Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 189 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
vogue
U
عادت مرسوم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
habitude
U
مرسوم
standard
U
مرسوم
vogueish
U
مرسوم
standards
U
مرسوم
customary
U
مرسوم
in fashion
U
مرسوم
quite the thing
U
مرسوم
consuetudinary
U
مرسوم
voguish
U
مرسوم
alamode
U
مرسوم
orthodox
U
مطابق مرسوم
usual
U
عادی مرسوم
to be in f.
U
مرسوم بودن
introducing
U
مرسوم کردن
introduces
U
مرسوم کردن
introduced
U
مرسوم کردن
introduce
U
مرسوم کردن
prevalent
U
فائق مرسوم
colloquialisms
U
جمله مرسوم درگفتگو
colloquialism
U
جمله مرسوم درگفتگو
outmode
U
از مد افتادن غیر مرسوم
conventional
U
مرسوم مطابق ایین وقاعده
april fool
U
شوخی هاو دروغهای مرسوم در این روز
Dravidian architecture
U
[معماری مرسوم در قسمت شبه قاره هند]
concerted action
U
عمل مرسوم عملی که عدهای برای انجام ان توافق کنند
High Church
U
فرقهای که سخت پابند اداب ورسوم کلیسایی ومناجات وتسبیحات مرسوم درکلیساهستند
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support.
U
سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او
[مرد]
باید از آنها حمایت بکند.
bourgeois
<adj.>
U
از ویژگی های این طبقه متوسط، به طور معمول با اشاره به ارزشهای مادی ادراک شده و یا نگرش مرسوم
custom
U
عادت
praxis
U
عادت
accustomedness
U
عادت
usages
U
عادت
guize
U
عادت
habitude
U
عادت
diathesis
U
عادت
consuetude
U
عادت
usage
U
عادت
ure
U
عادت
habit
U
:عادت
habit
U
عادت
wont
U
عادت
rut
U
عادت
habits
U
:عادت
practice
U
عادت
habits
U
عادت
accustom
U
عادت
accustoming
U
عادت
accustoms
U
عادت
rote
U
عادت
ruts
U
عادت
chess board rug
U
قالی با طرح خانه شطرنجی که بیشتر در قرون ۱۶ و ۱۷ میلادی مرسوم بوده و از نقوش ماهی و گل در ذوزنقه ها استفاده شده است
by rote
U
بر حسب عادت
by usage
U
برحسب عادت
lusus natarae
U
خرق عادت
grow into a habit
U
عادت شدن
to outgrow a habit
<idiom>
U
از سر افتادن عادت
menstrual cycle
U
عادت ماهانه
used to
<idiom>
U
عادت کردن به
position habit
U
عادت مکانی
kick the habit
<idiom>
U
ترک عادت بد
reading habit
U
عادت خواندن
social habit
U
عادت اجتماعی
thaumaturgy
U
خرق عادت
to get accustomed to
U
عادت کردن
[به]
to get used to
U
عادت کردن
[به]
lusus naturae
U
خرق عادت
enure
U
عادت دادن
habit strength
U
نیرومندی عادت
habitude
U
عادت روزانه
hexis
U
عادت پایه
take to
U
عادت کردن
inure or en
U
عادت دادن
it is usual with him
U
عادت دارد
usage and custom
U
عرف و عادت
practice
U
معمول به عادت
recidivist
U
مجرم به عادت
habituated
U
عادت دادن
familiarised
U
عادت دادن
familiarises
U
عادت دادن
familiarising
U
عادت دادن
familiarize
U
عادت دادن
familiarized
U
عادت دادن
familiarizes
U
عادت دادن
familiarizing
U
عادت دادن
inure
U
عادت دادن
inured
U
عادت دادن
inures
U
عادت دادن
habituate
U
عادت دادن
accustoms
U
عادت دادن
accustoming
U
عادت دادن
period
U
عادت ماهانه
periods
U
عادت ماهانه
habitually
U
بر حسب عادت
recidivists
U
مجرم به عادت
divinely
U
بطورخارق عادت
wont
U
خو گرفته عادت
addict
U
عادت اعتیاد
addicts
U
عادت اعتیاد
hank
U
قلاب عادت
hanks
U
قلاب عادت
accustom
U
عادت دادن
inuring
U
عادت دادن
diets
U
عادت غذائی
diet
U
عادت غذائی
amenia
U
حبس عادت
dieted
U
عادت غذائی
custom
U
برحسب عادت
dieting
U
عادت غذائی
thumbnail
U
نمایش گرافیکی فریف یک تصویر, به عنوان یک روش سریع و مرسوم برای مشاهده محتوای گرافیک یا فایل PTP پیش از بازیابی
thumbnails
U
نمایش گرافیکی فریف یک تصویر, به عنوان یک روش سریع و مرسوم برای مشاهده محتوای گرافیک یا فایل PTP پیش از بازیابی
Lancet style
U
[سبک گوتیکی اواخر قرن نوزده مرسوم به سبک نیزه ای]
to form a habit
U
تشکیل عادت دادن
to fall into a bad habit
U
عادت بدی گرفتن
habit formation
U
شکل گیری عادت
He is making a habit of it .
U
بد عادت شده است
dark adaptation
U
عادت کردن به تاریکی
The habit of smoking.
