Total search result: 202 (18 milliseconds) |
ارسال یک معنی جدید |
|
|
|
|
Menu
 |
English |
Persian |
Menu
 |
 |
waiting game U |
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب |
 |
 |
waiting games U |
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب |
 |
|
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
|
Other Matches |
|
 |
easy-going <idiom> U |
صبور وآسوده بودن |
 |
 |
sit tight <idiom> U |
صبور برای انجام کاری |
 |
 |
watch one's time U |
مراقب فرصت بودن |
 |
 |
lurk U |
درانتظار فرصت بودن |
 |
 |
lurked U |
درانتظار فرصت بودن |
 |
 |
lurks U |
درانتظار فرصت بودن |
 |
 |
lurking U |
درانتظار فرصت بودن |
 |
 |
bide one's time <idiom> U |
صبورانه منتظر فرصت بودن |
 |
 |
to wait for a favorable opportunity U |
منتظر یک فرصت مطلوب بودن |
 |
 |
trial and error <idiom> U |
یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب |
 |
 |
cat U |
استفاده از کامپیوتر برای بررسی یک ابزار یا برنامه برای یافتن خطاهای موجود |
 |
 |
cats U |
استفاده از کامپیوتر برای بررسی یک ابزار یا برنامه برای یافتن خطاهای موجود |
 |
 |
keystroke U |
برسی هر کلید انتخاب شده برای اطمینان یافتن از اینکه برای عملی مناسب است |
 |
 |
slow fire U |
یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر |
 |
 |
hand U |
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز |
 |
 |
handing U |
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز |
 |
 |
steal U |
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز |
 |
 |
steals U |
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز |
 |
 |
become U |
مناسب بودن تحویل یافتن |
 |
 |
becomes U |
مناسب بودن تحویل یافتن |
 |
 |
winds U |
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس |
 |
 |
wind U |
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس |
 |
 |
extend U |
فناوری حافظه که کارایی بهتری را فراهم میکند با قادر بودن برای یافتن و خواندن داده از محلی از حافظه در یک عمل نیز می توان آخرین قطعه داده را که پنهانی در حافظه ذخیره شده بود و آماده خواندن دوباره است ذخیره کند |
 |
 |
extending U |
فناوری حافظه که کارایی بهتری را فراهم میکند با قادر بودن برای یافتن و خواندن داده از محلی از حافظه در یک عمل نیز می توان آخرین قطعه داده را که پنهانی در حافظه ذخیره شده بود و آماده خواندن دوباره است ذخیره کند |
 |
 |
extends U |
فناوری حافظه که کارایی بهتری را فراهم میکند با قادر بودن برای یافتن و خواندن داده از محلی از حافظه در یک عمل نیز می توان آخرین قطعه داده را که پنهانی در حافظه ذخیره شده بود و آماده خواندن دوباره است ذخیره کند |
 |
 |
subtend U |
در زیر چیزی بسط یافتن شامل بودن |
 |
 |
patient U |
صبور |
 |
 |
patients U |
صبور |
 |
 |
balances U |
روش اطمینان یافتن از هم سطح بودن در انتهای دو ستون |
 |
 |
balance U |
روش اطمینان یافتن از هم سطح بودن در انتهای دو ستون |
 |
 |
to reach for knowledge U |
برای یافتن |
 |
 |
flow U |
لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن |
 |
 |
flows U |
لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن |
 |
 |
flowed U |
لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن |
 |
 |
to take time by the forelock U |
فرصت راغنیمت شمردن فرصت |
 |
 |
seek U |
جستجو برای یافتن |
 |
 |
seeking U |
جستجو برای یافتن |
 |
 |
seeks U |
جستجو برای یافتن |
 |
 |
fittest U |
شایسته بودن برای مناسب بودن |
 |
 |
fits U |
شایسته بودن برای مناسب بودن |
 |
 |
fit U |
شایسته بودن برای مناسب بودن |
 |
 |
problems U |
یافتن پاسخ برای مشکلی |
