English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
prophylactic U مانع بروز مرض
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
hedgehogs U مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehog U مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
outbreak U بروز
accession U بروز
outbreaks U بروز
incidence U میزان بروز
d. by d. U روز بروز
flashed U بروز ناگهانی جلوه
flash U بروز ناگهانی جلوه
She went to the bad. U بروز سیاه نشست
access U بروز مرض حمله
screen update U بروز دراوردن صفحه
accessed U بروز مرض حمله
accessing U بروز مرض حمله
accesses U بروز مرض حمله
master file maintenance U فرایند بروز دراوردن
flashes U بروز ناگهانی جلوه
adjourning U موکول بروز دیگر شدن
What a mes I made of my life . U دیدی چه بروز خودم آوردم
adjourn U موکول بروز دیگر شدن
adjourns U موکول بروز دیگر شدن
adjourned U موکول بروز دیگر شدن
damming U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
crest clearing U محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
auxiliaries U پشتیبان یا وسیله جانبی در صورت بروز مشکل
auxiliary U پشتیبان یا وسیله جانبی در صورت بروز مشکل
runs U اجرای سیستم با فرفیت کمتر در صورت بروز خطا
shut off mechanism U وسیلهای که در صورت بروز خرابی فرایند را متوقف میکند
maintainability U توانایی ترمیم سریع و کارا در صورت بروز خرابی
redundancy U تامین قط عات اضافی در سیستم در صورت بروز خرابی
run U اجرای سیستم با فرفیت کمتر در صورت بروز خطا
redundancies U تامین قط عات اضافی در سیستم در صورت بروز خرابی
ocant altitude U ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
obstructor U وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
retrofit U بروز در اوردن یا اضافه نمودن به یک سیستم موجودبه منظور بهبود ان
to effuse U از خود بیرون [بروز] دادن [مانند مایع نور بو یا کیفیت]
circuit U وسیلهای که عناصر را با قط ع برق در صورت بروز شرایط غیر عادی محافظت میکند
circuits U وسیلهای که عناصر را با قط ع برق در صورت بروز شرایط غیر عادی محافظت میکند
LSD U لیسرجیک اسید دی اتیل آمید [دارویی توهم زا که در برخی باعث بروز حال عرفانی میشود]
autos U توانایی کامپیوتر برای مقدار دهی اولیه و بار کردن مجدد سیستم عامل در صورت بروز خرابی یا قط ع
auto U توانایی کامپیوتر برای مقدار دهی اولیه و بار کردن مجدد سیستم عامل در صورت بروز خرابی یا قط ع
declaratory statute U هدف ازتصویب این نوع قانون برطرف کردن شک و تردیدی است که در مورد بعضی قوانین بروز میکند
estrogen U هورمن جنسی زنانه که موجب بروز سفات جنسی ثانویه زنان میشود
dual U سیستم مرتب کردن قط عات RAM روی دو طرف کابلها به طوری که در صورت بروز خطا دو مسیر جداگانه بین سرور ها باشد
duplex U دو سیستم کامپیوتر مشخص که در یک برنامه online استفاده می شوند و یکی برای پشتیبانی دیگری در صورت بروز خرابی استفاده میشود
duplexes U دو سیستم کامپیوتر مشخص که در یک برنامه online استفاده می شوند و یکی برای پشتیبانی دیگری در صورت بروز خرابی استفاده میشود
transparently U مودمی که در صورت بروز وقفه , تمام وضعیت برنامه و ماشین را حفظ میکند. وقفه سرویس داده میشود و سیستم به وضعیت قبلی برمی گردد
transparent U مودمی که در صورت بروز وقفه , تمام وضعیت برنامه و ماشین را حفظ میکند. وقفه سرویس داده میشود و سیستم به وضعیت قبلی برمی گردد
