English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
palpability U قابل احساس و لمس
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
extrasensory U ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst U احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
synesthesia U احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
impression U احساس
sensed U حس احساس
sensed U احساس
senses U حس احساس
senses U احساس
apathetic U بی احساس
sensations U احساس
sense U احساس
impressions U احساس
sensation U احساس
thick skinned U بی احساس
esthesis U احساس
sense line U خط احساس
aesthesiogenic U احساس زا
aesthsis U احساس
sense U حس احساس
sensing U احساس
appriciation U احساس
sentiment U احساس
apperception U احساس
percipience U احساس
feelings U احساس
gusto U احساس
feeling U احساس
dual sensation U احساس دوگانه
esthesiometer U احساس سنج
tail between one's legs <idiom> U احساس شرمندگی
appreciating U احساس کردن
appreciates U احساس کردن
euthymia U احساس سرحالی
appreciated U احساس کردن
appreciate U احساس کردن
aggro U احساس پرخاشگری
aesthesia U قوه احساس
pang U احساس بد وناگهانی
amenability U احساس مسئولیت
feels U احساس کردن
feel U احساس کردن
sensation of hunger U احساس گرسنگی
senses U احساس کردن
malaise U احساس مرض
sensed U احساس کردن
sensibilities U احساس ودرک هش
sensibility U احساس ودرک هش
sense U احساس کردن
carebaria U احساس فشار در سر
heavy heart <idiom> U احساس ناراحتی
humiliation U احساس حقارت
impassible U فاقد احساس
sense organ U عامل احساس
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> U احساس یخ زدگی
chilled to the bones <idiom> U احساس یخ زدگی
malease U احساس مرض
nostalgia U احساس غربت
feelers U احساس کننده
stolidly U فاقد احساس
stolid U فاقد احساس
handles U احساس بادست
limen U استانه احساس
handle U احساس بادست
guilt feeling U احساس گناه
feeler U احساس کننده
sense wire U سیم احساس
supersensory U مافوق احساس
dreaded <adj.> U پر از احساس هراس
sense switch U گزینهء احساس
feeling of inadequacy U احساس بی کفایتی
really U احساس میکنم
sensorium U مرکز احساس
antipathy U احساس مخالف
subjective sensation U احساس غیرعینی
perception U دریافت احساس
feeling of inadequacy U احساس نابسندگی
itchiness U احساس خارش
perceptions U دریافت احساس
recoverable item U وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end U طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
inapprehensible U نامفهوم غیرقابل احساس
referred sensation U احساس جابه جا شده
too big for one's breeches/boots <idiom> U احساس بزرگی کردن
impercipient U بی احساس ادم بی بصیرت
a pang of hunger U احساس ناگهانی گرسنگی
ill at ease <idiom> U احساس عصبانیت وناراحتی
apperceptive U وابسته به درک و احساس
warm one's blood/heart <idiom> U احساس راحتی کردن
hate one's guts <idiom> U احساس انزجار از کسی
give voice to <idiom> U احساس ونظرت رابیان کن
feel like a million dollars <idiom> U احساس خوبی داشتن
wamble U احساس تهوع کردن
sense winding U سیم پیچ احساس
unreality feeling U احساس ناواقعی بودن
traction sensation U احساس کشیدگی پوست
to freeze U احساس سردی کردن
to feel cold U احساس سردی کردن
to be humbled U احساس فروتنی کردن
feel a bit under the weather <idiom> U [یک کم احساس مریضی کردن]
To feel lonely (lonesme). U احساس تنهائی کردن
forefeel U ازپیش احساس کردن
to feel humbled U احساس فروتنی کردن
ahedonia U فقدان احساس لذت
scunner U احساس نفرت کردن
anhedonia U فقدان احساس لذت
a pang of love U احساس رنج آور عشق
I've got the munchies. U یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
prenotion U احساس قبلی نسبت بچیزی
to feel fear U احساس ترس کردن [داشتن]
Do you feel hungry? U شما احساس گرسنگی می کنید؟
intangibly U چنانکه نتوان احساس کرد
to feel a pang of jealousy U ناگهانی احساس حسادت کردن
hunched U فن احساس وقوع امری در اینده
sensate U اماده پذیرش حس احساس کردن
amoral U بدون احساس مسئولیت اخلاقی
to feel humbled U احساس شکسته نفسی کردن
hunching U فن احساس وقوع امری در اینده
to be humbled U احساس شکسته نفسی کردن
dysphoria U بیقراری احساس ملالت وکسالت
esthesia U فرفیت احساس و ادراک حساسیت
to t. on any one's corn U احساس کسی راجریحه دارکردن
hunch U فن احساس وقوع امری در اینده
sensory U وابسته به مرکز احساس حساس
hunches U فن احساس وقوع امری در اینده
abklingen U محو شدن تدریجی احساس
impassibly U بی نشان دادن احساس درد
I feel faint with hunger. U از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
archival quality U مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
