English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
The food was not fit to eat. U غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
underfeed U غذای غیر کافی خوردن یا دادن
food container U فرف غذای قابل حمل
munchies [Colloquial] U غذای برای ریز ریز خوردن [مانند تخمه یا پسته]
comestible U قابل خوردن
fit to eat U قابل خوردن
inedible U ناخوردنی غیر قابل خوردن
inconsistence U ناجوری
incongruousness U ناجوری
inconsonance U ناجوری
inconsistencies U ناجوری
inconsistency U ناجوری
incommodity U ناجوری
hybridity U ناجوری
heterogeneity U ناجوری
heterogeny U ناجوری
disparity U ناجوری
disparities U ناجوری
discordance U ناجوری
discrepancy U ناجوری محاسبات
dissonance U ناجوری ناهنجاری
contrariness U ناجوری ناسازگاری
inconvenienced U ناجوری نامناسبی
inconveniences U ناجوری نامناسبی
inconveniencing U ناجوری نامناسبی
xenogenesis U ناجوری جورواجوری
incongrvity U ناجوری ناسازگاری
patchiness U جوربجور ناجوری
unlikelihood U ناجوری نابرابری
inconvenience U ناجوری نامناسبی
incoherence U عدم چسبندگی ناجوری
if i had thought of that U نبود
he did the wrong thing U نبود
it was nothing short of U کم از.....نبود
he did not dislike itŠt. U بی میل نبود
no offences was meant U توهین نبود
lack of incentive U نبود انگیزه
I was scared stiff. I had my heart in my mouth. U دل تو دلم نبود
it wasnot for noyhing that U بی خود نبود که
he did not dislike itŠt. U ولی بی میل هم نبود
it was an incorrect procedure U جریانش درست نبود
there was not a soul U ذی نفسی انجا نبود
there was no secrecy about it مطلب پوشیده ای نبود
he was not inclined to go U مایل برفتن نبود
there was no mail to day U امروز پست نبود
it was all quiet in london U درلندن خبری نبود
he was proof against harm U اسیب بردار نبود
once upon a time U یکی بودیکی نبود
it did not profit me U مرا سودمند نبود
it was no better U هیچ بهتر نبود
I had completely forgotten . U هیچ یادم نبود
it was not p to do that U کردن انکارمصلحت نبود
to play a good knife and fork U ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
swag U تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
It wasnt much of a dinner . U زیاد شام مهمی نبود
that is no new U اینکه خبر تازهای نبود
He was I'll advised to quit (resign). U صلاحش نبود که استعفا ء دهد
i'm sure i did not mean it U باور کنیدمقصودم این نبود
Nobody was there but me. U هیچکسی غیر از من آنجا نبود.
it was no part of my plan U ابداجزو طرح یا نقشه من نبود
There wasnt a thing to eat. U هیچ چیز نبود که بخوریم
neither report was correct U هیچیک از ان دو گزارش درست نبود
Unfortunately it was not to be . U متأسفانه قسمت نشد ( نبود)
She wasn't any too pleased about his idea. U او [زن] در مورد ایده او [مرد] خیلی خوشحال نبود.
it was beneath my notice U شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
that was a quasi war U جنگ واقعی نبود- چیزی مانندجنگ بود
It was warm , but not hot . U هوا گرم بود ولی داغ نبود
he was in a good temper U توی غیظ نبود خلقش بجا بود
parapherna U بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
trips U لغزش خوردن سکندری خوردن
trip U لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbles U غلت خوردن معلق خوردن
tripped U لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbled U غلت خوردن معلق خوردن
tumble U غلت خوردن معلق خوردن
It was an enjoyable performance, if less than ideal. U این نمایشی لذت بخشی بود اگرچه کاملا ایده آل نبود.
