English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
cancellation U عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
cancelling U متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancels U متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancel U متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
halts U فرآیند را متوقف میکند.
halted U فرآیند را متوقف میکند.
halt U فرآیند را متوقف میکند.
stopping U دستوری که فرآیند را موقتاگ متوقف میکند تا کاربر داده وارد کند
stops U دستوری که فرآیند را موقتاگ متوقف میکند تا کاربر داده وارد کند
stop U دستوری که فرآیند را موقتاگ متوقف میکند تا کاربر داده وارد کند
stopped U دستوری که فرآیند را موقتاگ متوقف میکند تا کاربر داده وارد کند
real time U مدل کامپیوتری یک فرآیند که به هر فرآیند در زمانه مشابه با فرآیند واقعی اجرا میشود
failure U شروع مجدد یک فرآیند یابرنامه پس از اینکه رخ داد و تصحیح شد
failures U شروع مجدد یک فرآیند یابرنامه پس از اینکه رخ داد و تصحیح شد
warm start U شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
initialize U تنظیم مقادیر یا پارامترها یا خط وط کنترلی به مقادیر اولیه اش تا امکان شروع مجدد برنامه یا فرآیند را بدهد
exits U در DOS-MS دستور سیستم برای توقف و ترک زیر فرآیند و بازگشت به فرآیند اصلی
exit U در DOS-MS دستور سیستم برای توقف و ترک زیر فرآیند و بازگشت به فرآیند اصلی
backgrounds U فرآیند با حق تقدم پایین که تا وقتی منبع فرآیند بزرگ فراهم شود پردازش میشود
background U فرآیند با حق تقدم پایین که تا وقتی منبع فرآیند بزرگ فراهم شود پردازش میشود
dynamic U توقف فرآیند ووووقتی سیستم به کاربر می گوید پیش از خاتمه فرآیند عملی باید انجام شود
dynamically U توقف فرآیند ووووقتی سیستم به کاربر می گوید پیش از خاتمه فرآیند عملی باید انجام شود
dump U نرم افزاری که اجرای برنامه را متوقف میکند وضعیت داده و برنامههای مربوطه را بررسی میکند و برنامه مجدداگ شروع میکند
start off U شروع کردن شروع شدن
halt U متوقف کردن
halts U متوقف کردن
halted U متوقف کردن
put under the ban U متوقف کردن
shut down U خاموش کردن و متوقف کردن کارایی ماشین یا سیستم
stopping U متوقف کردن ایستگاه
gravel U شن دار متوقف کردن
stopped U متوقف کردن ایستگاه
stops U متوقف کردن ایستگاه
to bring traffic to a standstill U ترافیک را متوقف کردن
stop U متوقف کردن ایستگاه
stopping the work U متوقف کردن کار
checks U کم یا متوقف کردن سرعت بدن
call it quits <idiom> U متوقف کردن تمام کار
checked U کم یا متوقف کردن سرعت بدن
check U کم یا متوقف کردن سرعت بدن
asynchronous U 1-کامپیوتری که از یک عمل به عمل دیگر طبق سیگنالهای دریافت شده پس از خاتمه فرآیند تغییر میکند. 2-کامپیوتری که در آن یک فرآیند در آغاز ورود سیگنال یا داده آغاز میشود به جای اینکه مط ابق با باس ساعت باشد
to suspend payment U پرداخت راموقوف کردن متوقف شدن
tie up <idiom> U آرام یا متوقف کردن حرکت یا عملی
pull over <idiom> U متوقف کردن ماشین گوشه جاده
ended U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
phaseout U تدریجا متوقف کردن کار یاتولید
ends U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
end U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
fielding U متوقف کردن و کنترل گوی هاکی
to stop cold something U چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
coordination U سازماندهی کارهای پیچیده همزمان کردن دو یا چند فرآیند
stalling U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stall U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
aborts U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
aborting U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
abort U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
aborted U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
set up U مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
appel U پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
searched U فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
maintenance U فرآیند بهنگام سازی فایل با تغییر دادن یا اضافه کردن یا حذف ورودی ها
search U فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
searches U فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
searchingly U فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
lay to rest <idiom> U رها کردن ،متوقف کردن
deallocate U آزاد کردن منبعی که به یک کار یا فرآیند یا رسانه جانبی اختصاص داده شده است
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to wipe the slate clean <idiom> U شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
set up U مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
embarked U شروع کردن
commenced U شروع کردن
kick off <idiom> U شروع کردن
to strike into U شروع کردن
set about <idiom> U شروع کردن
commences U شروع کردن
commencing U شروع کردن
embarks U شروع کردن
take up <idiom> U شروع کردن
tee off U شروع کردن
commence U شروع کردن
embark U شروع کردن
embarking U شروع کردن
streek U شروع کردن
put in hand U شروع کردن
embark upon U شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> U بد شروع کردن
get one's feet wet <idiom> U شروع کردن
set in U شروع کردن
launches U شروع کردن حمله
