Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
A still tongue makes a wise head.
<proverb>
U
لب بر سخن بستن ,فرزانگى آورد .
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
She drove me round the edge of water .
U
جانم را به لب آورد
He exhausted(taxed)my patience.I got fed up with him.
U
حوصله ام را بسر آورد
impossible to get hold of
U
نمیشود گیر آورد
She is always making excuses.
U
دائما" عذروبهانه می آورد
Her behavior was ecough to make me swar.
U
رفتارش کفرم را در آورد
His house was redeemed .
U
خانه اش از گرو در آمد ( در آورد )
ciothes do not make the man.
<proverb>
U
لباس شخصیت نمی آورد .
money can't buy everything
<idiom>
U
پول خوشبختی نمی آورد
She bore him a daughter.
U
برایش یک دختر آورد (زائید)
That guy is a jinx.
U
این آدم بدشانسی می آورد.
mach hold
U
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
Sea
[mountain]
air makes you hungry.
U
هوای دریایی
[کوهستانی]
گشنگی می آورد.
The noice gets my monkey up .
U
این سر وصداها کفرم را درمی آورد
She fabricates them. she makes them up .
U
اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
souvenir
U
یادگاری
[وقتی که کسی از جایی با خود می آورد]
help any one .
U
برایم خوش قدم بود ( شانس آورد )
Money doesn't bring
[buy]
happiness.
<proverb>
U
پول خوشبختی نمی آورد.
[ضرب المثل]
He acquired kudos by appearing on television.
U
او
[مرد]
با ظاهر شدن در تلویزیون جلال
[شهرت]
به دست آورد.
satiety of life
بیزاری یا سیری از عمر
[چندانکه بیزار کند یا تنفر آورد.]
To be out to do some thing .
U
کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
presumptive instruction
U
دستور برنامه تغییر نکرده که پردازش میشود تا دستورات قابل اجرا را بدست آورد
to shoot one's mouth off
<idiom>
U
چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت
[مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
tin mordent
U
دندانه قلع
[در رنگرزی]
[که بیشتر اثر سفیدکنندگی داشته و رنگ های روشن را بوجود می آورد.]
unmodified instruction
U
دستور برنامه که مستقیماگ و بدون تغییرات اجرا میشود تا عملیاتی که باید انجام شود را بدست آورد
drafting
U
[کشش کلاف های پشم یا پنبه بوسیله دست یا ماشین که آن را بصورت نوارهای باریک و نهایتا نخ در آورد.]
voices
U
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
voicing
U
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
voice
U
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
self-
U
فایل فشرده که حاوی برنامهای است که محتوای آن را از حالت فشرده در می آورد
What one loses on the swings one makes up on the r.
<proverb>
U
آنچه کسى در بازى تاب از دست مى دهد روى بازى چرخ و فلک بدست مى آورد .
TCP
U
مین میکند. این پروتکل داده ها را به صورت بسته در می آورد و خطای آنها را بررسی میکند
ground section
U
بدنه و پیکر اصلی فرش
[که از در هم رفتگی نخ های تار و پود بدست می آید و اسکلت فرش را بوجود می آورد.]
The guest brings his own portion .
<proverb>
U
مهمان روزى خود را با خود مى آورد .
word
U
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
worded
U
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word wrap
U
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
wraparound
U
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
gold washing
U
شستن طلائی
[نوعی سفیدگری مرسوم در افغانستان که با رنگزدائی فرش های قرمز، آنرا بصورت ترکیبی اتفاقی از رنگ های زرد و نارنجی در می آورد. این نوع زمینه رنگی، مورد علاقه بعضی از خریداران اروپایی می باشد.]
money begets money
<idiom>
U
پول پول می آورد
Talk brings on talk.
