Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
curiosity killed the cat
<idiom>
U
فضولی هم موجب دردسرمی شود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
meddlesomeness
U
فضولی
officiousness
U
فضولی
impertinence or nency
U
فضولی
inquisitiveness
U
فضولی
intrusiveness
U
فضولی
unauthorized
U
فضولی
naughtiness
U
فضولی
gallimaufry
U
فضولی
meddling
U
فضولی
interference
U
فضولی
blabs
U
فضولی کردن
meddles
U
فضولی کردن
presume
U
فضولی کردن
presumed
U
فضولی کردن
meddled
U
فضولی کردن
presumes
U
فضولی کردن
meddle
U
فضولی کردن
impertinency
U
جسارت فضولی
(have one's) nose in something
<idiom>
U
فضولی کردن
Shut up ! dont inter fere .
U
فضولی موقوف !
unauthorized transaction
U
معامله فضولی
unauthorized transaction
U
معاملات فضولی
unauthorized contract
U
عقد فضولی
obtrusiveness
U
مزاحمت فضولی
mell
U
فضولی کردن
interlope
U
فضولی کردن
pry
U
کنجکاوی فضولی
pries
U
کنجکاوی فضولی
pried
U
کنجکاوی فضولی
blab
U
فضولی کردن
blabbed
U
فضولی کردن
blabbing
U
فضولی کردن
impertinence
U
جسارت فضولی
Dont meddle in my affairs .
U
درکارهای من فضولی نکن
to pry into a person affairs
U
در کارهای کسی فضولی کردن
To put ones nose into other peoples affairs .
U
درکار دیگران فضولی کردن
poking
U
سکه زدن فضولی در کار دیگران
poked
U
سکه زدن فضولی در کار دیگران
pokes
U
سکه زدن فضولی در کار دیگران
poke
U
سکه زدن فضولی در کار دیگران
What have you been up to this time?
U
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
kibitzer
U
پشت دست نشین
[و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند]
[مثال در ورق بازی]
nosy parker
U
پشت دست نشین
[و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند]
[مثال در ورق بازی]
causing
U
موجب
causes
U
موجب
in conformity with
U
بر موجب
contributory
U
موجب
cause
U
موجب
offeror
U
موجب
incur
U
موجب
contributive
U
موجب
inducements
U
موجب
inducement
U
موجب
origins
U
موجب
whereby
U
که به موجب ان
incurs
U
موجب
incurring
U
موجب
incurred
U
موجب
origin
U
موجب
occasioned
U
موجب
occasioning
U
موجب
occasions
U
موجب
occasion
U
موجب
thorn
U
موجب ناراحتی
thorns
U
موجب ناراحتی
stumbling block
U
موجب لغزش
scourger
U
موجب بلا
cuse of a
U
موجب وحشت
gratifying
U
موجب خوشنودی
stumbling blocks
U
موجب لغزش
afford
U
موجب شدن
effectuate
U
موجب شدن
sperm
U
موجب ایجادچیزی
sperms
U
موجب ایجادچیزی
federal reserve system
U
سیستمی که به موجب ان
conducive
U
موجب شونده
to bring forth
U
موجب شدن
promibitive
U
موجب منع
affords
U
موجب شدن
affording
U
موجب شدن
entailed
U
موجب شدن
bringing
U
موجب شدن
brings
U
موجب شدن
entails
U
موجب شدن
entailing
U
موجب شدن
like a red rag to the bull
U
موجب خشم
entail
U
موجب شدن
bring
U
موجب شدن
pleasing
U
موجب مسرت
afforded
U
موجب شدن
ill fated
U
موجب بدبختی
give rise to
U
موجب شدن
peristrephic
U
گرداننده موجب گردش
incentive
U
اتش افروز موجب
hysterogenic
U
موجب اختناق رحمی
drawing card
U
موجب جلب توجه
incentives
U
اتش افروز موجب
hysteroid
U
موجب اختناق رحمی
inotropic
U
موجب انقباض ماهیچه
lactogenic
U
موجب ترشح شیر
resolutive
U
محلل موجب فسخ
ulcerative
U
موجب تولید زخم
evincing
U
موجب شدن برانگیختن
evinces
U
موجب شدن برانگیختن
evinced
U
موجب شدن برانگیختن
evince
U
موجب شدن برانگیختن
sufferance
U
سکوت موجب رضا
suspensor
U
موجب تعلیق نگاهدارنده
smoke screen
U
موجب تاریکی وابهام
sidesplitting
U
موجب تشنج پهلوها
belly laugh
U
هر چیزی که موجب خنده شود
belly laughs
U
هر چیزی که موجب خنده شود
lutenize
U
موجب ایجاد جسم زرد
inbreed
U
موجب شدن بوجود اوردن
reductase
U
دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
scarecrows
U
ادمک سرخرمن موجب ترس
troubler
U
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
motivate]
U
تحریک کردن موجب شدن
suspensory
U
موجب تعویق بیضه بند
scarecrow
U
ادمک سرخرمن موجب ترس
effecturate
U
موجب شدن انجام دادن
motivate
U
انگیختن موجب و سبب شدن
motivated
U
انگیختن موجب و سبب شدن
inuring
U
معتاد کردن موجب شدن
inure
U
معتاد کردن موجب شدن
flunks
U
چیدن موجب شکست شدن
inures
U
معتاد کردن موجب شدن
occasioned
U
موجب شدن فراهم کردن
motivates
U
انگیختن موجب و سبب شدن
inured
U
معتاد کردن موجب شدن
ignominious
U
موجب رسوایی ننگ اور
flunk
U
چیدن موجب شکست شدن
occasions
U
موجب شدن فراهم کردن
haste makes waste
U
تعجیل موجب تعطیل است
silert gives consent
U
خاموشی موجب رضا است
detractive
U
سبک کننده موجب کسرشان
flunking
U
چیدن موجب شکست شدن
occasion
U
موجب شدن فراهم کردن
occasioning
U
موجب شدن فراهم کردن
flunked
U
چیدن موجب شکست شدن
motivating
U
انگیختن موجب و سبب شدن
abortionist
کسی که موجب سقط جنین میشود
abortionists
U
کسی که موجب سقط جنین میشود
this act provoked my inquiry
U
این کار موجب پرسش من است
To break a habit makes one ill.