sweetmeat U غذای شیرین
junk foods U غذای ناسالم
dinette U غذای گرم
when in season U غذای فصل
sop U غذای مایع
plant food U غذای گیاه
dish of the day U غذای روز
junk food U غذای ناسالم
plant food U غذای گیاهی
cornmeal U غذای ذرت
entree U غذای اصلی
meat U غذای اصلی
meats U غذای اصلی
antipasto U غذای اشتهااور
luncheon U غذای مفصل
health foods U غذای سالم
stinkpot U غذای بدبو
chicken feed U غذای جوجه
potluck U غذای مختصر
sops U غذای مایع
restorative food U غذای مقوی
health food U غذای سالم
birdseed U غذای پرندگان
luncheons U غذای مفصل
seafood U غذای دریایی
shore dinner U غذای دریایی
spirilual nutriment U غذای روحانی
grog U دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
set menu U صورت غذای هر روزه
Frozen meat ( food ) . U گوشت ( غذای ) یخ زده
chow mein U نوعی غذای چینی
debilitant U غذای ضعیف کننده
fondu U نوعی غذای سویسی
gastronomist U متخصص غذای لذیذ
board U غذای روی میز
boarded U غذای روی میز
Good wholesome food . U غذای سالم وکامل
chopsuey U نوعی غذای چینی
Oily skin (food). U پوست ( غذای ) چرب
stenophagous U غذای محدود خوار
a special menu U صورت غذای مخصوص
bakemeat U شیرینی اردی غذای پخته
Rice is a wholesome food . U برنج غذای کاملی است
to toy with one's food U با غذای خود بازی کردن
baked meat U شیرینی اردی غذای پخته
speciality of the house U غذای مخصوص طبخ منزل
progressive cookery U پخت تدریجی غذای یکان
sloshing U غذای چسبناک مشروب لزج
sloshes U غذای چسبناک مشروب لزج
slosh U غذای چسبناک مشروب لزج
That was a very good meal. غذای خیلی خوبی بود.
else rule U قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
An apple a day keeps the doctor away. <proverb> U غذای خوب طبیب را فراری می دهد.
casseroles U نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
casserole U نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
succotash U غذای مرکب از لوبیا ومغزذرت پخته
entremets U غذای لذید اضافه بر برنامه معمولی
agape U غذای سبک پس ار جشنی در کلیسا [دین]
ravioli U نوعی غذای ایتالیایی از گوشت و نشاسته
mawkish U حالت تهوع نسبت به غذای بدمزه
for half board U برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
I revisited her recipe. U من دستور کار [غذای] او [زن] را دوباره بکار بردم.
slopped U غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
He warned he would go on a termless hunger strike. U او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
slop U غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
broth U غذای مایعی مرکب از گوشت یاماهی وحبوبات وسبزیهای پخته
slopping U غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
to drink wine U می خوردن شراب خوردن
puffing U دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puff U دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puffs U دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
My mind was elsewahere. My thouthts were wandering. U حواسم اینجا نبود ( حواسم جای دیگه بود )
he was nothing of an expert U هیچ متخصص نبود متخصص کجا بود
Once upon a time . U یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
the well was a bad producer U ان چاه یک چاه نفت خیز خوبی نبود
recoverable item U وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end U طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
archival quality U مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow U سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
hunger strikes U اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
hunger strike U اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
he that will not when he may when he will he shall have nay <proverb> U چون توانستم ندانستم چه سود چون بدانستم توانستم نبود
combustible U قابل سوزش قابل تراکم
presumable U قابل استنباط قابل استفاده
elastic U قابل کش امدن قابل انعطاف
changeable U قابل تعویض قابل تبدیل
presentable U قابل معرفی قابل ارائه
thankworthy U قابل تشکر قابل شکر
exigible U قابل تقاضا قابل ادعا
flexile U قابل تغییر قابل تطبیق
exigible U قابل مطالبه قابل پرداخت
presentable U قابل نمایش قابل تقدیم
achievable U قابل وصول قابل تفریق
sensible U قابل درک قابل رویت
observable U قابل مشاهده قابل گفتن
tenable U قابل مدافعه قابل تصرف
adducible U قابل اضهار قابل ارائه
bilable U قابل رهایی قابل ضمانت
transferable U قابل واگذاری قابل انتقال
capacity U حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities U حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display terminal U ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit U ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
inconvertible U غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
indiscoverable U غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
irrefrangible U غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
indemonstrable U غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
floatable U قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
to eat into U خوردن
feeds U خوردن
sample U خوردن
buckled U تا خوردن
buckle U تا خوردن
stirs U جم خوردن
stir U جم خوردن
sampled U خوردن
corroding U خوردن
feed U خوردن
to fall aboard U خوردن
eroding U خوردن
erodes U خوردن
buckles U تا خوردن
eroded U خوردن
corrode U خوردن
erode U خوردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com