 |
 |
problem U |
یافتن پاسخ برای مشکلی |
 |
 |
henpeck U |
سعی کردن برای تفوق یافتن |
 |
 |
hydrostat U |
الت الکتریکی برای یافتن یادیدن اب |
 |
 |
literacy U |
اصط لاحات مربوطه و قادر بودن برای استفاده از کامپیوتر برای برنامه نویسی و برنامههای کاربردی |
 |
 |
measure U |
عملیات برای اطمینان یافتن از صحت چیزی |
 |
 |
inning U |
گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ |
 |
 |
head-hunting <idiom> U |
جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق |
 |
 |
diagnostic U |
تابعی در برنامه برای کمک به یافتن خطاها در سیستم کامپیوتری |
 |
 |
get a word in <idiom> U |
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند |
 |
 |
malfunctions U |
تابع نرم افزاری برای یافتن کمک کردن به تشخیص دلایل خطا یا اشتباه |
 |
 |
queried U |
پیام ارسالی به یک شی برای یافتن مقدار یکی از خصوصیات شی مثل نام , وضعیت یا محل |
 |
 |
malfunctioned U |
تابع نرم افزاری برای یافتن کمک کردن به تشخیص دلایل خطا یا اشتباه |
 |
 |
query U |
پیام ارسالی به یک شی برای یافتن مقدار یکی از خصوصیات شی مثل نام , وضعیت یا محل |
 |
 |
queries U |
پیام ارسالی به یک شی برای یافتن مقدار یکی از خصوصیات شی مثل نام , وضعیت یا محل |
 |
 |
malfunction U |
تابع نرم افزاری برای یافتن کمک کردن به تشخیص دلایل خطا یا اشتباه |
 |
 |
querying U |
پیام ارسالی به یک شی برای یافتن مقدار یکی از خصوصیات شی مثل نام , وضعیت یا محل |
 |
 |
access time U |
زمان لازم برای یافتن فایل یا برنامه در حافظه اصلی یا حافظه جانبی |
 |
 |
posts U |
بررسی برنامه کامپیوتری یا قطعه سخت افزاری پس از خرابی برای یافتن علت خرابی |
 |
 |
posted U |
بررسی برنامه کامپیوتری یا قطعه سخت افزاری پس از خرابی برای یافتن علت خرابی |
 |
 |
post- U |
بررسی برنامه کامپیوتری یا قطعه سخت افزاری پس از خرابی برای یافتن علت خرابی |
 |
 |
post U |
بررسی برنامه کامپیوتری یا قطعه سخت افزاری پس از خرابی برای یافتن علت خرابی |
 |
 |
tug of war U |
مسابقه طناب کشی مسابقه برای برتری یافتن |
 |
 |
derivation graph U |
ساختار پایگاه داده سراسری که حاوی اطلاعات قوانین و مسیر هایی برای یافتن داده است |
 |
 |
to stand ready for [+ noun] U |
آماده بودن برای |
 |
 |
just in case U |
برای مطمئن بودن |
 |
 |
to stand ready to [+ verb] U |
آماده بودن برای |
 |
 |
to act [as somebody] U |
پاسخگو بودن [برای] |
 |
 |
misbecome U |
نامناسب بودن برای |
 |
 |
TDR U |
آزمایش برای یافتن محل خطای کابل , ارسال یک سیگنال روی کابل و بررسی مدت زمان برگشت آن |
 |
 |
to look at the black side [about something] U |
بدبین بودن [برای چیزی] |
 |
 |
to keep ome's powder dry U |
برای هر رویدادی اماده بودن |
 |
 |
to be clear to somebody U |
برای کسی مشخص بودن |
 |
 |
to stand in the gap U |
برای دفاع اماده بودن |
 |
 |
to be clear to somebody U |
برای کسی واضح بودن |
 |
 |
overtask U |
زیاد سنگین بودن برای |
 |
 |
exploits U |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
 |
 |
exploiting U |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
 |
 |
exploit U |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
 |
 |
turn up one's nose at <idiom> U |
ردکردن خوب بودن برای کسی |
 |
 |
to be congenial to somebody [things] U |
برای کسی دلپذیر بودن [اشیا] |
 |
 |
inshrine U |
در حکم مزاریا معبد بودن برای |
 |
 |
to be congenial to somebody [things] U |
برای کسی مطبوع بودن [اشیا] |
 |
 |
end in itself <idiom> U |
مکان کافی برای راحت بودن |
 |
 |
served U |
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای |
 |
 |