to gather way U شروع بحرکت کردن
open fire U شروع به تیراندازی کردن
to f. a laughing U شروع بخنده کردن
To start from scratch . U از هیچ شروع کردن
to break into a run U شروع کردن به دویدن
launched U شروع کردن حمله
launch U شروع کردن حمله
to open fire U شروع به اتش کردن
pipe up U شروع به نی زدن کردن
to start U شروع کردن به دویدن
to start from the beginning [to start afresh] U از آغاز شروع کردن
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> U شروع به دعوی کردن
start up <idiom> U بازی را شروع کردن
come to blows <idiom> U شروع به جنگیدن کردن
warm up U شروع کردن به کار
attempting to steal U شروع کردن به سرقت
do up U شروع بکار کردن
set-tos U با اشتیاق شروع کردن
set-to U با اشتیاق شروع کردن
set to U با اشتیاق شروع کردن
dig in <idiom> U شروع به خوردن کردن
to start [for] U شروع کردن رفتن [به]
blast-off U شروع بپرواز کردن
launching U شروع کردن حمله
get in on the ground floor <idiom> U ازابتدا شروع کردن
blast off U شروع بپرواز کردن
tune up U شروع باواز کردن
to set about U شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on <idiom> U روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
deadlines U منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
deadline U منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
to get to U شروع کردن دست گرفتن
begin U اغاز نهادن شروع کردن
to push off U شروع کردن بیرون رفتن
attempt U قصد کردن شروع به جرم
attempted U قصد کردن شروع به جرم
attempting U قصد کردن شروع به جرم
begins U اغاز نهادن شروع کردن
attempts U قصد کردن شروع به جرم
scratch the surface <idiom> U تازه شروع به کار کردن
go off <idiom> U شروع به زنگ زدن کردن
attempting to commit rape U شروع کردن به تجاوز جنسی
come to one's senses <idiom> U شروع به فکر صحیح کردن
triggers U شروع کردن حمله یاکار
triggered U شروع کردن حمله یاکار
attempting to commit murder U شروع کردن به قتل عمد
to come to one's senses U شروع به فکر عاقلانه کردن
back to the drawing board <idiom> U کاری را از اول شروع کردن
restart U بازاغازی دوباره شروع کردن
trigger U شروع کردن حمله یاکار
to struck up U بهم زدن شروع بزدن کردن
off the wagon <idiom> U دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to start quarrelling <idiom> U شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
to get cracking U شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
to tie into something [ American E] U با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to be fever began to a bate U تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
take off U جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
pick up <idiom> U ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
indenting U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start a fight with somebody U با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
wake up U تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
to get down to business U کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
to start an argument with somebody U با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
indents U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indent U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to turn on the waters U یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
load point U شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
throw a monkey wrench into <idiom> U آرام آرام متوقف کردن چیزی
launching area U منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
initiates U اغاز کردن شروع کردن
push off <idiom> U ترک کردن ،شروع کردن
initiate U اغاز کردن شروع کردن
initiating U اغاز کردن شروع کردن
launches U شروع کردن اقدام کردن
lead off <idiom> U شروع کردن ،باز کردن
launch U شروع کردن اقدام کردن
launching U شروع کردن اقدام کردن
launched U شروع کردن اقدام کردن
initiated U اغاز کردن شروع کردن
colds U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
debut U نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debuts U نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
staging area U فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
group U کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups U کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
initiation U شروع کار شروع
modes U وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up [start-up] U نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
mode U وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
reopens U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
strike U اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strikes U اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
depositions U فرآیند پوشاندن
regulated U کنترل فرآیند
flow diagram U شرح فرآیند
flowchart U شرح فرآیند
decays U فرآیند سیگنال
regulates U کنترل فرآیند
regulate U کنترل فرآیند
regulating U کنترل فرآیند
deposition U فرآیند پوشاندن
decaying U فرآیند سیگنال
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com