Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
incensation
U
عمل بخور دادن با تبخیر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
pastile
U
خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastil
U
خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastilles
U
خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastille
U
خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pan coefficient
U
ضریب تشتک تبخیر برابراست با نسبت تبخیر از سطح اب ازاد به تبخیر از سطح تشتک که بین 6/0 الی 8/0 متغیر میباشد
incensing
U
بخور دادن به
vapour
U
بخور دادن
incense
U
بخور دادن به
incensed
U
بخور دادن به
incenses
U
بخور دادن به
fume
U
بخور
fumes
U
بخور
fumigation
U
بخور
fuming
U
بخور
fumed
U
بخور
proper
<adj.>
U
به درد بخور
administrable
<adj.>
U
به درد بخور
assistant
<adj.>
U
به درد بخور
serviceable
<adj.>
U
به درد بخور
auxiliary
<adj.>
U
به درد بخور
useful
<adj.>
U
به درد بخور
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
U
به درد بخور
advantageous
<adj.>
U
به درد بخور
utile
[archaic]
[useful]
<adj.>
U
به درد بخور
helping
<adj.>
U
به درد بخور
utilitarian
[useful]
<adj.>
U
به درد بخور
fumigator
U
بخور دهنده
applicatory
<adj.>
U
به درد بخور
handy
<adj.>
U
به درد بخور
convenient
<adj.>
U
به درد بخور
functional
<adj.>
U
به درد بخور
adjuvant
<adj.>
U
به درد بخور
purpose-built
<adj.>
U
به درد بخور
purposeful
<adj.>
U
به درد بخور
purposive
<adj.>
U
به درد بخور
practical
<adj.>
U
به درد بخور
thurible
U
بخور سوز
thurification
U
بخور سوزی
practicable
<adj.>
U
به درد بخور
suitable
<adj.>
U
به درد بخور
expedient
<adj.>
U
به درد بخور
valuable
<adj.>
U
به درد بخور
helpful
<adj.>
U
به درد بخور
handy
[useful]
<adj.>
U
به درد بخور
aerator
U
دستگاه بخور
beneficial
<adj.>
U
به درد بخور
vaporing
U
تبخیر
voltatilization
U
تبخیر
volatilization
U
تبخیر
vaporization
U
تبخیر
evaporation
U
تبخیر
incense
U
سوزاندن بخور خوشبو
incenses
U
سوزاندن بخور خوشبو
incensing
U
سوزاندن بخور خوشبو
bare subsistence
U
زندگی بخور و نمیر
incensed
U
سوزاندن بخور خوشبو
evaporate
U
تبخیر شدن
evaporating
U
تبخیر کردن
evaporative cooling
U
سردسازی با تبخیر
evaporation loss
U
اتلاف در تبخیر
evaporating
U
تبخیر شدن
exhalable
U
قابل تبخیر
vaporizable
U
قابل تبخیر
vaporises
U
تبخیر کردن
evaporation pan
U
تشطک تبخیر
evaporator
U
تبخیر کننده
volatileness
U
قابلیت تبخیر
vaporizes
U
تبخیر کردن
vaporized
U
تبخیر شدن
vaporized
U
تبخیر کردن
vaporize
U
تبخیر شدن
evartanspiration
U
تبخیر و تعریق
vaporize
U
تبخیر کردن
vaporising
U
تبخیر شدن
vaporising
U
تبخیر کردن
vaporizes
U
تبخیر شدن
vaporizing
U
تبخیر کردن
vaporizing
U
تبخیر شدن
volatilization
U
عمل تبخیر
surface evaporation
U
تبخیر سطحی
evaporates
U
تبخیر شدن
evaporimter
U
مقیاس تبخیر
vaporised
U
تبخیر شدن
evaporated
U
تبخیر کردن
evaporated
U
تبخیر شدن
evaporates
U
تبخیر کردن
vaporises
U
تبخیر شدن
evaporate
U
تبخیر کردن
gasification
U
تبخیر شدگی
evaporating dish
U
فرف تبخیر
vaporised
U
تبخیر کردن
evaporation
U
تبخیر سطحی
evaporable
U
قابل تبخیر
heat of evaporation
U
گرمای تبخیر
evaporimter
U
میزان تبخیر
gasifying apparatus
U
دستگاه تبخیر
heat of vaporization
U
گرمای تبخیر
Swear to tell the truth .
U
قسم بخور که راست بگویی
To keep body and soul together.
U
زندگی بخور ونمیری داشتن
live from hand to mouth
<idiom>
U
پول بخور نمیر داشتن
Eat the damned thing!
U
زود باش زهرمارکن ( بخور) !
pan coefficient
U
ضریب طشت تبخیر
vaporization cooling
U
سرد سازی با تبخیر
vaporizing
U
تبخیر شدن بخارشدن
film evaporator
U
تبخیر کننده پوسته
vapour
U
مه تبخیر کردن یا شدن
vaporizes
U
تبخیر شدن بخارشدن
vaporized
U
تبخیر شدن بخارشدن
latent heat of varporization
U
گرمای نهان تبخیر
vaporize
U
تبخیر شدن بخارشدن
vaporised
U
تبخیر شدن بخارشدن
vaporising
U
تبخیر شدن بخارشدن
vapor
U
مه تبخیر کردن یا شدن
vaporises
U
تبخیر شدن بخارشدن
molar heat of vaporization
U
گرمای مولی تبخیر
molar entropy of vaporization
U
انتروپی مولی تبخیر
chicken feed
<idiom>
U
یه لقمه بخور ونمیر ،پول بسیارکم
keep the wolf from the door
<idiom>
U
نان بخور و نمیری گیر آوردن
lysimiter
U
دستگاه اندازه گیری تبخیر گیاهان
amphetamine
U
مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
amphetamines
U
مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
Eat shit !
<idiom>
U
گه بخور!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Eat my shorts!
[American E]
<idiom>
U
گه بخور!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
evaporated
U
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
evaporate
U
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
evaporating
U
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
evaporates
U
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferries
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
U
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation
U
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
developments
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting
U
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudging
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
adjudged
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
advances
U
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
greaten
U
درشت نشان دادن اهمیت دادن
square away
U
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowance
U
جیره دادن فوق العاده دادن
allowances
U
جیره دادن فوق العاده دادن
organisations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge
U
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization of the ground
U
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
indemnify
U
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organizations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
drag
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
U
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
organizing
U
سازمان دادن ارایش دادن
organizes
U
سازمان دادن ارایش دادن
purging
U
غرامت دادن جریمه دادن
organize
U
سازمان دادن ارایش دادن
organising
U
سازمان دادن ارایش دادن
promotes
U
ترفیع دادن ترویج دادن
expand
U
توسعه دادن بسط دادن
develop
U
بسط دادن پرورش دادن
promotes
U
ترفیع دادن درجه دادن
develops
U
بسط دادن پرورش دادن
individualised
U
تمیز دادن تشخیص دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com