English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
operational U قابل بکار انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
exploiting U :بکار انداختن
to put in motion U بکار انداختن
actuate U بکار انداختن
actuate بکار انداختن
exploit U :بکار انداختن
exploits U :بکار انداختن
call forth U بکار انداختن
recoverable item U وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
to start a motor U موتوری را بکار انداختن
to set to work U بکار وا داشتن یا انداختن
To operate something . U چیزی را بکار انداختن (موتور، دستگاه وغیره )
toluene U مایع قابل اشتعالی که به عنوان حلال و رقیق کننده بکار میرود
this day six months U شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
inoperable U غیر قابل کار انداختن خراب
cases U جعبه محتوی باروت و فشنگ و غیره قابل انعطاف بودن کمان حق تقدم درتیراندازی انداختن قلاب به اب
case U جعبه محتوی باروت و فشنگ و غیره قابل انعطاف بودن کمان حق تقدم درتیراندازی انداختن قلاب به اب
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
without recourse U عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
friendly front end U طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
let down U پایین انداختن انداختن
archival quality U مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow U سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
sensible U قابل درک قابل رویت
elastic U قابل کش امدن قابل انعطاف
exigible U قابل تقاضا قابل ادعا
presentable U قابل معرفی قابل ارائه
achievable U قابل وصول قابل تفریق
observable U قابل مشاهده قابل گفتن
bilable U قابل رهایی قابل ضمانت
adducible U قابل اضهار قابل ارائه
thankworthy U قابل تشکر قابل شکر
combustible U قابل سوزش قابل تراکم
exigible U قابل مطالبه قابل پرداخت
changeable U قابل تعویض قابل تبدیل
transferable U قابل واگذاری قابل انتقال
tenable U قابل مدافعه قابل تصرف
presumable U قابل استنباط قابل استفاده
flexile U قابل تغییر قابل تطبیق
presentable U قابل نمایش قابل تقدیم
billiard point U در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
capacities U حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity U حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
actuator U بکار اندازنده
actuation U بکار اندازی
misemploy U بد بکار بردن
applies U بکار بردن
apply U بکار بردن
applying U بکار بردن
useful <adj.> U بکار بردنی
users U بکار برنده
utilizable <adj.> U بکار بردنی
utilisable [British] <adj.> U بکار بردنی
suitable <adj.> U بکار بردنی
applicable <adj.> U بکار بردنی
activation U بکار واداری
subornation U اغواء بکار بد
investiture with an office U برگماری بکار
busy at U دست بکار
busy in U دست بکار
to make use of U بکار بردن
bleach U بکار رود
usable <adj.> U بکار بردنی
user U بکار برنده
handle U بکار بردن
handles U بکار بردن
conspicuious consumption U بکار برده شد
turn to U بکار پرداختن
installed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
inserted <adj.> <past-p.> U بکار رفته
appointed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
knowledgeable U وارد بکار
bleached U بکار رود
deployed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
to put forth U بکار بردن
wage income U درامدمربوط بکار
to come into operation U بکار افتادن
commodious U بکار خور
useable U بکار بردنی
he is of no service to us U بکار ما نمیخورد
utilizer U بکار برنده
bleaches U بکار رود
to tackle to U بکار چسبیدن
get down to work U بکار پرداختن
applied <adj.> <past-p.> U بکار رفته
practicals U بکار خور
serves U بکار رفتن
applied U بکار بردنی
served U بکار رفتن
serve U بکار رفتن
abuse U بد بکار بردن
utilises U بکار زدن
utilised U بکار زدن
abusing U بد بکار بردن
abused U بد بکار بردن
abuses U بد بکار بردن
utilizes U بکار زدن
utilizing U بکار زدن
utilize U بکار زدن
put forth U بکار بردن
To put ones shoulder to the wheel. U تن بکار دادن
practical U بکار خور
utilising U بکار زدن
full time U زمان اشتغال بکار
parachuting U پاراشوت بکار بردن
answering U بکار امدن بکاررفتن
wielded U خوب بکار بردن
finesse U زیرکی بکار بردن
answer U بکار امدن بکاررفتن
wielding U خوب بکار بردن
answers U بکار امدن بکاررفتن
I put my money to work. U پولم را بکار انداختم
pre engage U از پیش بکار گماشتن
procrustean U بزور بکار وادارنده
manoeuver U تدبیر بکار بردن
busier U دست بکار شلوغ
busy U دست بکار شلوغ
busiest U دست بکار شلوغ
lever watch U شیوه بکار بردن
busies U دست بکار شلوغ
first order predicate logic U PROLO بکار می رود
dday U اولین روزاغاز بکار
busied U دست بکار شلوغ
busying U دست بکار شلوغ
parachutes U پاراشوت بکار بردن
wield U خوب بکار بردن
get to work U دست بکار زدن
wields U خوب بکار بردن
avocational U وابسته بکار فرعی
parachute U پاراشوت بکار بردن
misapply U بیموقع بکار بردن
To set to work. To get cracking. U دست بکار شدن
answered U بکار امدن بکاررفتن
shoehorn U پاشنه کش بکار بردن
shoehorns U پاشنه کش بکار بردن
he used violence U زور بکار برد
play upon words U جناس بکار بردن
to set to U دست بکار شدن
set to work U دست بکار زدن
parachuted U پاراشوت بکار بردن
do up U شروع بکار کردن
to begin upon U دست بکار...شدن
serviceability U بکار خوری بدردخوری
commit U بکار بردن نیروها
impressment U بکار اجباری گماری
set up U اماده بکار استقرار
commits U بکار بردن نیروها
committed U بکار بردن نیروها
committing U بکار بردن نیروها
multilaunching U اغاز بکار چندتایی
visual display unit U ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display terminal U ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
misspelled U املای غلط بکار بردن
sandbagger U کسیکه کیسه شن بکار برد
misspelt U املای غلط بکار بردن
misspells U املای غلط بکار بردن
misspell U املای غلط بکار بردن
To act on an advice . پند و اندرزی را بکار بستن
aminister U تهیه کردن بکار بردن
telescopes U تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
iodism U خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
I am minding my own business. U کاری بکار کسی ندارم
mordant U ماده ثبات بکار بردن
outsmarts U زرنگی بیشتری بکار بردن
paillette U فوفهای که درمیناکاری بکار میبرند
stick to your work U بکار خود مشغول باشید
to keep at it U سخت دست بکار بودن
outsmarting U زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarted U زرنگی بیشتری بکار بردن
put on U اعمال کردن بکار گماردن
outsmart U زرنگی بیشتری بکار بردن
telescope U تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
employ U مشغول کردن بکار گرفتن
employing U مشغول کردن بکار گرفتن
employs U بکار گماشتن استخدام کردن
employs U مشغول کردن بکار گرفتن
neologist U طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
operates U عمل کردن بکار افتادن
leverage U شیوه بکار بردن اهرم
misapply U بطور غلط بکار بردن
apostrophe U که درموارد زیر بکار میرود
operate U عمل کردن بکار افتادن
employing U بکار گماشتن استخدام کردن
copper U مس یاترکیبات مسی بکار بردن
coppers U مس یاترکیبات مسی بکار بردن
employ U بکار گماشتن استخدام کردن
sharp tongued U بکار برنده سخنان زننده
operated U عمل کردن بکار افتادن
employed U بکار گماشتن استخدام کردن
employed U مشغول کردن بکار گرفتن
apostrophes U که درموارد زیر بکار میرود
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com