English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 175 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
emotionless U عاری از احساسات
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
baring U عاری
bared U عاری
bare U عاری
naked of U عاری از
bares U عاری
barest U عاری
fogless U عاری از مه
barer U عاری
naked <adj.> U عاری
barren <adj.> U عاری
void U عاری
devoid U عاری
bankrupt of U عاری از
bare of U عاری از
unconsciously U عاری ازهوش
unconscious U عاری ازهوش
denudes U عاری ساختن
irresponsible U عاری از حس مسئولیت
airless U عاری از هوا
heartless U عاری ازاحساسات
denuding U عاری ساختن
riteless U عاری از تشریفات
denuded U عاری ساختن
denude U عاری ساختن
truistic U عاری از لطف
truthless U عاری از حقیقت
unblushing U عاری از شرم
unexpressive U عاری ازمعنی
fancy free U عاری از خیال
fanciless U عاری ازتصور
devest U عاری کردن
sketchier U عاری ازجزئیات
sketchily U عاری ازجزئیات
sketchy U عاری ازجزئیات
lifeless U عاری از زندگی
blate U عاری ازاحساسات
ungraceful U عاری از متانت
void U بلاتصدی عاری از
fanciless U عاری ازوهم
unbiased U عاری ازتعصب
sketchiest U عاری ازجزئیات
prosily U بطور عاری از لطافت
resistless U عاری از نیروی مقاومت
unbias U بیغرض عاری ازتعصب
unmistakable U عاری از سوء تفاهم
prosaically U بطور عاری ازلطافت
dreamless U عاری از خواب دیدن
uninspired U عاری از تازگی و لطف
fancy free U بی علاقه عاری از عشق
selfless U عاری از نفس پرستی
useless U عاری از فایده باطله
freedom from defect U عاری بودن ازعیب
disbranch U عاری ازشاخه کردن
visionless U عاری از تطور والهام
platitudinarian U عاری از لطف ومزه
sexless U عاری از جذبه یا میل جنسی
prosish U کسل کننده عاری از لطافت
dismantling U عاری ازسلاح یا اثاثه کردن
dismantles U عاری ازسلاح یا اثاثه کردن
abstract جوهرگرفتن از عاری از کیفیات واقعی
dismantled U عاری ازسلاح یا اثاثه کردن
poker face U دارای قیافهی عاری از بیان
abstracts U جوهرگرفتن از عاری ازکیفیات واقعی
abstracting U جوهرگرفتن از عاری ازکیفیات واقعی
dismantle U عاری ازسلاح یا اثاثه کردن
vacuity U تهی گری عاری بودن
hardball U فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت
of no scruples U عاری ازدقت زیاد دراداب ومانندان
emotion U احساسات
soulful U پر از احساسات
sentiments U احساسات
heartbeat U احساسات
emotions U احساسات
heartbeats U احساسات
acold U بدون احساسات
emotive U وابسته به احساسات
enthuses U احساسات رابرانگیختن
heartstrings U احساسات عمیق
schwarmerei U احساسات شدید
folkway U احساسات عمومی
to gall a person's kibes U احساسات کسی را
sentimentalize U با احساسات امیختن
schwarmerei U احساسات افراطی
rhapsodical U ناشی از احساسات
rhapsodically U از روی احساسات
nationallism U احساسات ملی
brace U تحریک احساسات
affecting U محرک احساسات
enthusing U احساسات رابرانگیختن
affects U احساسات برخورد
enthused U احساسات رابرانگیختن
enthuse U احساسات رابرانگیختن
affect U احساسات برخورد
braced U تحریک احساسات
d. of feeling U نازکی احساسات
impressive U برانگیزنده احساسات
neighbourly feelings U احساسات همسایگی همدردی
heart goes out to someone <idiom> U ابراز احساسات کردن
seentimentally U از روی احساسات یا عاطفه
sentimentally U از روی احساسات یاعاطفه
self composed U مستولی بر احساسات خود
religious sentiments U احساسات وعقاید مذهبی
sensate U با احساسات درک کردن
internationalism U احساسات بین المللی
soft spot for someone/something <idiom> U احساسات تندوتیز داشتن
pathetic U دارای احساسات شدید
mush U احساسات بیش ازحد
fanatic U دارای احساسات شدید
sweep off one's feet <idiom> U بر احساسات فائق آمدن
sentimentalization U ایجاد احساسات وعواطف
sentimentalism U گرایش بسوی احساسات
white hot U دارای احساسات برانگیخته
sexier U دارای احساسات شهوانی
sexy U دارای احساسات شهوانی
shake-ups U احساسات راتحریک کردن
unfeeling U بیحس فاقد احساسات
shake-up U احساسات راتحریک کردن
