English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
inexpessive U فاقد قوه فهماندن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
unqulified U فاقد شرایط لازم فاقد صلاحیت غیرصالح
single track U فاقد وسعت معنوی فاقد درک عقلانی
acentrous U فاقد ستون پشتی فاقد ستون فقرات
instills U کم کم فهماندن
to give to understand U فهماندن
instill U کم کم فهماندن
put across U فهماندن
purporst U فهماندن
get across U فهماندن
purport U فهماندن
purported U فهماندن
purporting U فهماندن
purports U فهماندن
instil U کم کم فهماندن
instilled U کم کم فهماندن
shows U فهماندن
instils U کم کم فهماندن
clearest U فهماندن
instilling U کم کم فهماندن
get across to U فهماندن
clear U فهماندن
clearer U فهماندن
clears U فهماندن
showed U فهماندن
show U فهماندن
insinuate U به اشاره فهماندن
gesticulates U باژست فهماندن
represent U نمایاندن فهماندن
represented U نمایاندن فهماندن
insinuated U به اشاره فهماندن
represents U نمایاندن فهماندن
gesticulated U باژست فهماندن
gesticulate U باژست فهماندن
insinuates U به اشاره فهماندن
expessible U قابل فهماندن
gesticulating U باژست فهماندن
inspeak U با سخن فهماندن
insinuates U بطور ضمنی فهماندن
insinuated U بطور ضمنی فهماندن
to express one self U مقاصد خودرا فهماندن
insinuate U بطور ضمنی فهماندن
signifies U حاکی بودن از باشاره فهماندن
signify U حاکی بودن از باشاره فهماندن
signifying U حاکی بودن از باشاره فهماندن
expressing U دلالت کردن بر فهماندن صریح
expressed U دلالت کردن بر فهماندن صریح
express U دلالت کردن بر فهماندن صریح
expresses U دلالت کردن بر فهماندن صریح
to smack of something <idiom> U ضمنا فهماندن [اصطلاح مجازی]
to draw a moral U معنی یا نتیجه اخلاقی داستانی را فهماندن
shrug U بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
to i. obedience intoa child U فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
shrugged U بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
shrugging U بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
bring home the importance of something to someone <idiom> U شیرفهم کردن -کاملا فهماندن چیزی به کسی
anurous U فاقد دم
frees U فاقد
freed U فاقد
freeing U فاقد
free U فاقد
bankrupt of U فاقد
ex U فاقد
ex- U فاقد
sans U فاقد
scentless U فاقد بو
abulic U فاقد اراده
impassible U فاقد احساس
inexpert U فاقد خبرگی
impersonal U فاقد شخصیت
acholic U فاقد صفرا
without U انطرف فاقد
incoordinate U فاقد حس همکاری
inertialess U فاقد اینرسی
lack U فاقد بودن
inertialess U فاقد لختی
acholous U فاقد صفرا
acolous U فاقد اعضاء
exhaust bin level U فاقد موجودی
lacked U فاقد بودن
ametabolic U فاقد دگردیسی
ametabolous U فاقد دگردیسی
lacks U فاقد بودن
dis qualified U فاقد قابلیت
astomatal U فاقد دهان
dis qualified U فاقد شرایط
indiscreet U فاقد حس تشخیص
unmennerly U فاقد رفتارشایسته
unobtrusive U فاقد جسارت
visionless U فاقد دید
unobtrusively U فاقد جسارت
incompetent U فاقد صلاحیت
stolidly U فاقد احساس
stolid U فاقد احساس
without engagement U فاقد تعهد
landless U فاقد زمین
landlessness U فاقد زمین
undocumented U فاقد ویزا
unmeet U فاقد صلاحیت
unmannered U فاقد رفتارشایسته
toom U فاقد لاغر
intestable U فاقد صلاحیت
dishonest U فاقد امانت
burdened U فاقد حق تقدم
paratactic U فاقد روابط
shorthanded U فاقد کارگرکافی
antipathetic U فاقد تمایل
homely U فاقد جمال
ad hoc U فاقد عمومیت
depersonalize U فاقد شخصیت کردن
unthinking U فاقد قوهی تفکر
duty free U فاقد حقوق گمرکی
undocumented U فاقد مدارک قانونی
irretentive U فاقد قوه ضیط
irretractile U فاقد قوه قبض
moneyless economy U اقتصاد فاقد پول
nonage U فاقد اهلیت قانونی
systemoless U فاقد سیستم صحیح
inerrancy U فاقد غلط و اشتباه
untune U فاقد هم اهنگی کردن
incapacitation U فاقد صلاحیت کردن
imperscriptible U فاقد اجازه نوشته
denitrify U فاقد نیترات کردن
ineligible U فاقد شرایط لازم
asexual U فاقد خاصیت جنسی
