Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
sufficiency
U
قابلیت مقدار کافی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
sufficient
U
مقدار کافی
in short supply
<idiom>
U
نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
dozed
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozes
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozing
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
doze
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
long run
U
مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
interoperability
U
قابلیت همکاری با قسمتها یایکانهای دیگر قابلیت تعمیم کار یک یکان
range resolution
U
قابلیت رادار برای تعیین مسافت اشیای مختلف قابلیت تفکیک بردی
airmobility
U
قابلیت حمل به وسیله هوارو قابلیت تحرک هوایی
elasticity
U
خاصیت فنری قابلیت ارتجاع و خم شدن قابلیت انعطاف
serviceability
U
قابلیت استفاده مجدد قابلیت به کار بردن
flotation
U
قابلیت شناوری یک خودرو قابلیت غوطه وری در اب
electromagnetic compatability
U
قابلیت انطباق الکترومغناطیسی قابلیت کارهماهنگ الکتریکی
swimming capability
U
قابلیت شناوری یا غوطه وری در اب قابلیت عبور از اب
accession
U
قابلیت دسترسی قابلیت اجرا و انجام
commensurability
U
قابلیت قیاس قابلیت اندازه گیری
set
U
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets
U
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up
U
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
incremental computer
U
دادهای که اختلاف مقدار فعلی با مقدار اصلی را نشان میدهد
reflectance
U
قابلیت بازتاب قابلیت انعکاس
ductility
U
قابلیت کشش قابلیت تورق
table
U
استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
tables
U
استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
tabled
U
استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
tabling
U
استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
strain hardenability
U
قابلیت سخت گردانی کششی قابلیت سخت گردانی تغییربعدی قابلیت سخت گردانی سرد
defaulted
U
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulting
U
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults
U
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default
U
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
paasche price index
U
یعنی حاصلضرب قیمت و مقدار پایه بخش برحاصلضرب قیمت و مقدار درسال جاری
dosage
U
مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
dosages
U
مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
adequate
<adj.>
U
کافی
sufficient
U
کافی
adequate
U
کافی
acceptable
<adj.>
U
کافی
enow
U
کافی
enough
U
کافی
sufficing
<adj.>
U
کافی
sufficient
<adj.>
U
کافی
adequate
کافی
satisfactory
<adj.>
U
کافی
good
[sufficient]
<adj.>
U
کافی
law of demand
U
براساس قانون تقاضا مقدار تقاضای کالا باقیمت ان کالا رابطه معکوس دارد . هر چه قیمت کالا بالاتررود مقدار تقاضا برای کالاکمتر میشود
suffice
U
کافی بودن
run short
<idiom>
U
کافی نبودن
adequately
U
بقدر کافی
suffices
U
کافی بودن
skimped
U
غیر کافی
plenty of rain
U
باران کافی
scantiest
U
غیر کافی
skimp
U
غیر کافی
scantier
U
غیر کافی
leisure
U
وقت کافی
scanty
U
غیر کافی
Nothing more, thanks.
کافی است.
skimping
U
غیر کافی
skimps
U
غیر کافی
reach
U
کافی بودن
inadequate
U
غیر کافی
be sufficient
U
کافی بودن
be adequate
U
کافی بودن
last
[be enough]
U
کافی بودن
necessary and sufficient
U
لازم و کافی
suffice
U
کافی بودن
sufficed
U
کافی بودن
sufficient condition
U
شرط کافی
sufficient conditions
U
شرایط کافی
sufficing
U
کافی بودن
adequately
[sufficiently]
<adv.>
U
بقدر کافی
inextenso
U
بطول کافی
due care
U
مراقبت کافی
sufficiently
<adv.>
U
بقدر کافی
be enough
U
کافی بودن
incompetent
U
غیر کافی ناشایسته
he is short of hands
U
کارگر کافی ندارد
well educatd
U
دارای تحصیلات کافی
to have plenty of time
U
وقت کافی داشتن
All you have to do is to say the word.
U
کافی است لب تر کنی
voteless
U
بدون رای کافی
well paid
U
دارای حقوق کافی
not a leg to stand on
<idiom>
U
مدرک کافی نداشتن
inadequately
U
بطور غیر کافی
sufficient condition
U
شرط کافی
[ریاضی]
enough
U
باندازهء کافی نسبتا
insufficiently
U
بطور غیر کافی
bandwidth
U
در شبکه گسترده استفاده میشود و به کاربر اجازه هر مقدار ارسال اطلاعات میدهد و شبکه برای ارسال این مقدار اطلاعات تنظیم شده است
retention money
U
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
working ball
U
گوی با سرعت و چرخش کافی
straw boss
U
[سرپرست فاقد اختیارات کافی]
So much for theory!
<idiom>
U
به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
Nothing more, thanks.