<proverb>
U
ترک عادت موجب مرض است .
denominative
U
مشتق ازاسم یاصفت موجب تسمیه
gaping stock
U
چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
riffles
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
hyperinsulinism
U
درخون که موجب کم شدن قند خون میگردد
riffle
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
blighter
U
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
riffling
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffled
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
in the clear
<idiom>
U
رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
breeding ground
U
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
breeding grounds
U
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
new broom sweeps clean
<idiom>
U
شخص تازهای موجب تغییرات زیادی شود
gastrin
U
هورمونی که موجب ترشح شیره معده میگردد
blighters
U
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
kibitz
U
درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
anticatalyst
U
مادهای که موجب وقفهء واکنشهای حیاتی موجود میشود
red reg
U
چیزی که موجب خشم وبرانگیختگی گرد د یکجورزنگ در گندم
expansion bearing
U
تکیه گاهی که موجب حرکت طولی یا دورانی میشود
humoral pathology
U
علم ناخوشی شناسی که به موجب ان همه بیماریهارانتیجه فسادخلط هامیدانند
quantity theory of money
U
نظریهای که به موجب ان قیمت هرکالا با مقدار پول تعیین میشود
an unclear condition which
U
consideration the ignoranceof causes شرط مجهولی که موجب جهل به عوضین میشود
prizes
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prized
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
sound effects
U
عوامل صوتی که در رادیو وتلویزیون وفیلم سینمایی وغیره موجب صدامیشود
prizing
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prize
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
rubberneck
U
فضولی کردن سیاحت کردن
intermeddle
U
مداخله کردن فضولی کردن
bergson criterion
U
ضابطهای که نشان میدهد هر تغییری که موجب کاهش مطلوبیت شود نامطلوب است
yellow bile
U
مادهء زردی که در قدیم میگفتند از کبد ترشح میشود و موجب ایجادحالت سودایی میگردد
breach of trust
U
کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
asylum
U
حقی است که به موجب ان هردولت میتواند کسانی را که به علل سیاسی به خاک او یاسفارتخانه اش می گریزند راپناه دهد
asylums
U
حقی است که به موجب ان هردولت میتواند کسانی را که به علل سیاسی به خاک او یاسفارتخانه اش می گریزند راپناه دهد
bond
U
سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
economic determinism
U
یکی ازاصول عقاید مارکس که به موجب ان جمیع تحولات اجتماعی وسیاسی ناشی ازجبر اقتصادی تلقی می گردد
capitulation
U
تسلیم شدن به دشمن قرارداد کاپیتولاسیون قراردادی که به موجب ان امتیازات خاصی به یک دولت خارجی و اتباع ان داده میشود
dogmatism
U
دگماتیسم روش فکری که به موجب ان "دگمها" یا سنن و سوابق مسلمه باید بدون پرسش وکورکورانه مورد تبعیت قرارگیرند
to put in one's oar
U
بعنوان کمک فضولی کردن کمک ناخواسته کردن
silence gives consent
U
سکوت موجب رضایت است عدم اعتراض کاشف از اذن است
sudatorium
U
حمام گرم که موجب عرق زیاد گردد گرمخانه حمام
estrogen
U
هورمن جنسی زنانه که موجب بروز سفات جنسی ثانویه زنان میشود
equitable estate
U
در CL مرتهن بالقوه مالک عین مرهونه میشود و بعلاوه تاسیسی وجوددارد که به موجب ان می توان حق از گرو دراوردن ملک را از راهن سلب کرد
to thrust oneself
U
کردن فضولی کردن
succor
U
کمک برای رهایی از پریشانی موجب کمک
succour
U
کمک برای رهایی از پریشانی موجب کمک
dedications
U
در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
dedication
U
در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
liquefacient
U
عامل موجب ترشح ترشح کننده
edict of emancipation
U
فرمانی که به تاریخ سوم مارس 1681 به وسیله الکساندر دوم امپراطور روسیه صادر و به موجب ان به "سرفها" یعنی ثلث جمعیت روسیه که فاقدازادی واقعی بودند
rio treaty
U
اکوادور ونیکاراگوئه به سال 7491 که به موجب ان در صورت حمله به یک از کشورهای امریکایی همه کشورهای دیگر حق حمله مسلحانه را دارند
purgation
U
روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
originates
U
موجب شدن ناشی شدن
originate
U
موجب شدن ناشی شدن
originated
U
موجب شدن ناشی شدن
originating
U
موجب شدن ناشی شدن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com