DIMM U سیستم مرتب کردن قط عات حافظه RAM در دوطرف کارت کوچک که قابل درج روی تخته اصلی کامپیوتر است تا حافظه اصلی بروز شود
dead lock U مانع
massifs U مانع
massif U مانع
degage U بی مانع
dike U مانع
shackle U مانع
shackled U مانع
shackles U مانع
hindrances U مانع
block U مانع
blocked U مانع
blocks U مانع
impeditive U مانع
impedimental U مانع
impedient U مانع
hold back U مانع
pull back U مانع
pull-back U مانع
pull-backs U مانع
hindrance U مانع
shackling U مانع
hinders U مانع
clogs U مانع
barricade U مانع
barricaded U مانع
drawback U مانع
barricades U مانع
barricading U مانع
curtains U مانع
repellents U مانع
clogged U مانع
clog U مانع
hindering U مانع
hindered U مانع
encumbrance U مانع
hinder U مانع
encumbrances U مانع
preventive U مانع
snags U مانع
snagging U مانع
snag U مانع
drawbacks U مانع
repellent U مانع
impediments U مانع
barriers U مانع
interference U مانع
stumbling blocks U مانع
hurdle U مانع
impediment U مانع
swimmingly U بی مانع
hurdles U دو با مانع
barrier U مانع
hurdles U مانع
hurdle U دو با مانع
stumbling block U مانع
hedges U مانع
balks U مانع
baulked U مانع
baulking U مانع
baulks U مانع
hedge U مانع
stopped U مانع
shield U مانع
stop U مانع
shields U مانع
stopping U مانع
flight U مانع
flight U مانع در دو
bar U مانع
set back U مانع
balking U مانع
stops U مانع
balked U مانع
constraint U مانع
in the way U مانع
handicap U مانع
handicaps U مانع
hedged U مانع
strait jackets U مانع
strait jacket U مانع
balk U مانع
bars U مانع
masking U مانع
restraint U مانع
obstaele U مانع
crests U مانع
cresting U مانع
restraints U مانع
crest U مانع
obstacle U مانع
preventor U مانع
exclude U مانع شدن
crimp U مانع چروکیدن
crimped U مانع چروکیدن
crested U مانع دید
deterrent U مانع شونده
repressive U مانع شونده
obstructing U مانع شدن
obstructs U مانع شدن
withheld U مانع شدن
bulletproof U ضد یا مانع گلوله
withhold U مانع شدن
deterrents U مانع شونده
withholding U مانع شدن
withholds U مانع شدن
legitimate excuse U مانع مشروع
rein U مانع شدن
sound barrier U مانع صوتی
crimps U مانع چروکیدن
hold-up U مانع شدن
hold up U مانع شدن
blocked <adj.> <past-p.> U مانع شده
disabled <adj.> <past-p.> U مانع شده
locked <adj.> <past-p.> U مانع شده
prevents U مانع شدن
preventing U مانع شدن
prevented U مانع شدن
prevent U مانع شدن
bloc U مانع ورادع
hold-ups U مانع شدن
stockades U ایجاد مانع
stockade U ایجاد مانع
closed <adj.> <past-p.> U مانع شده
barred <adj.> <past-p.> U مانع شده
excludes U مانع شدن
barricaded <adj.> <past-p.> U مانع شده
blocs U مانع ورادع
legal impediment U مانع مشروع
overslaugh U مانع شدن
paratonic U مانع رشد
preclusion U ایجاد مانع
protective barrier U مانع حمایتی
hurdler U دونده دو با مانع
restrainer U مانع شونده
high hurle U مانع بلند
gelandesprung U پرش از مانع
sear stop U مانع چخماق
thumbpiece U مانع چوبی
estopel U مانع ادعا
estop U مانع شدن
emcumber U مانع شدن
obturate U مانع شدن
letted U مانع شدن
legal impediment U مانع قانونی
keep back U مانع شدن
keep away U مانع شدن
natural obstacle U مانع طبیعی
intromit U مانع شدن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com