کافی است، خیلی متشکرم.
Enough has been said!
U
به اندازه کافی گفته شده!
It is not deep enough.
U
باندازه کافی گود نیست
adequately
U
باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
He has not enough experience for the position.
U
برای اینکار تجربه کافی ندارد
caught short
<idiom>
U
پول کافی برای پرداخت نداشتن
he had a good supply of coal
U
زغال سنگ کافی ذخیره کرده
put the question
U
مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
underfeed
U
غذای غیر کافی خوردن یا دادن
underdeveloped
U
رشد کافی نیافته عقب افتاده
end in itself
<idiom>
U
مکان کافی برای راحت بودن
attention
U
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
well-to-do
<idiom>
U
پول کافی برای امرار معاش کردن
on easy street
<idiom>
U
پول کافی برای زندگی راحت داشتن
My tea is not cool enough to drink.
U
چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
attentions
U
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
subliminally
U
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
Is there enough time to change trains?
U
آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
make a living
<idiom>
U
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
leave (let) well enough alone
<idiom>
U
دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
I'm old enough to take care of myself.
U
من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
Is that enough to be a problem?
U
آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
subliminal
U
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
pillows
U
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
pillow
U
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
The room is bare of furniture .
U
این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
liberal gift
U
بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
So much for that.
<idiom>
U
اینقدر
[کار یا صحبت و غیره ]
کافی است درباره اش.
[اصطلاح روزمره]
bedsore
U
زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
check total
U
آن را اضافه میکند و مقدار اضافه شده را با مقدار ذخیره شده مقایسه میکند
checksum
U
آن را اضافه میکند و مقدار اضافه شده را با مقدار ذخیره شده مقایسه میکند
touch football
U
نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
demurrer
U
ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
blue water school
U
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
state tiger
U
در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی برای اجرای ماموریت رهگیری دارم
state lamb
U
در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی ندارم که رهگیری انجام دهم و برگردم
decarburizing
U
گرم کردن اهن یا فولاد کربن تا دمای کافی برای سوختن یا اکسید شدن کربن
adaptability
U
قابلیت
habilitation
U
قابلیت
contemptibility
U
قابلیت
ability
U
قابلیت
solubility
U
قابلیت حل
capacity
U
قابلیت
capacities
U
قابلیت
fitness
U
قابلیت
abilities
U
قابلیت
skill
U
قابلیت
capability
U
قابلیت
eligibility
U
قابلیت
competence
U
قابلیت
susceptibility
U
قابلیت
solvability
U
قابلیت حل
credential
U
قابلیت
qualification
U
قابلیت
competence
U
قابلیت
diesel ramjet
U
موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است
absorptivity
U
قابلیت جذب
appealability
U
قابلیت استیناف
imputability
U
قابلیت اسناد
imitability
U
قابلیت تقلید
inaptly
U
با عدم قابلیت
ignitability
U
قابلیت احتراق
absorbency
U
قابلیت جذب
ignitability
U
قابلیت اشتعال
brushability
U
قابلیت رنگرزی
fusibility
U
قابلیت ذوب
ignitibility
U
قابلیت احتراق
hardenability
U
قابلیت سختی
habitableness
U
قابلیت سکونت
habitability
U
قابلیت سکنی
ground visibility
U
قابلیت دیدزمینی
navigability
U
قابلیت کشتیرانی
adaptableness
U
قابلیت توافق
machinability
U
قابلیت تراش
approachability
U
قابلیت تقرب
intelligibility
U
قابلیت فهم
interchangeability
U
قابلیت تبادل
interchangeability
U
قابلیت تعویض
interpretability
U
قابلیت تفسیر
interpretability
U
قابلیت توجیه
transmissibility
U
قابلیت فرستادن
adjusability
U
قابلیت تنظیم
alterability
U
قابلیت تغییر
attainability
U
قابلیت حصول
magnetic susceptibility
U
قابلیت مغناطیسی
inheritability
U
قابلیت توارث
addibility
U
قابلیت افزایش
adhesiveness
U
قابلیت چسبندگی
adjusability
U
قابلیت تطبیق
moveability
U
قابلیت حرکت
motor ability
U
قابلیت حرکت
meltability
U
قابلیت گداختن
maneuverability
U
قابلیت مانور
inflammability
U
قابلیت اشتعال
manageability
U
قابلیت اداره
malleability
U
قابلیت انعطاف
applicability
U
قابلیت اجراء
audibility
U
قابلیت استماع
fusibility
U
قابلیت گداز
conceivability
U
قابلیت تصور
comparableness
U
قابلیت مقایسه
destructibility
U
قابلیت انهدام
compactibility
U
قابلیت تراکم
communicability
U
قابلیت ارتباط
digestibility
U
قابلیت هضم
combustiblity
U
قابلیت تراکم
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com