Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
acatalectic
U
قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
nemo potest esse simul actor et judex
U
هیچ کس نمیتواند در ان واحد قاضی و مدعی باشد
aligner
U
وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
UA
U
نرم افزاری که اطمینان حاصل میکند که پیام پستی اطلاعات ابتدایی صحیح دارد و سپس آنرا به عامل ارسال می فرستدتا پیام را به مقصد بفرستد
bourg
U
محل یاشخصی که مجاورقلعه باشد
overtaxed
U
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxes
U
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtax
U
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxing
U
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
submarginal land
U
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
arrest of judgment
U
سرباز زدن قاضی از صدورحکم پس از اعلام نظر هیات منصفه به علت مطالبی که درمدارک ارائه شده به نظررسیده و انهارا غلط یا قابل نقض قلمداد کند . به عبارت دیگر خودداری قاضی ازصدور رای است تا رفع اشتباهات موجود
confident test
U
ازمایش قابلیت اطمینان ازمایش اطمینان از عمل یکان
illiterate
U
که نمیتواند بخواند
fixes
U
آن نمیتواند تغییر کند
fix
U
آن نمیتواند تغییر کند
reliability
U
اطمینان قابلیت اطمینان
an ill quarrels with his tool
U
نمیتواند برقصد میگویدزمینش کج است
queen can do no wrong
U
ملکه نمیتواند خطا کند
nemo agit in seipsum
U
هیچ کس نمیتواند علیه خوداقامه دعوی کند
he is unable to speak
U
ازسخن گفتن عاجزاست نمیتواند سخن بگوید
nemo dat quod non habet
U
هیچ کس نمیتواند انچه راکه مالکش نیست را به دیگری دهد
rejection
U
خطای اسکنرکه نمیتواند یک حرف را بخواند وحرف خالی را میکند
imperative
U
امری
fiat
U
امری
magistral
U
امری
imperatives
U
امری
fiats
U
امری
interrupting
U
سیگنال وقفه با تقدم بالا که نمیتواند پس از سایر دستورات انجام شود
interrupts
U
سیگنال وقفه با تقدم بالا که نمیتواند پس از سایر دستورات انجام شود
interrupt
U
سیگنال وقفه با تقدم بالا که نمیتواند پس از سایر دستورات انجام شود
jussive
U
کلمهء امری
factual
U
حقیقت امری
factually
U
حقیقت امری
jussive
U
حالت امری
imperative statement
U
حکم امری
res inter alios
U
debet non actaalterinocere تعهدات دو جانبه باعث اضرار شخص ثالث نمیتواند بشود
output
U
که نمیتواند با سرعت طبیعی پردازش کند به علت وجود رسانه جانبی کندتر
outputs
U
که نمیتواند با سرعت طبیعی پردازش کند به علت وجود رسانه جانبی کندتر
prolepsis
U
تقدیم یا تقدم امری
whipping boy
U
وجه المصالحه امری
committing
U
متعهدبانجام امری نمودن
committed
U
متعهدبانجام امری نمودن
nonfeasance
U
قصور در انجام امری
commit
U
متعهدبانجام امری نمودن
commits
U
متعهدبانجام امری نمودن
self-
U
سیستمم کد گذاری حروف خطا یا نامناسب را تشخیص دهد ولی نمیتواند ترمیم کند
bring about
U
سبب وقوع امری شدن
sin of omission
U
گناه فروگذاری از انجام امری
hunch
U
فن احساس وقوع امری در اینده
hunches
U
فن احساس وقوع امری در اینده
prerequisite
U
شرط قبلی لازمه امری
hunched
U
فن احساس وقوع امری در اینده
postulancy
U
کاندید نامزد انجام امری
to make inquires into a matter
U
در امری تحقیقات بعمل اوردن
precognition
U
الهام قبل ازوقوع امری
prerequisites
U
شرط قبلی لازمه امری
to evolve a fact
U
چگونگی امری را فاهر کردن
betoken
U
دلالت کردن بر دال بر امری
that is a thing
U
این امری است علیحده
hunching
U
فن احساس وقوع امری در اینده
hindsight
U
درک یا فهم امری که واقع شده
preordain
U
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
to engage yourself to do something
U
خود را به انجام امری متعهد نمودن
to commit yourself to do something
U
خود را به انجام امری متعهد نمودن
judged
U
قاضی
cadi
U
قاضی
judging
U
قاضی
judges
U
قاضی
recusatio judicis
U
رد قاضی
pretorian
U
قاضی
pretor
U
قاضی
bencher
U
قاضی
kadi or kadee
U
قاضی
judge
U
قاضی
magistracy
U
قاضی
blow-ups
U
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up
U
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up
U
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
pool
U
عده کارمند اماده برای انجام امری
pooled
U
عده کارمند اماده برای انجام امری
pools
U
عده کارمند اماده برای انجام امری
to regard something as a matter of course
U
چیزی
[داستانی]
را امری آشکار در نظر گرفتن
to thrash out the truth
U
حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
Chief Justice
U
قاضی اعظم
Chief Justice
U
قاضی القضات
Chief Justices
U
قاضی اعظم
Chief Justices
U
قاضی القضات
before the jvdges
U
در حضور قاضی
holy joe
U
قاضی عسکر
