Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
execute
U
قانونی کردن اعدام کردن
executed
U
قانونی کردن اعدام کردن
executes
U
قانونی کردن اعدام کردن
executing
U
قانونی کردن اعدام کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to lay down a rule
U
قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
overhangs
U
اعدام کردن
executes
U
اعدام کردن
administer
U
اعدام کردن
overhang
U
اعدام کردن
executing
U
اعدام کردن
executed
U
اعدام کردن
execute
U
اعدام کردن
to execute somebody
U
اعدام کردن
[حقوق]
guillotining
U
با گیوتین اعدام کردن
guillotines
U
با گیوتین اعدام کردن
guillotined
U
با گیوتین اعدام کردن
guillotine
U
با گیوتین اعدام کردن
administering
U
انجام دادن اعدام کردن
administered
U
انجام دادن اعدام کردن
administers
U
انجام دادن اعدام کردن
to execute somebody for something
U
کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
execution
U
بدار زدن اعدام اجرا کردن
warranting
U
اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warrants
U
اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
pursued
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
warranted
U
اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
pursue
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
warrant
U
اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
to prescribe something
[legal provision]
U
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
to press charges against someone
U
ازکسی قانونی شکایت کردن
[کسی را متهم کردن]
legalises
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalizes
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalizing
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalising
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalize
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalised
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalized
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
to pirate something
U
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
standarize
U
با نمونه یا عیار قانونی مطابقت کردن استاندارد کردن
legtimize
U
مشروع کردن قانونی کردن
executed
U
اداره کردن قانونی کردن
executes
U
اداره کردن قانونی کردن
legitimatize
U
قانونی کردن مشروع کردن
executing
U
اداره کردن قانونی کردن
execute
U
اداره کردن قانونی کردن
capital punishment
U
کیفر اعدام مجازات اعدام
legalised
U
قانونی کردن
legalize
U
قانونی کردن
legalizing
U
قانونی کردن
legalising
U
قانونی کردن
legalized
U
قانونی کردن
legalizes
U
قانونی کردن
legalises
U
قانونی کردن
legitimizing
U
قانونی کردن
legitimises
U
قانونی کردن
legitimised
U
قانونی کردن
legitimized
U
قانونی کردن
legitimize
U
قانونی کردن
legalization
U
قانونی کردن
legitimization
U
قانونی کردن
legitimising
U
قانونی کردن
legitimizes
U
قانونی کردن
disables
U
فاقدصلاحیت قانونی کردن
disabling
U
فاقدصلاحیت قانونی کردن
sue
U
تعقیب قانونی کردن
sued
U
تعقیب قانونی کردن
sues
U
تعقیب قانونی کردن
indicted
U
تعقیب قانونی کردن
disable
U
فاقدصلاحیت قانونی کردن
suing
U
تعقیب قانونی کردن
litigated
U
تعقیب قانونی کردن
litigate
U
تعقیب قانونی کردن
indicts
U
تعقیب قانونی کردن
prosecuting
U
تعقیب قانونی کردن
indict
U
تعقیب قانونی کردن
prosecutes
U
تعقیب قانونی کردن
litigating
U
تعقیب قانونی کردن
indicting
U
تعقیب قانونی کردن
prosecuted
U
تعقیب قانونی کردن
prosecute
U
تعقیب قانونی کردن
litigates
U
تعقیب قانونی کردن
summoned
U
فراخواندن احضار قانونی کردن
validating
U
تایید اعتبار قانونی کردن
validates
U
تایید اعتبار قانونی کردن
validated
U
تایید اعتبار قانونی کردن
validate
U
تایید اعتبار قانونی کردن
summon
U
فراخواندن احضار قانونی کردن
misfeasance
U
سوء استفاده کردن ازاقتدار قانونی
to serve a legal p on any one
U
ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
law
U
قانون مدنی تعقیب قانونی کردن
laws
U
قانون مدنی تعقیب قانونی کردن
pirating
U
از تالیف دیگری استفاده غیر قانونی کردن
pirate
U
از تالیف دیگری استفاده غیر قانونی کردن
pirated
U
از تالیف دیگری استفاده غیر قانونی کردن
pirates
U
از تالیف دیگری استفاده غیر قانونی کردن
rule of reason
U
تفسیر کردن قانون به طورغیر عادلانه به منظور حفظ بعضی انحصارات غیر قانونی
piracy
U
چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
privacy act of
قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
automatic release date
U
تاریخ انقضای عمر قانونی وسایل سررسید عمر قانونی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
hanging
U
اعدام
execution
U
اعدام
gallows
U
اعدام
legitimated
U
عذر قانونی قانونی
legitimate
U
عذر قانونی قانونی
legitimates
U
عذر قانونی قانونی
legitimating
U
عذر قانونی قانونی
under pain of death
U
با کیفر اعدام
gassed
U
اعدام با گاز
gas
U
اعدام با گاز
executioners
U
مامور اعدام
executioner
U
مامور اعدام
death squads
U
جوخهی اعدام
capital punishment
U
اعدام مجازات
death warrant
U
حکم اعدام
death sentence
U
حکم اعدام
capital punishment
U
مجازات اعدام
death sentences
U
حکم اعدام
death penalty
U
مجازات اعدام
under sentence of death
U
محکوم به اعدام
death penalty
U
کیفر اعدام
extinction
U
اعدام انهدام
gasses
U
اعدام با گاز
hangman
U
مامور اعدام
convicted to death
U
محکوم به اعدام
the penalty of death
U
کیفر اعدام
executed
[judicially killed]
<adj.>
<past-p.>
U
اعدام شده
death squad
U
جوخهی اعدام
gallows
U
مستحق اعدام
gases
U
اعدام با گاز
death warrants
U
حکم اعدام
to death penalty
U
اعدام مجازات
hangmen
U
مامور اعدام
to die on the scaffold
U
اعدام شدن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
gallows bird
U
ادم مستحق اعدام
capital offence or crime
U
گناه مستوجب اعدام
electric chair
U
اعدام بوسیله برق
gas chamber
U
محفظه اعدام با گاز
carrying out
[of a death sentence]
U
اجرا
[حکم اعدام]
gas chambers
U
محفظه اعدام با گاز
electric chair
U
صندلی اعدام الکتریکی
hanging
U
محزون مستحق اعدام
authorized stoppage
U
برداشت قانونی از حقوق افرادکسورات قانونی از حقوق
hang man
U
مامور اعدام به وسیله دار
capital
U
گناه مستوجب اعدام سرمایه
charges
U
عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charge
U
عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
black flag
U
پرچمی که نشانی اعدام زندانی است
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
auto da fe
U
اجرای حکم اعدام ومجازات شخص مرتد
black cap
U
کلاهی که هنگام اجرای حکم اعدام برسرمحکوم گذارند
to be broken on the wheel
U
روی چرخ گاری مردن
[نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
married under a contract unlimited perio
U
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilises
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilising
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com