Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
grade
U
شیب منظم دادن تسطیح کردن
grades
U
شیب منظم دادن تسطیح کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
regarding
U
دوباره تسطیح کردن
surface
U
تسطیح کردن بالاامدن
surfaced
U
تسطیح کردن بالاامدن
surfaces
U
تسطیح کردن بالاامدن
eurythmy
U
ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurhythmy
U
ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
regularizes
U
منظم کردن
regularised
U
منظم کردن
array
U
منظم کردن
regularises
U
منظم کردن
regulater
U
منظم کردن
regularising
U
منظم کردن
arrays
U
منظم کردن
to set to rights
U
منظم کردن
order
U
منظم کردن
regularizing
U
منظم کردن
regularize
U
منظم کردن
regularized
U
منظم کردن
shipshape
U
منظم کردن
to set in order
U
منظم کردن
tidied
U
پاکیزه منظم کردن
pick up
U
کندن منظم کردن
tidying
U
پاکیزه منظم کردن
tidy
U
پاکیزه منظم کردن
shipshape
U
مرتب کردن منظم
rank
U
اراستن منظم کردن
ranked
U
اراستن منظم کردن
ranks
U
اراستن منظم کردن
tidies
U
پاکیزه منظم کردن
tidiest
U
پاکیزه منظم کردن
tidier
U
پاکیزه منظم کردن
systemmatize
U
منظم یامرتب کردن
clearings
U
تسطیح
tabulation
U
تسطیح
clearing
U
تسطیح
levelling
U
تسطیح
clearings
U
تسویه تسطیح
logged
U
تسطیح شده
land grading
U
تسطیح زمین
clearing
U
تسویه تسطیح
truncation
U
تسطیح زوایا
stacked
U
جمع اوری و منظم کردن وسایل
stacks
U
جمع اوری و منظم کردن وسایل
stack
U
جمع اوری و منظم کردن وسایل
to kern a letter
U
فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
levelling course
U
لایه تسطیح کننده
make the grade
<idiom>
U
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
abnodation
U
تسطیح کوه از درخت و یاناهمواری
fcc
U
CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
to marshal one's creditors
U
صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
qualifies
U
منظم کردن کنترل کردن
qualify
U
منظم کردن کنترل کردن
grader
U
ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
privacy act of
قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
discipline
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
methodical
U
منظم
businesslike
U
منظم
in kelter
U
منظم
regulars
U
منظم
business like
U
منظم
ordered
U
منظم
first string
U
منظم
in good order
<adj.>
U
منظم
kelter
U
منظم
regular
<adj.>
U
منظم
presentable
<adj.>
U
منظم
straight
<adj.>
U
منظم
symmetric
U
منظم
pitched
U
منظم
neat
<adj.>
U
منظم
trim
<adj.>
U
منظم
tidy
<adj.>
U
منظم
steady
<adj.>
U
منظم
orderlies
U
منظم
proper
<adj.>
U
منظم
decent
<adj.>
U
منظم
fair
<adj.>
U
منظم
systematic
U
منظم
uncluttered
<adj.>
U
منظم
well-ordered
<adj.>
U
منظم
orderly
U
منظم
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
standing army
U
ارتش منظم
tidily
<adv.>
U
بطور منظم
neatly
<adv.>
U
بطور منظم
lattices
U
توری منظم
square
U
منظم حسابی
regular army
U
ارتش منظم
orderly
<adv.>
U
بطور منظم
neatly
<adv.>
U
بصورت منظم
systematic error
U
خطای منظم
systematic irrigation
U
ابیاری منظم
squaring
U
منظم حسابی
squares
U
منظم حسابی
lattice
U
توری منظم
duly
<adv.>
U
بصورت منظم
duly
<adv.>
U
بطور منظم
squared
U
منظم حسابی
orderly
<adv.>
U
بصورت منظم
regular set
U
مجموعه منظم
regular polymer
U
بسپار منظم
tidily
<adv.>
U
بصورت منظم
regular expression
U
مبین منظم
well ordered
U
مرتب و منظم
well conditioned
U
مرتب و منظم
tidily
U
بطور اراسته و منظم
systematic
U
منظم نظم پذیر
systematic desensitization
U
حساسیت زدایی منظم
regular
U
پرسنل کادر منظم
put on
<idiom>
U
منظم یا تولید یک بازی و...
procession
U
درصفوف منظم پیشرفتن
procession
U
بصورت صفوف منظم
unconventional warfare
U
جنگ غیر منظم
unconventional
U
جنگ غیر منظم
irregular
U
نا منظم غیر رسمی
irregulars
U
عده غیر منظم
regulars
U
پرسنل کادر منظم
taut loom
U
چله سفت و منظم
liner trade
U
کشتیرانی منظم تجاری
lattice network
U
شبکه توری منظم
processions
U
درصفوف منظم پیشرفتن
processions
U
بصورت صفوف منظم
regular grammar
U
دستور زبان منظم
pogrom
U
قتل عام منظم روسی
My heartbeat is even .
U
ضربان قلبم منظم است
pogroms
U
قتل عام منظم روسی
clockwork
U
چرخهای ساعت منظم وخودکار
day in and day out
<idiom>
U
بطور منظم ،تمام مدت
systematic random sampling
U
نمونه گیری تصادفی منظم
blended fund
U
سرمایههای بهم منظم شده
regular solid
U
کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
arguments
U
علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
argument
U
علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
keep regular hours
U
ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
isochronous
U
واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
to knock about
U
سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
isochronal
U
همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
spider wire entanglement
U
نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
laceria
U
[نقش های منظم در کنار یکدیگر]
[معماری اسلامی]
Regular training strengthens the heart and lungs.
U
ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
You cannot make a crab walk straight .
<proverb>
U
نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
guerrilla
U
جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrillas
U
جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
Floret
[rosette]
U
[طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
guerillas
U
جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
designs
U
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
design
U
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
institutionalizing
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursued
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate
U
موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
lay
U
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicating
U
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
out lawry
U
طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
lays
U
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicated
U
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicate
U
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
receives
U
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
receive
U
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicates
U
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
underground
U
مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
trapezium
U
چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
unformed
U
بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
anneal
U
نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
to veer and heul
U
پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
pays
U
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pay
U
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying
U
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
beats
U
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat
U
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
introduces
U
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
hire
U
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
statement
U
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
compensate
U
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
connects
U
اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
compensated
U
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
to adjust
U
وفق دادن
[سازگار کردن]
[مطابق کردن ]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com