Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
underfeed
U
غذای غیر کافی خوردن یا دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
The food was not fit to eat.
U
غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
munchies
[Colloquial]
U
غذای برای ریز ریز خوردن
[مانند تخمه یا پسته]
long run
U
مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
jolting
U
تکان دادن یا خوردن
jolts
U
تکان دادن یا خوردن
jolt
U
تکان دادن یا خوردن
to crop up
U
ناگهان رخ دادن- اب خوردن
jolted
U
تکان دادن یا خوردن
gobbled
U
تند خوردن قورت دادن
gobbles
U
تند خوردن قورت دادن
wiggles
U
وول خوردن تکان دادن
wiggled
U
وول خوردن تکان دادن
wiggle
U
وول خوردن تکان دادن
wiggling
U
وول خوردن تکان دادن
gobbling
U
تند خوردن قورت دادن
shellack
U
شکست مفتضحانه خوردن یا دادن
gobble
U
تند خوردن قورت دادن
shellac
U
شکست مفتضحانه خوردن یا دادن
to play a good knife and fork
U
ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
swag
U
تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
swears
U
سوگند خوردن قسم یاد کردن سوگند دادن
swear
U
سوگند خوردن قسم یاد کردن سوگند دادن
wagging
U
تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wag
U
تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wagged
U
تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wags
U
تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
tripped
U
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumble
U
غلت خوردن معلق خوردن
tumbled
U
غلت خوردن معلق خوردن
tumbles
U
غلت خوردن معلق خوردن
trip
U
لغزش خوردن سکندری خوردن
trips
U
لغزش خوردن سکندری خوردن
birdseed
U
غذای پرندگان
sweetmeat
U
غذای شیرین
luncheon
U
غذای مفصل
meat
U
غذای اصلی
plant food
U
غذای گیاه
plant food
U
غذای گیاهی
meats
U
غذای اصلی
dinette
U
غذای گرم
cornmeal
U
غذای ذرت
potluck
U
غذای مختصر
stinkpot
U
غذای بدبو
spirilual nutriment
U
غذای روحانی
shore dinner
U
غذای دریایی
entree
U
غذای اصلی
junk foods
U
غذای ناسالم
chicken feed
U
غذای جوجه
junk food
U
غذای ناسالم
health foods
U
غذای سالم
sop
U
غذای مایع
seafood
U
غذای دریایی
restorative food
U
غذای مقوی
when in season
U
غذای فصل
health food
U
غذای سالم
dish of the day
U
غذای روز
luncheons
U
غذای مفصل
sops
U
غذای مایع
antipasto
U
غذای اشتهااور
grog
U
دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
fondu
U
نوعی غذای سویسی
chow mein
U
نوعی غذای چینی
gastronomist
U
متخصص غذای لذیذ
stenophagous
U
غذای محدود خوار
chopsuey
U
نوعی غذای چینی
Oily skin (food).
U
پوست ( غذای ) چرب
boarded
U
غذای روی میز
Good wholesome food .
U
غذای سالم وکامل
debilitant
U
غذای ضعیف کننده
Frozen meat ( food ) .
U
گوشت ( غذای ) یخ زده
set menu
U
صورت غذای هر روزه
board
U
غذای روی میز
a special menu
U
صورت غذای مخصوص
acceptable
<adj.>
U
کافی
sufficient
U
کافی
adequate
U
کافی
adequate
کافی
adequate
<adj.>
U
کافی
good
[sufficient]
<adj.>
U
کافی
enow
U
کافی
satisfactory
<adj.>
U
کافی
sufficient
<adj.>
U
کافی
sufficing
<adj.>
U
کافی
enough
U
کافی
dine
U
شام خوردن شام دادن
dined
U
شام خوردن شام دادن
dines
U
شام خوردن شام دادن
dining
U
شام خوردن شام دادن
shog
U
تکان خوردن تکان دادن
baked meat
U
شیرینی اردی غذای پخته
Rice is a wholesome food .
U
برنج غذای کاملی است
sloshing
U
غذای چسبناک مشروب لزج
sloshes
U
غذای چسبناک مشروب لزج
slosh
U
غذای چسبناک مشروب لزج
That was a very good meal.
