Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
snapat the chance
U
فرصت را در اغوش بگیر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to take time by the forelock
U
فرصت راغنیمت شمردن فرصت
bosom
U
اغوش
heart
U
اغوش
bosoms
U
اغوش
lapped
U
اغوش
breasts
U
اغوش
lap
U
اغوش
hearts
U
اغوش
breast
U
اغوش
open armed
U
با اغوش باز
armfuls
U
بار اغوش
inarm
U
در اغوش گیری
imbosom
U
در اغوش گرفتن
fondler
U
اغوش گیرنده
armful
U
بار اغوش
caressing
U
در اغوش کشیدن
caresses
U
در اغوش کشیدن
caress
U
در اغوش کشیدن
inclasp
U
در اغوش گرفتن
caressed
U
در اغوش کشیدن
nestled
U
در اغوش کسی خوابیدن
nestles
U
در اغوش کسی خوابیدن
nestle
U
در اغوش کسی خوابیدن
spasmodically
U
بگیر و ول کن
spasmodic
U
بگیر و ول کن
pensioners
U
مستمری بگیر
stipendiaries
U
حقوق بگیر
pensioner
U
مستمری بگیر
stipendiary
U
حقوق بگیر
salaried
U
حقوق بگیر
venal
U
پول بگیر
annuitant
U
حقوق بگیر
annuitant
U
مستمری بگیر
Take hold from that end (side).
U
از آن سرش بگیر
take it easy
<idiom>
U
ساده بگیر
pensionary
U
حقوق بگیر مزدور
Take thd bull by the horns.
<proverb>
U
گاو را از شاخهایش بگیر .
spasticity
U
حالت بگیر وول کن
salaried
U
کارمند حقوق بگیر
subsistent
U
مدد معاش بگیر
large hande a
U
دارای دست بگیر گیرنده
pensioners
U
وفیفه خوار مستمری بگیر
reimbursable personnel
U
پرسنل حقوق بگیر نظامی
pensioner
U
وفیفه خوار مستمری بگیر
Take this handkerchief and wipe your eyes.
U
این دستمال را بگیر اشکهایت را پاک کن
exploit
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
Bite your tongue !
U
لبت را گاز بگیر ( دیگر از این حرفها نزن )
learn to walk before yaou run.
<proverb>
U
قبل از اینکه بدوى راه رفتن را یاد بگیر.
Bounty hunter
U
جایزه بگیر،کسی که کارش دستگیری خلافکارها برای گرفتن جایزه است
spaces
U
فرصت
occasioned
U
فرصت
oportunity
U
فرصت
occasioning
U
فرصت
deliberate attack
U
تک با فرصت
occasions
U
فرصت
charring
U
فرصت
space
U
فرصت
timed
U
فرصت
times
U
فرصت
opportunity
U
فرصت
char
U
فرصت
deliberating
U
با فرصت
opportunities
U
فرصت
deliberates
U
با فرصت
deliberate
U
با فرصت
deliberated
U
با فرصت
chare
U
فرصت
occasion
U
فرصت
at one's leisure
U
سر فرصت
season
U
فرصت
breather
U
فرصت
seasoned
U
فرصت
seasons
U
فرصت
chars
U
فرصت
deliberation
U
فرصت
time
U
فرصت
deliberations
U
فرصت
breathers
U
فرصت
at leisure
U
فرصت دار
foot in the door
<idiom>
U
گشایش یا فرصت
deliberate defense
U
پدافند با فرصت
deliberate breaching
U
نفوذ با فرصت
tidewaiter
U
درانتظار فرصت
betimes
U
در اولین فرصت
breathing gap
U
فرصت سر خاراندن
market opportunity
U
فرصت بازار
time
U
فرصت مجال
leisure
U
فرصت مجال
last-ditch
U
آخرین فرصت
head starts
U
فرصت برتری
head start
U
فرصت برتری
to wait one's leisure
U
پی فرصت گشتن
time
U
فرصت موقع
tidewaiter
U
مترصد فرصت
timed
U
فرصت مجال
timed
U
فرصت موقع
times
U
فرصت مجال
opportunity cost
U
هزینه فرصت
vantage
U
تفوق فرصت
times
U
فرصت موقع
get a break
<idiom>
U
فرصت داشتن
chancing
U
فرصت مجال
chances
U
فرصت مجال
occasioning
U
فرصت مناسب
chance
U
فرصت بل گرفتن
chanced
U
فرصت بل گرفتن
occasioned
U
فرصت مناسب
chanced
U
فرصت مجال
occasion
U
فرصت مناسب
make time
U
فرصت کردن
chance
U
فرصت مجال
chances
U
فرصت بل گرفتن
opportunism
U
فرصت طلبی
occasions
U
فرصت مناسب
chancing
U
فرصت بل گرفتن
opportunist
U
فرصت طلب
lurks
U
درانتظار فرصت بودن
at your earliest convenience
U
در اولین فرصت مناسب
to miss the buy
U
فرصت را ازدست دادن
to seize the opportunity
U
فرصت را غنیمت شمردن
to cathan an opportunity
U
فرصت راغنیمت شمردن
lurked
U
درانتظار فرصت بودن
lurk
U
درانتظار فرصت بودن
lurking
U
درانتظار فرصت بودن
watch one's time
U
مراقب فرصت بودن
opportunity to invest
U
فرصت سرمایه گذاری
Go while the going is good .