<proverb>
U
یرف یرف مى آورد .
direct dyes
U
رنگینه های مستقیم
[که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
gelatinate
U
بستن
belay
U
بستن
glaciation
U
یخ بستن
glaciate
U
یخ بستن
clousure
U
بستن
colligate
U
بستن
curd
U
بستن
interclude
U
بستن
imputation
U
بستن به
cinch
U
بستن
padlock
U
بستن
shut down
U
بستن
spile
U
بستن
tie up
U
بستن
clasps
U
بستن
clasping
U
بستن
clasped
U
بستن
clasp
U
بستن
to close down
U
بستن
jams
U
بستن
jammed
U
بستن
to lay a bet
U
شر ط بستن
bangs
U
: بستن
banging
U
: بستن
padlocked
U
بستن
padlocking
U
بستن
ligation
U
بستن رگ
lash vt
U
بستن
knits
U
بستن
knit
U
بستن
ligate
U
بستن
jam
U
بستن
obtruate
U
بستن
oppilate
U
بستن
obturate
U
بستن
occlude
U
بستن
pack up
U
بستن
posset
U
بستن
question answer
U
صف بستن
padlocks
U
بستن
banged
U
: بستن
span
U
پل بستن
closer
U
: بستن
closer
U
بستن
obstructs
U
بستن
obstructing
U
بستن
obstructed
U
بستن
obstruct
U
بستن
closes
U
: بستن
closes
U
بستن
closest
U
: بستن
closest
U
بستن
dresses
U
بستن
portcullis
U
بستن
portcullises
U
بستن
spanned
U
پل بستن
spanning
U
پل بستن
spans
U
پل بستن
cork
U
بستن
corks
U
بستن
bloc
U
بستن
blocs
U
بستن
close
U
: بستن
close
U
بستن
imputing
U
بستن
imputes
U
بستن
imputed
U
بستن
impute
U
بستن
dress
U
بستن
shutter
U
بستن
shutters
U
بستن
curdled
U
بستن
curdle
U
بستن
closing
U
بستن
fastens
U
بستن
fastened
U
بستن
fasten
U
بستن
congeals
U
یخ بستن
congealing
U
یخ بستن
congealed
U
یخ بستن
congeal
U
یخ بستن
concludes
U
بستن
curdles
U
بستن
curdling
U
بستن
cadge
U
بستن
cadged
U
بستن
cadges
U
بستن
cadging
U
بستن
scaffold
U
پل بستن
scaffolds
U
پل بستن
infers
U
بستن
inferring
U
بستن
inferred
U
بستن
infer
U
بستن
tightens
U
بستن
tightening
U
بستن
tightened
U
بستن
tighten
U
بستن
conclude
U
بستن
bang
U
: بستن
ice
U
یخ بستن
braced
U
بستن
brace
U
بستن
seizing
U
بستن
hitching
U
بستن
hitch
U
بستن
bind
U
بستن
cues
U
صف بستن
cue
U
صف بستن
shutting
U
بستن
hitched
U
بستن
shuts
U
بستن
shut
U
بستن
deligation
U
بستن
hitches
U
بستن
chokes
U
بستن
choked
U
بستن
choke
U
بستن
binds
U
بستن
ties
U
بستن
tie
U
بستن
wracks
U
به هم بستن
wracked
U
به هم بستن
racks
U
به هم بستن
racked
U
به هم بستن
rack
U
به هم بستن
gird
U
بستن
queue
U
صف صف بستن
queued
U
صف صف بستن
coagulating
U
بستن
coagulates
U
بستن
coagulated
U
بستن
coagulate
U
بستن
freezes
U
یخ بستن
freeze
U
یخ بستن
connects
U
بستن
connect
U
بستن
queues
U
صف صف بستن
queueing
U
صف صف بستن
to make fast
U
بستن
picketed
U
بستن
picket
U
بستن
sellotape
U
بستن
attach
U
بستن به
to tie up
U
بستن
attaching
U
بستن
to put up
U
بستن
attaching
U
بستن به
attach
U
بستن
attaches
U
بستن به
attaches
U
بستن
sellotapes
U
بستن
pickets
U
بستن
to shut up
U
بستن
to shut out
U
بستن
sellotaped
U
بستن
sellotaping
U
بستن
closing
U
بستن پیمایش
seal up
U
محکم بستن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com