to be congenial to somebody [things] U |
برای کسی سازگار بودن [اشیا] |
 |
 |
serves U |
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای |
 |
 |
serve U |
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای |
 |
 |
measure U |
1-یافتن اندازه یا کمیت چیزی . 2-از اندازه یا کمیت خاص بودن |
 |
 |
searching storage U |
روش بازیابی داده که از بخشی از داده به جای آدرس برای یافتن محل داده استفاده میکند |
 |
 |
search U |
روش بازیابی داده که از بخشی از داده به جای آدرس برای یافتن محل داده استفاده میکند |
 |
 |
searched U |
روش بازیابی داده که از بخشی از داده به جای آدرس برای یافتن محل داده استفاده میکند |
 |
 |
searches U |
روش بازیابی داده که از بخشی از داده به جای آدرس برای یافتن محل داده استفاده میکند |
 |
 |
searchingly U |
روش بازیابی داده که از بخشی از داده به جای آدرس برای یافتن محل داده استفاده میکند |
 |
 |
test U |
عمل اجرا شده روی وسیله یا برنامه برای بررسی صحت کار آن , و غیر این صورت , یافتن قط عات یا دستوراتی که کار نمیکنند |
 |
 |
distance vector protocols U |
اطلاعات در مورد مسیرهای مختلف شبکه گسترده که توسط rowter برای یافتن کوتاهترین و سریع ترین مسیر ارسال اطلاعات به کارمی رود |
 |
 |
tests U |
عمل اجرا شده روی وسیله یا برنامه برای بررسی صحت کار آن , و غیر این صورت , یافتن قط عات یا دستوراتی که کار نمیکنند |
 |
 |
tested U |
عمل اجرا شده روی وسیله یا برنامه برای بررسی صحت کار آن , و غیر این صورت , یافتن قط عات یا دستوراتی که کار نمیکنند |
 |
 |
propagates U |
گشترش یافتن یا نشر یافتن |
 |
 |
propagate U |
گشترش یافتن یا نشر یافتن |
 |
 |
propagated U |
گشترش یافتن یا نشر یافتن |
 |
 |
propagating U |
گشترش یافتن یا نشر یافتن |
 |
 |
to be the obvious thing [for somebody or something] U |
آشکار [بدیهی] بودن [برای کسی یا چیزی] |
 |
 |
clutch start U |
روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه |
 |
 |
to be closed to [all] traffic U |
برای [همه نوع] ترافیک بسته بودن |
 |
 |
to be on-call U |
در آماده باش برای ترک درخدمت بودن |
 |
 |
in distance U |
نزدیک بودن شمشیرباز برای ضربه زدن |
 |
 |
siding [railway] U |
دوراهی راه آهن [برای بیرون بودن از ترافیک] |
 |
 |
parking siding U |
دوراهی راه آهن [برای بیرون بودن از ترافیک] |
 |
 |
stabling siding U |
دوراهی راه اهن [برای بیرون بودن از ترافیک] |
 |
 |
to go down [in a particular way] with somebody U |
برای کسی [به سبک ویژه ای] قابل پذیرش بودن |
 |
 |
parking siding U |
دوراهی راه اهن [برای بیرون بودن از ترافیک] |
 |
 |
validation U |
بررسی انجام شده برای معتبر بودن داده |
 |
 |
stabling siding U |
دوراهی راه آهن [برای بیرون بودن از ترافیک] |
 |
 |
siding [railway] U |
دوراهی راه اهن [برای بیرون بودن از ترافیک] |
 |
 |
freedom U |
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت |
 |
 |
freedoms U |
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت |
 |
 |
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. U |
بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد. |
 |
 |
case sensitive search U |
جستجو برای حساسیت نسبت به بزرگ یا کوچک بودن حرف |
 |
 |
intestable U |
وصیت کردن ناشایسته برای گواه بودن یاگواهی دادن |
 |
 |
verification U |
بررسی صحت کارکردن یک سیستم و مناسب بودن آن برای کارهای موردنظر |
 |
 |
configured in U |
وسیلهای که مشخصات آن بیان کننده آماده بودن آن برای استفاده است |
 |
 |
standstill U |
در کنار یکدیگر رکاب زدن و درانتظار اشتباه حریف بودن برای گریز |
 |
 |
paces U |
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او |