shake up U احساسات راتحریک کردن
fanatics U دارای احساسات شدید
sentient U حساس دستخوش احساسات
white-hot U دارای احساسات برانگیخته
fanatical U دارای احساسات شدید
heartstring U عمیق ترین احساسات دل
sentimental U مبنی بر احساسات یا عقیده
sentimentality U گرایش بسوی احساسات
sexiest U دارای احساسات شهوانی
close to home <idiom> U به احساسات شخصی نزدیک شدن
To play (trifle) with someones feeling. U با احساسات کسی بازی کردن
wear one's heart on one's sleeve <idiom> U نشان دادن تمام احساسات
get a grip of oneself <idiom> U کنترل کردن احساسات شخصی
your words offended her U سخنان شما به احساسات اوبرخورد
pathognomic U وابسته به تشخیص ناخوشی یا احساسات
high mind U با مناعت دارای احساسات بلند
sectarianize U با احساسات و تعصبات مسلکی امیختن
philanthropic feelings U احساسات بشر دوستانه و نوع پرستانه
soul-searching U بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
heart strings U عمیق ترین احساسات دل رشته هایاریسمانهای دل
wounded feelings U رنجش برخوردگی احساسات جریحه دار
soul searching U بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
tough minded U دارای فکر خشن وبدون احساسات
pornography U نقاشی یا عکس محرک احساسات جنسی
She has emotional entanglements (involvement ) . U گرفتاریهای احساسی دارد ( عشق ؟ احساسات وغیره )
debunk U احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
homosexuals U دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
debunked U احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunking U احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
homosexual U دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
debunks U احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
soap opera U نمایشهای تلویزیونی یارادیویی پر احساسات وکم ارزش
passion U اشتیاق وعلاقه شدید احساسات تند وشدید
soap operas U نمایشهای تلویزیونی یارادیویی پر احساسات وکم ارزش
abio U کلمه ایست که بصورت پیشوندبکار رفته و بمعنی بدون زندگی و عاری از حیات است
eroticism U تحریک احساسات شهوانی بوسیله تخیل ویابوسایل هنری
slobber U دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobbered U دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobbering U دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobbers U دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
fiend U دارای احساسات شدید [دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
oedipus complex U احساسات محبت امیزبچه نسبت به والدین جنس مخالف خود
his words injured my feelings U سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
parabiosis U برگشت ووقفه فعالیت حیاتی موجود فرونشستگی احساسات یافعالیت
oedipal U وابسته به احساسات و علائق کودکان 3 تا 6 ساله نسبت بوالدین جنس مخالف خود
demagogisme U استفاده نامشروع از احساسات حاد و تعصبات عوام و مردم کوچه و بازار به منظور وصول به اهداف سیاسی
erogenous U ارضاکننده تحریکات شهوانی و جنسی محرک احساسات جنسی
divest U محروم کردن عاری کردن
divested U محروم کردن عاری کردن
divesting U محروم کردن عاری کردن
divests U محروم کردن عاری کردن
exhibitionism U نوعی انحرافات جنسی که دران شخص بوسیله نشان دادن الت جنسی خود احساسات شهوانی رافرومینشاند عریان گرائی
sex U احساسات جنسی روابط جنسی
sexes U احساسات جنسی روابط جنسی
approval by acclamation U تصویب به وسیله کف زدن وابراز احساسات این گونه تصویب زمانی مصداق پیدامیکند که مخالف جدی وجودنداشته باشد و طبعا" مسئله شمردن صاحبان اصوات تحسین امیز منتفی است
feelings indigenous to man U احساسات طبیعی انسان احساساتی که در انسان بومی یا طبیعی هستند
voluntary manslaughter U قتل غیر عمد با سوء نیت نسبی عبارت از حالتی است که قاتل در اثر غلبه هیجان و غلیان احساسات مرتکب قتلی شودکه در ان رکن عمد به طورکامل موجود نیست و در عین حال قتل غیر عمد هم محسوب نمیشود
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com