English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
i thought it necessary to U لازم دانستم که
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
How no earth did I know? U آخر من چه می دانستم ؟
I wish I knew what is happening. U کاش می دانستم جریان از چه؟ قرار است
Thats no news to me. U این برایم خبر جدیدی نیست ( قبلا می دانستم )
d , top concept U تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
i advised him to go there U به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings U لازم الاجرا لازم
binding U لازم الاجرا لازم
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
preequisite U لازم
incident U لازم
necessitous U لازم
incumbents U لازم با
incidental U لازم
incumbent U لازم با
incidents U لازم
requirement U لازم
obbligato U لازم
necessary U لازم
intransitive U لازم
needful U لازم
irrevocable U لازم
obligatory U لازم
imperatives U لازم الاجرا
correlative U لازم وملزوم
interdependent U لازم و ملزوم
requisite U شرط لازم
prerequisites U شرط لازم
requisition U شرط لازم
prerequisite U شرط لازم
assets U مواد لازم
indispensable U لازم الاجرا
sine qua non U شرط لازم
requiring U لازم دانستن
requiring U لازم داشتن
requisitioned U شرط لازم
requisitioning U شرط لازم
requisitions U شرط لازم
correlative U لازم و ملزوم
enforceable U لازم الاجرا
intransitive U فعل لازم
require U لازم داشتن
require U لازم دانستن
required U لازم داشتن
required U لازم دانستن
requires U لازم داشتن
requires U لازم دانستن
imperative U لازم الاجرا
due U لازم مقرر
revocable U غیر لازم
superserviceable U بیش از حد لازم
the needful U کار لازم
the needful U اقدام لازم
to become a necessity U لازم شدن
to d. the need of U لازم ندانستن
time frames U مدت لازم
absolute <adj.> U لازم الاجرا
inalienable <adj.> U لازم الاجرا
indispensable <adj.> U لازم الاجرا
inevitable <adj.> U لازم الاجرا
unalienable <adj.> U لازم الاجرا
quantum libet or placet U باندازه لازم
not binding U غیر لازم
necessary conditions U شرایط لازم
time frame U مدت لازم
binding U لازم الاجرا
bindings U لازم الاجرا
hectic U دارای تب لازم
folderol U غیر لازم
it needs not U لازم نیست
induced drag U پسای لازم
ine horse U فاقداسباب لازم
integral part U جزء لازم
intransitively U بطور لازم
irrevocable contract U عقد لازم
it is unnecessary U لازم نیست
makings U شرایط لازم
necessary and sufficient U لازم و کافی
unalterable <adj.> U لازم الاجرا
postulating U لازم دانستن
requirements U شرایط لازم
qualifications U شرایط لازم
hard and fast U لازم الاجراء
postulates U لازم دانستن
need U لازم بودن
optimum U درجه لازم
needed U لازم بودن
postulated U لازم دانستن
postulate U لازم دانستن
needn't U لازم نیست
needing U لازم بودن
hydration water U اب لازم برای ابش
enforceable document U سند لازم الاجرا
if necessary U اگر لازم باشد
correlative with each other U لازم و ملزوم یکدیگر
if need be U اگر لازم باشد
bounden duty U وفیفه واجب یا لازم
avaiiability U شرط یا صفت لازم
ineligible U فاقد شرایط لازم
qualified U دارای شرایط لازم
supplies U مواد وتجهیزات لازم
unwanted U آنچه لازم نیست
irrevocable U لازم بائن بلاعزل
wanted U خواستن لازم داشتن
unqualified U فاقد شرایط لازم
want U خواستن لازم داشتن
sine qua non U امر لازم لاینفک
needlessly U بطور غیر لازم
ineligibility U فقدان شرایط لازم
raptatorial U لازم برای شکار
raptatory U لازم برای شکار
you are required to U لازم است شما
you need not fear U لازم نیست بترسید
To make the necessary arrangements. U ترتیبات لازم را دادن
cut the mustard <idiom> U به حد استاندارد لازم رسیدن
necessary condition U شرط لازم [ریاضی]
hurdle rate of return U نرخ بازده لازم
quantum libet or placet U بمقداری که لازم است
possessing the necessary qualifications U واجد شرایط لازم
it is required that U لازم یا مقر ر است که
needle point to say U لازم نیست بشمابگویم که
it askes for attention U توجه لازم دارد
it is necessary for him to go U لازم است برود
it needs to be done carefully U اینکارتوجه لازم دارد
provisions U وسایل لازم توشه ها
Is my presence absolutely necessary? U آیا حضور من لازم است؟
pre condition U شرط لازم الاجرای قبلی
quorum U اکثریت لازم برای مذاکرات
requiring U نیاز داشتن لازم بودن
requires U نیاز داشتن لازم بودن
required U نیاز داشتن لازم بودن
require U نیاز داشتن لازم بودن
It needs to be said that ... U لازم هست که گفته بشه که ...
needing U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
pocket judgment U سند قطعی لازم الاجرا
climate for growth U شرایط لازم برای رشد
inseparable preposition U حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
self execuiting U دارای ماده لازم الاجرا
wanted clerks U دبیر یا نویسنده لازم است
mantling U مواد لازم برای پوشش
do the necessary U اقدام لازم بعمل اورید
draw weight U نیروی لازم برای کشیدن زه
I'll need a plot of land . U یک قطعه زمین لازم دارم
magic number U امتیاز لازم برای قهرمانی
needed U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
need U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
disqualifying U فاقد شرایط لازم دانستن
provision U اذوقه تدارکات وسایل لازم
disqualifies U فاقد شرایط لازم دانستن
A human being should have humanity . <proverb> U آدمى را آدمیت لازم است .
disqualify U فاقد شرایط لازم دانستن
fall due U لازم التادیه شدن دین
disqualified U فاقد شرایط لازم دانستن
duly U حسب الوفیفه بقدر لازم
check out time U زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
i paid his d. wages U مزد او را انچه لازم بود دادم
access time U زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
precautions U درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
barrier material U مواد لازم برای ساختن موانع
legislation U مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
precaution U درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
decision tree U اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
operates U کل زمان لازم برای انجام یک کار
products U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
check out time U زمان لازم برای تخلیه محل
undermanned U دارای نفرات کمتر از میزان لازم
undercool U خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن
light is necessary to life U روشنایی برای زندگی لازم است
operate U کل زمان لازم برای انجام یک کار
Reforms are needed in various directions. U تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
product U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
duration U براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
aircraft role equipment U تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
radar mile U زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
to e. upon acovnt book U همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن
add U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
compacts U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
nuptias non concubitus , sedconsensus , U قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
compacted U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compact U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
engineered performance U زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
developments U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
canonical time unit U زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
development U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
ineligibly U بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
compacting U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
cycle time U مدت لازم جهت انجام کارهای دوره
proceed time U زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
aircraft mission equipment U وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
There's no need to elaborate. U لازم نیست که شما در ادامه چیزی بگید.
storage U فضای لازم برای ذخیره سازی داده
cross that bridge when you come to it <idiom> U [به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
adding U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
quorum U حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
housekeeping U امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
adds U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
meanest U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
purges U پاک کردن داده نا لازم یا قدیمی از فایل یا دیسک
cure time U زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com