I'm not a bit hungry. U یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
pins and needles U احساس مورمور در اثر خواب رفتگی
to be touched [hit] by a pang of regret U ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
membrane keyboard U احساس کننده فشار را فعال میکند
nurse a grudge <idiom> U احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
see one's way clear to do something <idiom> U احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
(the) creeps <idiom> U احساس تنفر ویا ترس شدید
siege mentality U احساس مورد حمله و خصومت بودن
conscience-stricken U دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
valetudinarianism U احساس ضعف و سستی وسواس سلامتی
prickling U احساس سوزن سوزنی یا تیغ تیغی
impassively U بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
escrow U سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
he felt a t. on his shoulder U احساس دست بخوردگی روی شانه خودکرد
consternate U احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
sensitive U آنچه حتی تغییرات کوچک را هم احساس میکند
have half a mind <idiom> U احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
the bird is p of that event U مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
to feel a pang of guilt U ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
subliminally U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
miss U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
telesthesia U احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
to feel like something U احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
missed U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
chilled to the bones <idiom> U نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان [احساس یخ زدگی]
impalpably U چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم
subliminal U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
misses U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to be on a guilt trip <idiom> U احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند [اصطلاح روزمره]
He felt like he'd finally broken the jinx. U او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. U بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد.
She is laying a guilt trip on [is guilt-tripping] me for not breast feeding. U او [زن] به من احساس گناه کاربودن میدهد چونکه من [به او] شیر پستان نمی دهم.
flexile U قابل تغییر قابل تطبیق
presumable U قابل استنباط قابل استفاده
combustible U قابل سوزش قابل تراکم
changeable U قابل تعویض قابل تبدیل
observable U قابل مشاهده قابل گفتن
sensible U قابل درک قابل رویت
adducible U قابل اضهار قابل ارائه
achievable U قابل وصول قابل تفریق
transferable U قابل واگذاری قابل انتقال
elastic U قابل کش امدن قابل انعطاف
exigible U قابل مطالبه قابل پرداخت
exigible U قابل تقاضا قابل ادعا
bilable U قابل رهایی قابل ضمانت
presentable U قابل نمایش قابل تقدیم
presentable U قابل معرفی قابل ارائه
thankworthy U قابل تشکر قابل شکر
tenable U قابل مدافعه قابل تصرف
textile U زیر دست [احساس نرمی یا زبری فرش بدون توجه به طرح و رنگ آن]
He bought them expensive presents, out of guilt. U او [مرد] بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
capacity U حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities U حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
mouses U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
visual display terminal U ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit U ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
mechanical mouse U mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
autos U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
presentiment U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
Free style U [سبک قرن نوزده در احساس سبک کلاسیک و دومستیک]
indiscoverable U غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
irrefrangible U غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
floatable U قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
inconvertible U غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
indemonstrable U غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
adobe type manager U استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
to feel any one's pulse U حس کردن احساس کردن دریافتن
inexplicably U بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
touch U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com