English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
haft U قبضه دسته گذاشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
handles U دسته گذاشتن
handle U دسته گذاشتن
hilts U قبضه
griped U قبضه
premption U قبضه
hilt U قبضه
base mortar U قبضه مبنا
handle U قبضه شمشیر
sections U قبضه توپ
handles U قبضه شمشیر
section U قبضه توپ
manubrium U قبضه تفنگ
readied U قبضه حاضر
piece U قبضه سلاح
gun captain U رئیس قبضه
readying U قبضه حاضر
ready U قبضه حاضر
base piece U قبضه مبنا
Ten firearms . U ده قبضه اسلحه
readies U قبضه حاضر
section chief U رئیس قبضه
pieces U قبضه سلاح
artillery piece U قبضه توپخانه
pieces U قبضه توپ یا تفنگ
gun section U یک قبضه توپ با نفرات
registered letter with receipt attached U نامه سفارشی دو قبضه
drill U مشق پای قبضه
drills U مشق پای قبضه
certified mail U پست سفارشی دو قبضه
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things. U کارها را قبضه کردن
piece U قبضه توپ یا تفنگ
cornering the market U قبضه نمودن بازار
drilled U مشق پای قبضه
gripe U گیره چسبیدن قبضه کردن
manubrium U عضو یا قسمت قبضه مانند
They have seized ( dominated) the country. U مملکت را قبضه کرده اند
lay off <idiom> U به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
stock U قبضه جنگ افزار قنداق تفنگ
handle U قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
handles U قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
His speech gripped the television viewers ( audience ). U سخنرانی اش بینندگان تلویزیون را قبضه کرد
stocked U قبضه جنگ افزار قنداق تفنگ
mounting U دسته و پشت بند دسته شمشیر
service practice U مشق پای قبضه جنگ افزار تمرین عملی
run into <idiom> U اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lid U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lids U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
fire unit U یکان تیراندازی کننده قبضه پدافند هوایی سکوی اتش توپخانه
nosegay U دسته گل یایک دسته علف
lorgnette U ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
lorgnettes U ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
To leave behinde. U جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
dry sum U تمرین مشق پای قبضه تمرین بدون تیراندازی
troop U دسته دسته شدن
trooped U دسته دسته شدن
in detail U مفصلا دسته دسته
streams of people U دسته دسته مردم
group U دسته دسته کردن
shoals of people U دسته دسته مردم
scores of people U دسته دسته مردم
groups U دسته دسته کردن
windrow U دسته دسته کردن
sects U دسته دسته مذهبی
trooping U دسته دسته شدن
regiments U دسته دسته کردن
sect U دسته دسته مذهبی
assort U دسته دسته شدن
assort U دسته دسته کردن
they came in bands U دسته دسته امدند
sort U دسته دسته کردن
classify U دسته دسته کردن
sorts U دسته دسته کردن
distribute U دسته دسته کردن
regiment U دسته دسته کردن
sorted U دسته دسته کردن
to leave someone in the lurch U کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
cartel U اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
cartels U اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
to form into groups U دسته دسته کردن طبقه بندی کردن
coaction U عمل دسته جمعی همکاری دسته جمعی
preempt U پیشدستی کردن قبضه کردن
section chief U فرمانده رسد فرمانده قبضه
lies U زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lied U زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lie U زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
bundles U متمرکز کردن دسته کردن دسته
bundling U متمرکز کردن دسته کردن دسته
bundle U متمرکز کردن دسته کردن دسته
service of the piece U مشق پای قبضه توپخانه مشق پای توپ
infiltrates U گذاشتن
place U گذاشتن
let U گذاشتن
placements U گذاشتن
leave U گذاشتن
mislays U جا گذاشتن
to lay it on with a trowel U گذاشتن
mislaying U جا گذاشتن
mislay U جا گذاشتن
mislaid U جا گذاشتن
inculcate U پا گذاشتن
inculcated U پا گذاشتن
loads U گذاشتن
placement U گذاشتن
To be gettingh on in years. U پا به سن گذاشتن
ti turn in U تو گذاشتن
take in U تو گذاشتن
lays U گذاشتن
go on <idiom> U گذاشتن
placing U گذاشتن
places U گذاشتن
lay U گذاشتن
to take in U تو گذاشتن
to run in U تو گذاشتن
load U گذاشتن
put U گذاشتن
puts U گذاشتن
putting U گذاشتن
inculcates U پا گذاشتن
question answer U در صف گذاشتن
letting U گذاشتن
teasing U سر به سر گذاشتن
to pickle a rod for U گذاشتن
infiltrate U گذاشتن
misplace U جا گذاشتن
getting on in years U پا به سن گذاشتن
to trample on U گذاشتن
infiltrated U گذاشتن
run home U جا گذاشتن
lets U گذاشتن
inculcating U پا گذاشتن
infiltrating U گذاشتن
leaving U گذاشتن
apostrophize U گذاشتن
legates U بارث گذاشتن
pledging U رهن گذاشتن
lagvt U سرپوش گذاشتن
hatched U تخم گذاشتن
pignus U گرو گذاشتن
let loose <idiom> U آزاد گذاشتن
imbark U در کشتی گذاشتن
respects U احترام گذاشتن به
legate U بارث گذاشتن
lay away U کنار گذاشتن
impignorate U رهن گذاشتن
look up to <idiom> U احترام گذاشتن به
pledges U رهن گذاشتن
pigged U بچه گذاشتن
welt U مغزی گذاشتن
impawn U گرو گذاشتن
expose U بی پناه گذاشتن
badgering U :سربسر گذاشتن
oviposit U تخم گذاشتن
hatch U تخم گذاشتن
line out U با خط علامت گذاشتن
invests U سرمایه گذاشتن
hatches U تخم گذاشتن
respect U احترام گذاشتن به
Welsh U کلاه گذاشتن
fused U سیم گذاشتن
pledge U رهن گذاشتن
badgered U :سربسر گذاشتن
set (someone) up <idiom> U یه جای گذاشتن
incase etc U در لفاف گذاشتن
incase etc U در جعبه گذاشتن
badgers U :سربسر گذاشتن
split hairs <idiom> U فرق گذاشتن
pledged U رهن گذاشتن
impignorate U گرو گذاشتن
embed U کار گذاشتن
embeds U کار گذاشتن
fused U فتیله گذاشتن در
lacevi U یراق گذاشتن
badger U :سربسر گذاشتن
hypothecate U به رهن گذاشتن
inshrine U درمزار گذاشتن
overtop U عقب گذاشتن
pull the wool over someone's eyes <idiom> U سربه سر گذاشتن
instal U کار گذاشتن
put in (time) <idiom> U وقت گذاشتن
intube U در لوله گذاشتن
over run U زیر پا گذاشتن
fuse U فتیله گذاشتن در
fuse U سیم گذاشتن
to sow mines U مین گذاشتن
to set one's seal to U صحه گذاشتن
to set down U بزمین گذاشتن
to set a trap U تله گذاشتن
to sell by a U بمزایده گذاشتن
set down U بزمین گذاشتن
stipulation U شرط گذاشتن
to put up to a U بمزایده گذاشتن
to put up forsale U بمزایده گذاشتن
to stand sentinel U نگهبان گذاشتن در
to take in a reef U بادبان را تو گذاشتن
underact U از کار کم گذاشتن
earmark U کنار گذاشتن
depositing U به امانت گذاشتن
trig U علامت گذاشتن
trepass U پافرا گذاشتن
regulater U قاعده گذاشتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com