متر می باشد.]
to make a complaint [about] U شکایت کردن [درباره] [مثال: ناراضی بودن درباره کالا یا سرویس]
general grant U کمک دولت مرکزی به مقامات محلی به عنوان مثال کمک به اموزش و پرورش استان
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
tone-on-tone U [بکار گیری یک رنگ با پس زمینه متفاوت در زمینه فرش بطور مثال دو نوع رنگ قرمز یکی تیره و دیگری روشن]
market socialism U سوسیالیسم مبتنی بر بازار سیستم اقتصادی که در ان وسایل تولید در مالکیت عمومی بوده اما نیروهای بازار در این سیستم مکانیسم هماهنگ کننده را بوجود می اورند . سیستم اقتصادی یوگسلاوی مثال مشخصی ازاین نوع سیستم میباشد
over dyeing U [رنگرزی الیاف رنگ شده با دو رنگ متفاوت جهت به دست آمدن رنگ سوم. بطور مثال رنگرزی الیاف آبی با رنگینه زرد جهت سبز شدن الیاف.]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com