interrogators
U
قاضی تحقیق
personal knowledge of the judge
U
علم قاضی
examinating magistrate
U
قاضی تحقیق
provost marshal
U
قاضی نظامی
padres
U
قاضی عسکر
padre
U
قاضی عسکر
arbiters
U
قاضی داور
arbiter
U
قاضی داور
interrogator
U
قاضی تحقیق
chaplains
U
قاضی عسگر
chaplain
U
قاضی عسگر
judicial interrogator
U
قاضی تحقیق
examing magistrate
U
قاضی تحقیق
arbitrators
U
قاضی تحکیم
judge
U
قاضی دادرس
stylists
U
قاضی سلیقه
stylist
U
قاضی سلیقه
Justice of the Peace
U
قاضی صلحیه
Justices of the Peace
U
قاضی صلحیه
judged
U
قاضی دادرس
judging
U
قاضی دادرس
the chief justice
U
قاضی القضات
arbitrator
U
قاضی تحکیم
judge advocate
U
قاضی عسکر
judges
U
قاضی دادرس
boggle
U
دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
mutualize
U
بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
samson
U
قاضی قدیم اسرائیل
magistrate
U
قاضی دادگاه جنحه
king's counsel
U
قاضی دادگاه پادشاه
to reckon with out one's host
U
تنها به قاضی رفتن
magistrates
U
قاضی دادگاه جنحه
coram judice
U
در حضور قاضی اصاع
county magestrate
U
قاضی دادگاه استان
Soc
U
اصل استقلال قاضی
remainder
U
حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد
to bring the matter before a court
[the judge]
U
دعوایی را در حضور قاضی آوردن
praetor
U
قاضی یاافسر مادون کنسول
circuit
U
حوزه قضایی یک قاضی دور
puisne judge
U
قاضی پایین رتبه دادرس جز
circuits
U
حوزه قضایی یک قاضی دور
to bring somebody before the judge
U
کسی را در حضور قاضی آوردن
snookered
U
وضع گوی که بازیگر نمیتواند مستقیما به گوی موردنظر ضربه بزند
novatio non presumiter
U
تبدیل تعهد یا تبدیل مدیون نمیتواند مفروض یا ضمنی باشد
glassine
U
نوعی کاغذ نازک شفاف یانیمه شفاف که هوا یا روغن از ان نمیتواند عبور کند
peripheral
U
UPC که نمیتواند دستورات را با سرعت طبیعی اجرا کند به علت رسانه جانبی کند
dumb terminal
U
وسیله جانبی که فقط میتواند داده را از یک کامپیوتر دریافت کند ولی نمیتواند آن را پردازش کند
chaplaincies
U
مقام یا محل کار قاضی عسگر
The judge remained an honest man all his life .
U
قاضی تمام عمرش درستکار ماند
chaplaincy
U
مقام یا محل کار قاضی عسگر
bench warrant
U
حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
The judge will have the final say on the matter.
U
قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
acetiam
U
برای عملی تا قاضی بتواند رای خود را بدهد
sequential
U
نوعی کامپیوتر که باید هر دستورکامل شود پیش از اینکه بعدی شروع شود وبنابراین نمیتواند پردازش همزمان را مدیریت کند
case law
U
رویهای که قاضی CL در موضوع خاصی اعمال میکند و از ان به بعدسابقه میشود
perverse verdict
U
رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
attaint
U
محکومیت قاضی یا عضوهیئت منصفه بعلت دادن رای غلط
defacto recognition
U
شناسایی دوفاکتو شناسایی سیاسی کشوری که عملا" مستقل ودارای حق حاکمیت است ولی به عللی نمیتواند یا نمیخواهد به تعهدات بین المللی خود
justiciar
U
قاضی عالیرتبهء دادگاههای عالی قرون وسطایی انگلیس دادرس عالیرتبه
procedendo
U
حکم پادشاه در مورد تسریع دادرسی به قاضی یی که صدور رای را به تاخیرانداخته است
send only device
U
دستگاهی شبیه یک ترمینال که قادر است داده ها را به کامپیوتر ارسال کند ولی نمیتواند داده ها را از ان دریافت کند
feasability study
U
مطالعه امکان اجرای چیزی مطالعه اقتصادی بودن امری
product
U
حاصل
outgrowth
U
حاصل
resuming
U
حاصل
resulting
U
حاصل
products
U
حاصل
adnate
U
حاصل
resume
U
حاصل
outcome
U
حاصل
fruitage
U
حاصل
resumed
U
حاصل
resulted
U
حاصل
resumes
U
حاصل
result
U
حاصل
outcomes
U
حاصل
nonproductive
U
بی حاصل
infertile
U
بی حاصل
yielded
U
حاصل
yields
U
حاصل
perquisites
U
حاصل
perquisite
U
حاصل
upshot
U
حاصل
unutilized
U
بی حاصل
payoffs
U
حاصل
payoff
U
حاصل
yield
U
حاصل
unfruitful
U
بی حاصل
outgrwth
U
حاصل
blasted
[uninhabitable]
<adj.>
U
بی حاصل
desolate
<adj.>
U
بی حاصل
deserted
<adj.>
U
بی حاصل
bleak
<adj.>
U
بی حاصل
barren
<adj.>
U
بی حاصل
presentiments
U
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment
U
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
verified
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verify
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
assurances
U
اطمینان
assurance
U
اطمینان
affiance
U
اطمینان
certainties
U
اطمینان
trust
U
اطمینان
trusted
U
اطمینان
certes
U
اطمینان
trusts
U
اطمینان
certainty
U
اطمینان
certitude
U
اطمینان
security
U
اطمینان
sureties
U
اطمینان
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com