Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 229 (24 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
lap
U
لیس زدن با صدا چیزی خوردن
lapped
U
لیس زدن با صدا چیزی خوردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
scrunch
U
صدای بهم خوردن چیزی
scrunched
U
صدای بهم خوردن چیزی
scrunches
U
صدای بهم خوردن چیزی
scrunching
U
صدای بهم خوردن چیزی
guttle
U
حریصانه چیزی خوردن
swear on
U
سوگند به چیزی خوردن
swinge
U
تلوتلو خوردن بدور چیزی چرخیدن
to i. on something
U
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
to refresh oneself
U
چیزی خوردن
bonk
U
خوردن سر به چیزی
bonk
U
صدای خوردن کله به چیزی
bonk
U
صدای خوردن چیزی به سر
bonked
U
خوردن سر به چیزی
bonked
U
صدای خوردن کله به چیزی
bonked
U
صدای خوردن چیزی به سر
bonking
U
خوردن سر به چیزی
bonking
U
صدای خوردن کله به چیزی
bonking
U
صدای خوردن چیزی به سر
bonks
U
خوردن سر به چیزی
bonks
U
صدای خوردن کله به چیزی
bonks
U
صدای خوردن چیزی به سر
run down
<idiom>
U
به چیزی خوردن وخوردشدن
run into (something)
<idiom>
U
به چیزی خوردن
I'd like something to eat.
چیزی برای خوردن میخواهم.
to bump
[into]
U
برخورد کردن
[بهم خوردن ]
[با کسی یا چیزی]
to swear by something
U
به چیزی قسم خوردن
eat one's heart out
U
غصه چیزی را خوردن
Other Matches
swag
U
تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
to play a good knife and fork
U
ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
trips
U
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumble
U
غلت خوردن معلق خوردن
tripped
U
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbled
U
غلت خوردن معلق خوردن
trip
U
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbles
U
غلت خوردن معلق خوردن
grog
U
دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
to drink wine
U
می خوردن شراب خوردن
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
encloses
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
U
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queried
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaced
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via
U
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaces
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something
[for something]
U
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
controlling
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
control
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishes
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishing
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to pass by any thing
U
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establish
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controls
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to hang over anything
U
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
appreciates
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rates
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to regard somebody
[something]
as something
U
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
see about (something)
<idiom>
U
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
screw up
<idiom>
U
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
fence
[around / between something]
U
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
changing
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something
U
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
fence
[around / between something]
U
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
U
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
recognition
U
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something
U
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
resists
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserting
U
قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something
U
چیزی را به چیزی تکیه دادن
resisted
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resist
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserts
U
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
U
قرار دادن چیزی در چیزی
require
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requiring
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
required
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to paint something
[with something]
U
چیزی را
[با چیزی]
رنگ زدن
to get ahold of somebody
[something]
[American English]
<idiom>
U
کسی
[چیزی ]
را گرفتن
[دستش به کسی یا چیزی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
(a) case in point
<idiom>
U
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
butt
U
خوردن
eating
U
خوردن
butted
U
خوردن
butts
U
خوردن
hurtled
U
خوردن
gormandize
U
پر خوردن
hurtle
U
خوردن
trundle
U
غل خوردن
trundling
U
غل خوردن
trundles
U
غل خوردن
grubs
U
خوردن
trundled
U
غل خوردن
corrode
U
خوردن
corroded
U
خوردن
corrodes
U
خوردن
corroding
U
خوردن
grubbed
U
خوردن
grub
U
خوردن
feeds
U
خوردن
care
U
غم خوردن
to get outside of
U
خوردن
to go with
U
خوردن به
to swear by all that is sacred
U
خوردن
baet
U
خوردن
sampled
U
خوردن
sample
U
خوردن
to run a
U
خوردن
feed
U
خوردن
to overload stomach
U
پر خوردن
to overfeed oneself
U
پر خوردن
abut
U
خوردن
abuts
U
خوردن
cared
U
غم خوردن
cares
U
غم خوردن
hurtles
U
خوردن
to break ones fast
U
خوردن
hurtling
U
خوردن
to drink water
U
اب خوردن
gliding
U
سر خوردن
to eat into
U
خوردن
abutted
U
خوردن
to fall aboard
U
خوردن
to makea meal of
U
خوردن
buckled
U
تا خوردن
polish off
U
خوردن
lap vt
U
خوردن به
eats
U
خوردن
glide
U
سر خوردن
erode
U
خوردن
slid
U
سر خوردن
stirs
U
جم خوردن
glided
U
سر خوردن
knock against
U
خوردن به
occlude
U
خوردن
eat
U
خوردن
buckle
U
تا خوردن
look back
U
سر خوردن
buckles
U
تا خوردن
glides
U
سر خوردن
eroding
U
خوردن
erodes
U
خوردن
eroded
U
خوردن
hit
U
خوردن
budging
U
جم خوردن
To be crossed out ( eliminated , omitted ) .
U
خط خوردن
budged
U
جم خوردن
hitting
U
خوردن
stirrings
U
جم خوردن
budges
U
جم خوردن
glut
U
پر خوردن
gluttonize
U
پر خوردن
gluts
U
پر خوردن
stir
U
جم خوردن
budge
U
جم خوردن
stirred
U
جم خوردن
hits
U
خوردن
manducate
U
و خوردن
pines
U
غصه خوردن
loses
U
شکست خوردن
coaptation
U
بهم خوردن
colliding
U
بهم خوردن
lose
U
شکست خوردن
corrugate
U
چین خوردن
pine
U
غصه خوردن
tubing
U
سر خوردن با تیوب
comestible
U
قابل خوردن
pined
U
غصه خوردن
relishing
U
بارغبت خوردن
relishes
U
بارغبت خوردن
envy
U
غبطه خوردن
lose out
U
شکست خوردن
collission
U
بهم خوردن
relished
U
بارغبت خوردن
relish
U
بارغبت خوردن
oath
U
قسم خوردن
oaths
U
قسم خوردن
dish out
U
در بشقاب خوردن
collides
U
بهم خوردن
swab
U
تاب خوردن
knock together
U
بهم خوردن
flunk
U
شکست خوردن
jounce
U
تکان خوردن
lamenting
U
تاسف خوردن
laments
U
تاسف خوردن
reel
U
گیج خوردن
hotch
U
تکان خوردن
lamented
U
تاسف خوردن
interosculate
U
بهم خوردن
dive
U
غوطه خوردن
get the push
U
تیپا خوردن
swabs
U
تاب خوردن
pining
U
غصه خوردن
collided
U
بهم خوردن
edibility
U
قابلیت خوردن
engorge
U
حریصانه خوردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com