U
عادت به استعمال دخانیات
To break (give up) a habit.
U
ترک عادت کردن
To be used (accustomed) to something.
U
به چیزی عادت داشتن
disaccustom
U
ترک عادت دادن
effective habit strength
U
حد موثر نیرومندی عادت
as a rule
<idiom>
U
معمولا ،طبق عادت
mend one's ways
<idiom>
U
اثبات عادت شخصی
that is a matter of habit
U
موضوع عادت است
thews
U
عادت راه ورسم
prayerfulness
U
عادت نماز خوانی
local usage
U
عرف و عادت محل
catamenia
U
عادت ماهیانه زنان
dishabituate
U
ترک عادت دادن
daily routine
U
عادت جاری روزانه
sticky fingers
<idiom>
U
عادت به دزدیدن داشتن
get
U
عادت کردن ربودن
gets
U
عادت کردن ربودن
unusual
U
غریب مخالف عادت
getting
U
عادت کردن ربودن
that is a matter of habit
U
کار عادت است
unused
U
عادت نکرده بکارنبرده
altitude acclimatization
U
عادت کردن به ارتفاع منطقه
acclimatization
U
عادت کردن به هوای کوهستان
grooves
U
کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
to get into one's stride
<idiom>
U
عادت کردن
[اصطلاح روزمره]
consuetude est alterra lex
U
عادت قدرت قانونی دارد
groove
U
کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
matter of course
<idiom>
U
عادت،راه عادی،قانون
to addict oneself
U
عادت کردن خودرا معتادکردن
routinely
U
جریان عادی عادت جاری
rote
U
کاری که از روی عادت بکنند
routines
U
جریان عادی عادت جاری
fletcherism
U
عادت بخوردن مختصری غذا
He outgrew this habit.
U
این عادت ازسرش افتاد
She is a habitual liar.
U
روی عادت دروغ می گوید
practice of early rising
U
مشق یا عادت سحر خیزی
routine
U
جریان عادی عادت جاری
get in the swing of things
<idiom>
U
به شرایط جدید عادت کردن
get the feel of
<idiom>
U
عادت کردن یا آوختن چیزی
hookers
U
بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
To break a habit makes one ill.
<proverb>
U
ترک عادت موجب مرض است .
vises
U
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice-
U
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
optima legum ilerpres est consuetudo
U
عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
hooker
U
بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
vices
U
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice
U
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
To do something(act)from force of habit
U
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
wager of battle
U
نوعی از دادرسی که در زمان ویلیام فاتح در انگلستان مرسوم بود و در ان طرفین دعوی به نبرد می پرداختند وفاتح نبرد دادبرده محاکمه نیزمحسوب می شد
backsliding
U
کسی که پس از ترکیکعادت بد به عادت سابق خود باز میگردد
cenogenesis
U
تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد
it is u.for him to tell a lie
دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings.
U
عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
low low
U
حرکت یواشترازمعمول برای عادت کردن به حمل بار سنگین
ecology
U
علم عادت وطرز زندگی موجودات ونسبت انها با محیط
negationist
U
کسیکه عادت دارد همه چیز راانکار یا تکذیب کند
thaumaturge
U
کسیکه که کارهای خارق العاده ومعجزه نما میکند خرق عادت کن
dowry rug
U
قالیچه جهیزیه
[این نوع قالیچه بصورت سنت، توسط عروس جهت خانه جدید خود بافته می شود و بیشتر بین عشایر و روستاییان مرسوم است.]
standardizes
U
مرسوم کردن متعارف کردن
standardizing
U
مرسوم کردن متعارف کردن
standardize
U
مرسوم کردن متعارف کردن
standardising
U
مرسوم کردن متعارف کردن
standardises
U
مرسوم کردن متعارف کردن
standardised
U
مرسوم کردن متعارف کردن
sizing
U
آهارزنی
[گاه جهت استحکام و یکنواختی نخ های تار، قبل از چله کشی آنها را با نشاسته و چسب شستشو می دهند. اینکار در پارچه بافی مرسوم است ولی در بافت فرش نیز استفاد می شود.]
kanat
U
نوعی گلیم ترکی
[روشی از بافت گلیم است که در آن ابتدا رشته های باریک را بافته، سپس آنها را به یکدیگر می دوزند. این روش بین روستائیان ترکیه بیشتر مرسوم می باشد.]
gold washing
U
شستن طلائی
[نوعی سفیدگری مرسوم در افغانستان که با رنگزدائی فرش های قرمز، آنرا بصورت ترکیبی اتفاقی از رنگ های زرد و نارنجی در می آورد. این نوع زمینه رنگی، مورد علاقه بعضی از خریداران اروپایی می باشد.]
handedness
U
عادت به استفاده از یک دست پیش از دست دیگر
preventive detention
U
تمدید مدت حبس مجرم به عادت که تقریبا" به سیستم اجرای نظرتشدید مجازات و یا مواردپیش بینی شده در قانون اقدامات تامینی شباهت دارد
custom of a trade
U
عادت یک تجارت اصول متداول تجارت
I wI'll gradually get used to it .
U
یواش یواش عادت خواهم کرد
common low
U
سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com