English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
sweat bullets/blood <idiom> U عصبی بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
neuritis U التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
neuralgia U درد عصبی مرض عصبی
nervation U ساختمان عصبی شبکه عصبی
v , series U سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
overwrought U عصبی
neural U عصبی
nervous U عصبی
nervelessness U بی عصبی
neurotic U عصبی
neurogram U رد عصبی
abnerval U عصبی
engram U رد عصبی
twitchy U عصبی
on pins and needles <idiom> U عصبی
keyed up <idiom> U عصبی
uptight U عصبی
neural bond U پیوند عصبی
ganglion U غده عصبی
neural circuit U مدار عصبی
neural conduction U رسانش عصبی
neural arc U قوس عصبی
nervelessly U از روی بی عصبی
nervous system U دستگاه عصبی
nerve tissue U بافت عصبی
neuroplexus U شبکه عصبی
plexus U شبکه عصبی
anorexia nervosa U بی اشتهایی عصبی
nerve path U گذرگاه عصبی
willies U حمله عصبی
neural discharge U تخلیه عصبی
neural induction U القای عصبی
nervous systems U دستگاه عصبی
interneural U داخل عصبی
Relax! U عصبی نشو!
interneuron U داخل عصبی
nerve U رشته عصبی
nerves U رشته عصبی
nerve plexus U شبکه عصبی
neural lesion U ضایعه عصبی
neurocyte U یاخته عصبی
neuritis U التهاب عصبی
neural satiation U اشباع عصبی
neural reverbration U ارتعاش عصبی
neural network U شبکه عصبی
nerve impulse U تکانه عصبی
neuralgia U درد عصبی
nerve cell U یاخته عصبی
nerve block U وقفه عصبی
shocks U حمله عصبی
psychochemical agent U عامل عصبی
psychochemical agent U گاز عصبی
shocked U حمله عصبی
shock U حمله عصبی
causalgia U سوزش عصبی
neurons U یاخته عصبی
neuron U یاخته عصبی
nerve cell U سلول عصبی
nerve ending U پایانه عصبی
nerve center U مرکز عصبی
nerve fibre U تار عصبی
lose temper <idiom> U عصبی شدن
nerve current U جریان عصبی
nerve deafness U کری عصبی
neurofibril U تار عصبی
unipolar U سلولهای عصبی یک قطبی
neuropsychiatric U درمان روانی عصبی
anorexic U مبتلا به بی اشتهایی عصبی
neuropath U دچار اختلالات عصبی
tracts U دسته تار عصبی
commissural fibres U رشتههای عصبی رابط
discharges U شلیک عصبی تخلیه
commissure U بافت عصبی رابط
vegetative nervous system U دستگاه عصبی نباتی
visceral nervous system U دستگاه عصبی احشایی
conceptual nervous system U دستگاه عصبی فرضی
discharge U شلیک عصبی تخلیه
jittery U وحشت زده و عصبی
neuromuscular coordination U هماهنگی عصبی- عضلانی
on edge <idiom> U خیلی عصبی وخشمگین
neurogenic U دارای ریشه عصبی
autonomic nervous system U دستگاه عصبی نباتی
cns U دستگاه عصبی مرکزی
nerve agent U عامل شیمیایی عصبی
tensing U عصبی وهیجان زده
tensest U عصبی وهیجان زده
tenses U عصبی وهیجان زده
tract U دسته تار عصبی
tensed U عصبی وهیجان زده
tense U عصبی وهیجان زده
neurotransmitter U انتقال دهنده عصبی
bradyarthria U کندگویی عصبی- ماهیچه یی
neurotic U دچار اختلال عصبی
neuroptera U حشرات عصبی الجناح
neuroblast U یاخته رویانی عصبی
tenser U عصبی وهیجان زده
neuropsychiatric U مرض روانی و عصبی
parabiosis U وقفه رسانش عصبی
parasympathetic nervous system U دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
hysteria U هیستری حمله عصبی
reciprocal innervation U تحریک عصبی تقابلی
sympathetic nervous system U دستگاه عصبی سمپاتیک
preganglionic U قبل از عقده عصبی
liminal U وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
dendrite U شاخههای متعدد سلولهای عصبی
neurogenic U ایجاد کننده بافت عصبی
psychoneural parallelism U توازی نگری روانی- عصبی
nervous U عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
sympathetic nervous system U دستگاه عصبی خود کار
commissurotomy U برداشتن بافت عصبی رابط
ans U دستگاه عصبی خود مختار
autonomic U منسوب به دستگاه عصبی خودکار
oxime U ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
autonomic nervous system U دستگاه عصبی خود مختار
preganglionic U وابسته به جلو عقده عصبی
tie up in knots <idiom> U کسی را عصبی ونگران کردن
neurocirculatory asthenia U ضعف عصبی- گردش خونی
psychoneurosis U ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
parasympathetic U وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
gray matter U ماده خاکستری بافت عصبی مغز
psychoneurotic U مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
neuromuscular U وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
parasympathetic U عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
solar plexus U شبکه عصبی ناحیه زیر معده
neuron U رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
nerve bundle U دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
nerve fascicle U دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
aeroneurosis U اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest. U اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
neurons U رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
limen U کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
subliminally U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
cingulum U دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
cingulum bundle U دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
to work oneself up U به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to get worked up U به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
neural net U مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
parkinsonism U اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
cassion discase U تغییرات عصبی ناشی ازکاهش فشار محیط در ارتفاع بالاتر از یک یا دو اتمسفر
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . U مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate U سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views U د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
correspond U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind U دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
up to it/the job <idiom> U مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to mind U مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
cybernetics U مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب ازمغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی فرمانشناسی
fittest U شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit U معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
reasonableness U موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to look out U اماده بودن گوش بزنگ بودن
belonged U مال کسی بودن وابسته بودن
lurk U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs U مال کسی بودن وابسته بودن
lurked U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be hard put to it U درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
fits U شایسته بودن برای مناسب بودن
to be in a habit U دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
To be on top of ones job . U بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fit U شایسته بودن برای مناسب بودن
belong U مال کسی بودن وابسته بودن
lurking U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out U منتظر بودن گوش به زنگ بودن
monitors U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
disagrees U مخالف بودن ناسازگار بودن
consisting U شامل بودن عبارت بودن از
agree U متفق بودن همرای بودن
stravaig U سرگردان بودن بی هدف بودن
owed U مدیون بودن مرهون بودن
consisted U شامل بودن عبارت بودن از
agrees U متفق بودن همرای بودن
disagree U مخالف بودن ناسازگار بودن
owe U مدیون بودن مرهون بودن
depends U مربوط بودن منوط بودن
agreeing U متفق بودن همرای بودن
conditionality U شرطی بودن مشروط بودن
disagreed U مخالف بودن ناسازگار بودن
depend U مربوط بودن منوط بودن
stravage U سرگردان بودن بی هدف بودن
discord U ناجور بودن ناسازگار بودن
appertained U مربوط بودن متعلق بودن
to stand for U نامزد بودن هواخواه بودن
look for U منتظر بودن درجستجو بودن
consist U شامل بودن عبارت بودن از
disagreeing U مخالف بودن ناسازگار بودن
depended U مربوط بودن منوط بودن
consists U شامل بودن عبارت بودن از
resided U ساکن بودن مقیم بودن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com