deafest U فاقد قوه شنوایی
deafer U فاقد قوه شنوایی
deaf U فاقد قوه شنوایی
unnerving U فاقد عصب کردن
unnerves U فاقد عصب کردن
unnerved U فاقد عصب کردن
unnerve U فاقد عصب کردن
fatherless U فاقد مولف معلوم
unmans U فاقد مردانگی کردن
unmanning U فاقد مردانگی کردن
unman U فاقد مردانگی کردن
unqualified U فاقد شرایط لازم
shapeless U فاقد شکل معین
intestate U فاقد وصیت نامه
agamous U فاقد الت جنسی
aplacental U فاقد جفت جنین
azoic U فاقد نشان زندگی
unfeeling U بیحس فاقد احساسات
acheiria U فاقد قوهء لامسه
one track U فاقد قوه ارتجاعی
stereotyped U فاقد نبوغ وابتکار
disqualifying U فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies U فاقد شرایط لازم دانستن
disqualified U فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify U فاقد شرایط لازم دانستن
unaccounted U حساب نشده فاقد توضیح
straw boss U [سرپرست فاقد اختیارات کافی]
cleaned U هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
cleanest U هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
coreless induction furnace U کوره القائی فاقد هسته
cleans U هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
clean U هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
visionless U فاقد حس بینش ومال اندیشی
desexualize U فاقد قوه جنسی کردن
inartistic U فاقد اصول هنری بی هنر
indign U فاقد شایستگی خشمگین کردن
abranchiate U فاقد برانشی یادستگاه تنفس
morons U فرد فاقد رشد فکری
moron U فرد فاقد رشد فکری
achordata U جانوران فاقد ستون فقرات
desex U فاقد قوه جنسی کردن
color blind U فاقد حساسیت نسبت برنگ
inert U فاقد نیروی جنبش بیروح
non cohesive soil U خاکی که فاقد چسبندگی باشد
insolvent U فاقد توانایی پرداختن دیون
He is only half a man . U مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
undemonstrative U فاقد ضمیر اشاره غیر مدلل
despiritualize U فاقد خاصیت یا جنبه روحانی کردن
apteral U ایوان ستوندار فاقد ستونهای کناری
tone-deaf U فاقد حساسیت نسبت به اهنگ موسیقی
tone deaf U فاقد حساسیت نسبت به اهنگ موسیقی
albino U شخص فاقد مواد رنگ دانه
albinos U شخص فاقد مواد رنگ دانه
disbud U غنچههای درخت را چیدن فاقد غنچه کردن
He has no influence . He cuts no ice. He carries no weight U دیگر کلاهش پشم ندارد ( فاقد نفوذ است )
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness U خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
zooflagellate U اغازیان شبه گیاه فاقد خاصیت جذب نور
open jet tunnel U تونل بادی که قسما کار ان باز بوده و فاقد دیواره میباشد
virtual temperature U دمایی که ذرهای از هوا داراخواهد بود اگر فاقد بخار اب باشد
clear air turbulence U اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
bow wave U موج ضربهای در سرعتهای مافوق صوت که جلوتر از لبه حمله جسمی که فاقد لبههای تیز میباشد بوجود می اید
serf U درسیستم فئودالی به رعایای وابسته به زمین اطلاق می شد اگر چه برده نبودند لیکن فاقد ازادی واقعی محسوب می شدند
serfs U درسیستم فئودالی به رعایای وابسته به زمین اطلاق می شد اگر چه برده نبودند لیکن فاقد ازادی واقعی محسوب می شدند
vortex tube U وسیلهای فاقد هرگونه قطعه متحرک که دران اختلاف فشارسبب ورود جریان سیال ازطریق شکافهای مماسی میگردد
stateless person U شخصی که تابعیت کشور راندارد شخص فاقد اوراق تابعیت
monocoque U ساختمان سه بعدی مثل بدنه هواپیما که فاقد سازه داخلی بوده و همه تنش بر پوسته و اجزاء ساختمانی که بلافاصله زیر ان قرار دارندوارد میگردد
inhuman U فاقد خوی انسانی غیر انسانی
disqualifications U عدم صلاحیت فاقد صلاحیت قضایی
disqualification U عدم صلاحیت فاقد صلاحیت قضایی
contructive larcency U مقصودسرقتی است که از مجموعه اعمال یک عده یا یک فرد ناشی شود در حالتی که این اعمال به تنهایی فاقد هر نوع وصف جنایی باشد
want U فاقد بودن محتاج بودن
wanted U فاقد بودن محتاج بودن
demurred U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demur U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com