U
تا فرصت با قی است برو
on the first occasion
U
در نخستین وهله یا فرصت
I'm up to my ears
<idiom>
U
فرصت سر خاراندن ندارم
To seize an opportunity .
U
فرصت را غنیمت شمردن
deadline
U
سررسید اخرین فرصت
deadlines
U
سررسید اخرین فرصت
miss the boat
<idiom>
U
ازدست دادن فرصت
To take advantage of an opportunity.
U
از فرصت استفاده کردن
miss out on
<idiom>
U
ازدست دادن فرصت
deliberate crossing
U
عبور با فرصت از رودخانه
gain opportunity
U
اغتنام فرصت کردن
he seized upon the chance
U
فرصت راغنیمت شمرد
i had a quiet read
U
فرصت پیدا کردم
gain opportunity
U
فرصت را مغتنم شمردن
To make ( find , get ) an opportunity .
U
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
He is an opportunist.
U
آدم فرصت طلبی است
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.
U
اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
to wait for a favorable opportunity
U
منتظر یک فرصت مطلوب بودن
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.
U
فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .
U
این فرصت را از دست ندهید
shot
U
فرصت ضربت توپ بازی
shots
U
فرصت ضربت توپ بازی
extras
U
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
deliberate breaching
U
نفوذ با فرصت در میدان مین
extra
U
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
bide one's time
<idiom>
U
صبورانه منتظر فرصت بودن
lose ground
U
فرصت خود را ازدست دادن
opportunity cost
U
هزینه فرصت از دست رفته
underdogs
U
فرصت برد به حریف ندادن
underdog
U
فرصت برد به حریف ندادن
temporizer
U
فرصت طلب ومسامحه کار
extra-
U
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
hand
U
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
handing
U
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
I dont have time to go to the movies .
U
فرصت نمی کنم به سینما بروم
This is my last chance .
U
این برایم آخرین فرصت است
Before it is too late . while one has the chance .
U
اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
chances
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chance
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberate
U
عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberated
U
عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberates
U
عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberate breaching
U
پاک کردن با فرصت میدان مین
deliberating
U
عملیات با فرصت پیش بینی شده
chanced
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chancing
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
to play one's card well
U
از فرصت خود استفاده کامل کردن
leisure hours
U
ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
slow fire
U
یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
to give one his revenge
U
فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
Time lost cannot be won again.
<idiom>
U
فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
Every crisis should be viewed
[seen]
as an opportunity.
U
هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
bench warmer
U
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench jockey
U
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
asleep at the switch
<idiom>
U
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
steal
U
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steals
U
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
I had no opportunity to discuss the matter .
U
فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
i do it at odd moments
U
هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
waiting games
U
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting game
U
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
occasional
U
وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
wind
U
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds
U
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
there is no time like the present
<idiom>
U
سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
seizes
U
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seize
U
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seized
U
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
inning
U
گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
closing date
U
اخرین روز اخرین فرصت
quarantining
U
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantines
U
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com