Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to lick one's
U
لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
munched
U
ملچ ملوچ کردن
munch
U
ملچ ملوچ کردن
munches
U
ملچ ملوچ کردن
munching
U
ملچ ملوچ کردن
long face
U
لب و لوچه افتاده
to make a wry mouth
U
لب و لوچه در هم کشیدن
down in the mouth
U
لب و لوچه اویخته
lipping
U
لبچه لوچه
licks
U
لیسیدن
licked
U
لیسیدن
lick
U
لیسیدن
bootlick
U
چکمه کسی را لیسیدن
With a long face .
U
با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
smacking
U
دوست داشتنی صدای ملچ ملوچ
smacker
U
دوست داشتنی صدای ملچ ملوچ
to express one's heartfelt
U
قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
to pretend illness
U
نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
personate
U
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to a one's right
U
حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to breakin
U
خودرا داخل کردن
off one's chest
<idiom>
U
خودرا خالی کردن
to busy oneself
U
خودرا مشغول کردن
to sow one's wild oats
U
چل چلی خودرا کردن
topull oneself together
U
خودرا جمع کردن
to givein one's a.
U
موافقت خودرا اعلام کردن
for all one is worth
<idiom>
U
تمام سعی خودرا کردن
to declare oneself
U
قصد خودرا افهار کردن
to provide oneself
U
خودرا اماده یا مجهز کردن
hold one's own
U
موقعیت خودرا حفظ کردن
do one's best
<idiom>
U
تمام تلاش خودرا کردن
To set ones watch .
U
ساعت خودرا میزان کردن
hold one's ground
U
موقعیت خودرا حفظ کردن
To play ones part .
U
نقش خودرا بازی کردن
to recover damages
U
خسارت خودرا جبران کردن
to addict oneself
U
عادت کردن خودرا معتادکردن
To consume all ones energy .
U
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
to carry oneself
U
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to bridle one's anger
U
خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
cramming
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
to repeat oneself
U
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
cram
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
crams
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
to put in for
U
تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
To perfect oneself in a foreign language .
U
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
without recourse
U
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to secure a debtby a mortagage
U
با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to make a p of one's learing
U
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to ingratite oneself
U
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
to cry peccavi
U
بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
cross examination
U
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
to rangeoneself
U
خودرا
to a onself
U
خودرا اراستن
to dress up
U
خودرا اراستن
to suppress one's propensities
U
خودرا فرونشاندن
he pretended to be asleep
U
خودرا بخواب زد
to d. oneself up
U
خودرا گرفتن
to slake one's revenge
U
انتقام خودرا گرفتن
minces
U
حرف خودرا خوردن
insconce
U
خودرا جای دادن
To step aside . to shy from . To withdraw .
U
خودرا کنا رکشیدن
to show ones cards
U
قصد خودرا اشکارکردن
self assertion
U
خودرا جلو اندازی
to sun one self
U
خودرا افتاب دادن
to express one self
U
مقاصد خودرا فهماندن
to boure one's way
U
راه خودرا بزوربازکردن
to try one's luck
U
بخت خودرا ازمودن
to a. one selt
U
انتقام خودرا کشیدن
to plume oneself
U
با پیرایه خودرا اراستن
one's accomplice
U
همدست خودرا لودادن
back-pedals
U
حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalling
U
حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled
U
حرف خودرا پس گرفتن
he betray himself
U
او خودرا رسوا ساخت
to veil oneself
U
روی خودرا پوشاندن
flatten
U
روحیه خودرا باختن
pontify
U
خودرا مقدس نمودن
mince
U
حرف خودرا خوردن
to pick up oneself
U
خودرا نگاه داشتن
to pay one's way
U
خرج خودرا دراوردن
to compromise oneself
U
خودرا مظنون یا رسواکردن
To go through fire and water.
U
خودرا به آب وآتش زدن
flattens
U
روحیه خودرا باختن
back-pedal
U
حرف خودرا پس گرفتن
to bridle one's own tongue
U
جلوی زبان خودرا گرفتن
to use one's d.
U
عقل یا نظر خودرا بکاربردن
say one's piece
<idiom>
U
آشکارا نظر خودرا گفتن
take in stride
<idiom>
U
خودرا به باد سرنوشت دادن
to lay down ones arms
U
سلاح خودرا بزمین گذاشتن
To set ones hopes on something.
U
امید خودرا به چیزی بستن
get out of hand
<idiom>
U
کنترل خودرا از دست دادن
to detain one's due
U
بدهی خودرا نگه داشتن
underplays
U
دست خودرا ادا نکردن
underplaying
U
دست خودرا ادا نکردن
to serve one's term
U
خدمت خودرا انجام دادن
to play one's role
U
وفیفه خودرا انجام دادن
to play possum
U
خودرا بنا خوشی زدن
underplayed
U
دست خودرا ادا نکردن
underplay
U
دست خودرا ادا نکردن
to cut ones way
U
راه خودرا ازموانع بازکردن
to change one's course
U
خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
pass the buck
<idiom>
U
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to keep the wolf from the door
U
خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
wrathful
U
عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
go to pieces
<idiom>
U
کنترل خودرا از دست دادن
to protrude one's tongue
U
زبان خودرا بیرون انداختن
o bey your parents
U
والدین خودرا اطاعت کنید
to stay one's stomach
U
شکم خودرا اندکی سیرکردن
to stand to one's duty
U
وفیفه خودرا انجام دادن
to a oneself
U
خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
turn kings evidence
U
شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
To extend the scope of ones activities .
U
میدان عملیات خودرا گسترش دادن
he lost his reason
U
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
sloshes
U
خودرا بالجن وگل ولای الودن
to calculate on
U
فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to d. a way one's time
U
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
slosh
U
خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshing
U
خودرا بالجن وگل ولای الودن
show him your ticket
U
بلیط خودرا باو نشان دهید
to perform one's oromise
U
پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to weigh one's word
U
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to be even witn any one
U
انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
preen
U
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to take up one'sindentures
U
سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
preening
U
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preened
U
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
mudlark
U
اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
preens
U
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to continue one's progress
U
پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
jilts
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to do ones endeavour
U
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
jilting
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
He was engrossed in conversation .
U
فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
jilted
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilt
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
flip one's lid
<idiom>
U
خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
myrmidon
U
یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire
U
کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
to idulge oneself in drinking
U
بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
solipsism
U
فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
say's law
U
عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
curie point
U
دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
limit state
U
حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
to put oa a semblance of anger
U
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote.
U
رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
purgation
U
روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
capacity cost
U
هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checked
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
married under a contract unlimited perio
U
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
sterilizing
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringes
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
times
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploiting
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com