غذای خیلی خوبی بود.
speciality of the house
U
غذای مخصوص طبخ منزل
progressive cookery
U
پخت تدریجی غذای یکان
bakemeat
U
شیرینی اردی غذای پخته
to toy with one's food
U
با غذای خود بازی کردن
food container
U
فرف غذای قابل حمل
skimp
U
غیر کافی
sufficing
U
کافی بودن
skimping
U
غیر کافی
skimps
U
غیر کافی
sufficient conditions
U
شرایط کافی
adequately
[sufficiently]
<adv.>
U
بقدر کافی
sufficient condition
U
شرط کافی
scantiest
U
غیر کافی
scantier
U
غیر کافی
sufficient
U
مقدار کافی
sufficed
U
کافی بودن
adequately
U
بقدر کافی
Nothing more, thanks.
کافی است.
suffice
U
کافی بودن
skimped
U
غیر کافی
sufficiently
<adv.>
U
بقدر کافی
suffices
U
کافی بودن
leisure
U
وقت کافی
due care
U
مراقبت کافی
inextenso
U
بطول کافی
run short
<idiom>
U
کافی نبودن
necessary and sufficient
U
لازم و کافی
inadequate
U
غیر کافی
plenty of rain
U
باران کافی
suffice
U
کافی بودن
reach
U
کافی بودن
last
[be enough]
U
کافی بودن
be sufficient
U
کافی بودن
be adequate
U
کافی بودن
scanty
U
غیر کافی
be enough
U
کافی بودن
succotash
U
غذای مرکب از لوبیا ومغزذرت پخته
casseroles
U
نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
An apple a day keeps the doctor away.
<proverb>
U
غذای خوب طبیب را فراری می دهد.
mawkish
U
حالت تهوع نسبت به غذای بدمزه
casserole
U
نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
entremets
U
غذای لذید اضافه بر برنامه معمولی
ravioli
U
نوعی غذای ایتالیایی از گوشت و نشاسته
agape
U
غذای سبک پس ار جشنی در کلیسا
[دین]
sufficiency
U
قابلیت مقدار کافی
enough
U
باندازهء کافی نسبتا
All you have to do is to say the word.
U
کافی است لب تر کنی
well educatd
U
دارای تحصیلات کافی
he is short of hands
U
کارگر کافی ندارد
voteless
U
بدون رای کافی
well paid
U
دارای حقوق کافی
insufficiently
U
بطور غیر کافی
sufficient condition
U
شرط کافی
[ریاضی]
incompetent
U
غیر کافی ناشایسته
to have plenty of time
U
وقت کافی داشتن
inadequately
U
بطور غیر کافی
not a leg to stand on
<idiom>
U
مدرک کافی نداشتن
for half board
U
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
I revisited her recipe.
U
من دستور کار
[غذای]
او
[زن]
را دوباره بکار بردم.
It is not deep enough.
U
باندازه کافی گود نیست
Enough has been said!
U
به اندازه کافی گفته شده!
working ball
U
گوی با سرعت و چرخش کافی
doze
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
in short supply
<idiom>
U
نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
Nothing more, thanks.
کافی است، خیلی متشکرم.
dozing
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
straw boss
U
[سرپرست فاقد اختیارات کافی]
dozed
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
So much for theory!
<idiom>
U
به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
dozes
U
مقدار کافی از یک دارو خوراک
underdeveloped
U
رشد کافی نیافته عقب افتاده
He has not enough experience for the position.
U
برای اینکار تجربه کافی ندارد
caught short
<idiom>
U
پول کافی برای پرداخت نداشتن
put the question
U
مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
he had a good supply of coal
U
زغال سنگ کافی ذخیره کرده
adequately
U
باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
end in itself
<idiom>
U
مکان کافی برای راحت بودن
broth
U
غذای مایعی مرکب از گوشت یاماهی وحبوبات وسبزیهای پخته
He warned he would go on a termless hunger strike.
U
او
[مرد]
هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
slopping
U
غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
slopped
U
غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
slop
U
غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
to drink wine
U
می خوردن شراب خوردن
attentions
U
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
My tea is not cool enough to drink.
U
چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
on easy street
<idiom>
U
پول کافی برای زندگی راحت داشتن
well-to-do
<idiom>
U
پول کافی برای امرار معاش کردن
attention
U
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
puffing
U
دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puffs
U
دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puff
U
دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
I'm old enough to take care of myself.
U
من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
make a living
<idiom>
U
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
Is that enough to be a problem?
U
آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
leave (let) well enough alone
<idiom>
U
دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
subliminally
U
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal
U
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
Is there enough time to change trains?
U
آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
The room is bare of furniture .
U
این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
pillow
U
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
pillows
U
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
So much for that.
<idiom>
U
اینقدر
[کار یا صحبت و غیره ]
کافی است درباره اش.
[اصطلاح روزمره]
liberal gift
U
بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
bedsore
U
زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com