 |
 |
pace U |
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او |
 |
 |
paced U |
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او |
 |
 |
carrying U |
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها |
 |
 |
carry U |
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها |
 |
 |
carried U |
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها |
 |
 |
carries U |
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها |
 |
 |
formulas U |
الگویی در برنامه صفحه گسترده برای یافتن یک مقدار در خانهای از داده در سایر خانه ها با استفاده از همان فرمول در سایر خانه ها با مترجم فرمول |
 |
 |
formula U |
الگویی در برنامه صفحه گسترده برای یافتن یک مقدار در خانهای از داده در سایر خانه ها با استفاده از همان فرمول در سایر خانه ها با مترجم فرمول |
 |
 |
formulae U |
الگویی در برنامه صفحه گسترده برای یافتن یک مقدار در خانهای از داده در سایر خانه ها با استفاده از همان فرمول در سایر خانه ها با مترجم فرمول |
 |
 |
continuity light U |
وسیله سادهای برای ازمایش پیوستگی یک مدار که پیوسته بودن مغئر الکتریکی را باروشن شدن یک لامپ نشان میدهد |
 |
 |
to appreciate something U |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
 |
 |
deliberated U |
با فرصت |
 |
 |
deliberate attack U |
تک با فرصت |
 |
 |
season U |
فرصت |
 |
 |
seasoned U |
فرصت |
 |
 |
occasions U |
فرصت |
 |
 |
oportunity U |
فرصت |
 |
 |
seasons U |
فرصت |
 |
 |
occasion U |
فرصت |
 |
 |
occasioned U |
فرصت |
 |
 |
deliberating U |
با فرصت |
 |
 |
deliberates U |
با فرصت |
 |
 |
at one's leisure U |
سر فرصت |
 |
 |
occasioning U |
فرصت |
 |
 |
deliberate U |
با فرصت |
 |
 |
opportunity U |
فرصت |
 |
 |
breathers U |
فرصت |
 |
 |
timed U |
فرصت |
 |
 |
chars U |
فرصت |
 |
 |
chare U |
فرصت |
 |
 |
opportunities U |
فرصت |
 |
 |
times U |
فرصت |
 |
 |
breather U |
فرصت |
 |
 |
charring U |
فرصت |
 |
 |
spaces U |
فرصت |
 |
 |
space U |
فرصت |
 |
 |
char U |
فرصت |
 |
 |
time U |
فرصت |
 |
 |
deliberations U |
فرصت |
 |
 |
deliberation U |
فرصت |
 |
 |
desqview U |
نرم افزاری که برای سیستم DOS-MS امکان چند منظوره بودن را فراهم میکند و به بیش از یک برنامه اجازه اجرا همزمان میدهد |
 |
 |
opportunity cost U |
هزینه فرصت |
 |
 |
head starts U |
فرصت برتری |
 |
 |
deliberate breaching U |
نفوذ با فرصت |
 |
 |
timed U |
فرصت موقع |
 |
 |
head start U |
فرصت برتری |
 |
 |
to wait one's leisure U |
پی فرصت گشتن |
 |
 |
time U |
فرصت موقع |
 |
 |
times U |
فرصت مجال |
 |
 |
occasion U |
فرصت مناسب |
 |
 |
occasions U |
فرصت مناسب |
 |
 |
opportunism U |
فرصت طلبی |
 |
 |
occasioning U |
فرصت مناسب |
 |
 |
vantage U |
تفوق فرصت |
 |
 |
last-ditch U |
آخرین فرصت |
 |
 |
occasioned U |
فرصت مناسب |
 |
 |
times U |
فرصت موقع |
 |
 |
deliberate defense U |
پدافند با فرصت |
 |
 |
tidewaiter U |
درانتظار فرصت |
 |
 |
at leisure U |
فرصت دار |
 |
 |
chances U |
فرصت مجال |
 |
 |
leisure U |
فرصت مجال |
 |
 |
chances U |
فرصت بل گرفتن |
 |
 |
chancing U |
فرصت مجال |
 |
 |
chancing U |
فرصت بل گرفتن |
 |
 |
tidewaiter U |
مترصد فرصت |
 |
 |
foot in the door <idiom> U |
گشایش یا فرصت |
 |
 |
get a break <idiom> U |
فرصت داشتن |
 |
 |
market opportunity U |
فرصت بازار |
 |
 |
make time U |
فرصت کردن |
 |
 |
chanced U |
فرصت بل گرفتن |
 |
 |
time U |
فرصت مجال |
 |
 |
breathing gap U |
فرصت سر خاراندن |
 |
 |
timed U |
فرصت مجال |
 |
 |
chance U |
فرصت مجال |
 |