Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 223 (44 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
violate
U
شکستن نقض کردن
violated
U
شکستن نقض کردن
violates
U
شکستن نقض کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
crackle
U
صدای انفجار وشکستگی تولید کردن شکستن
crackled
U
صدای انفجار وشکستگی تولید کردن شکستن
crackles
U
صدای انفجار وشکستگی تولید کردن شکستن
smite
U
خرد کردن شکستن
smites
U
خرد کردن شکستن
smiting
U
خرد کردن شکستن
snap
U
شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snapped
U
شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snapping
U
شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snaps
U
شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
shatter
U
داغان کردن شکستن
shatters
U
داغان کردن شکستن
stave
U
شکستن ریزش کردن
smash
U
خرد کردن شکستن
smashes
U
خرد کردن شکستن
cracking
U
وارد کردن گرما و معمولافشار برای شکستن هیدروکربنهای کمپلکس گاه درحضور کاتالیزور
multilation
U
شکستن یا فلج کردن اعضا بدن
squish
U
صدای شکستن یا پرتاب چیزی له کردن
To set the Thames on fire . to do a herculeam task .
U
کمر غول راخم کردن ( شکستن )
lay waste
<idiom>
U
خراب کردن وویران نگه داشتن ،شکستن
Other Matches
force
U
درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
forces
U
درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
forcing
U
درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
breakaway
U
شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
pip
U
شکستن شکستن وبازشدن
pipped
U
شکستن شکستن وبازشدن
pipping
U
شکستن شکستن وبازشدن
pips
U
شکستن شکستن وبازشدن
deflects
U
شکستن
deflect
U
شکستن
disobey
U
شکستن
disobeyed
U
شکستن
to break open
U
شکستن
disobeys
U
شکستن
hewn
U
شکستن
deflecting
U
شکستن
deflected
U
شکستن
disruptions
U
شکستن
to break apart
U
شکستن
chopped
U
شکستن
to break a
U
شکستن
chop
U
شکستن
to break rank
U
صف شکستن
dishallow
U
شکستن
to break to pieces
U
شکستن
cracking
U
شکستن
infraction
U
شکستن
To break ranks.
U
صف را شکستن
disruption
U
شکستن
disobeying
U
شکستن
to fall apart
U
در هم شکستن
fly asunder
U
شکستن
split up
U
شکستن
fracture
U
شکستن
to hew asunder
U
شکستن
fracturing
U
شکستن
crushed
U
شکستن
fractured
U
شکستن
crush
U
شکستن
pierces
U
شکستن
pierce
U
شکستن
fractures
U
شکستن
crushes
U
شکستن
infract
U
شکستن
breaks
U
شکستن
fraction
U
شکستن
to fly asunder
U
شکستن
nick
U
شکستن
fractions
U
شکستن
nicked
U
شکستن
nicking
U
شکستن
nicks
U
شکستن
break
U
شکستن
scrunches
U
درهم شکستن
crush
U
باصدا شکستن
to break one's promise
U
شکستن عهدوقول
crashing
U
درهم شکستن
scrunched
U
درهم شکستن
refract
U
بر گرداندن شکستن
to crack an egg
U
تخمی را شکستن
to break one's leg
U
شکستن ساق پا
scrunch
U
درهم شکستن
deblock
U
شکستن کنده
crushes
U
باصدا شکستن
scrunching
U
درهم شکستن
refracting
U
بر گرداندن شکستن
refracted
U
بر گرداندن شکستن
refracts
U
بر گرداندن شکستن
crushed
U
باصدا شکستن
perjure
U
عهد شکستن
crash
U
درهم شکستن
unseal
U
مهرچیزی را شکستن
housebreak
U
حرز را شکستن
slash
U
قیمت را شکستن
slashes
U
قیمت را شکستن
to bruise somebody
U
دل کسی را شکستن
overwhelm
U
درهم شکستن
overwhelmed
U
درهم شکستن
vanquishing
U
درهم شکستن
vanquishes
U
درهم شکستن
vanquished
U
درهم شکستن
slashed
U
قیمت را شکستن
abjuring
U
سوگند شکستن
abjures
U
سوگند شکستن
abjured
U
سوگند شکستن
abjure
U
سوگند شکستن
perjures
U
عهد شکستن
perjuring
U
عهد شکستن
crashingly
U
درهم شکستن
crashes
U
درهم شکستن
crashed
U
درهم شکستن
vanquish
U
درهم شکستن
overwhelms
U
درهم شکستن
cleave
U
شکستن ورامدن
0To break thru a blockade ( siege ) .
U
محاصره را شکستن
fractured
U
شکستن شکافتن
fractures
U
شکستن شکافتن
fracturing
U
شکستن شکافتن
beat a record
U
حد نصاب را شکستن
cleaved
U
شکستن ورامدن
cleaves
U
شکستن ورامدن
break down
U
درهم شکستن
break
U
شکستن موج
fracture
U
شکستن شکافتن
brittle fracture
U
شکستن از تردی
breaks
U
شکستن موج
breach of promise
U
شکستن پیمان ازدواج
To break a promise.
U
عهد وقولی را شکستن
fissionable
U
قابل شکستن وتقسیم
to break in
U
شاخ شکستن سوغان
edman degradation technique
U
شکستن به روش ادمن
fission
U
شکستن هسته اتمی
His failure was a bitter experience.
U
شکستن تجربه تلخی شد
knap
U
ضربه زدن شکستن
To feel on top of the world.
U
با دم خود گردو شکستن
to bruise somebody
U
قلب کسی را شکستن
elision
U
باقوه مکانیکی شکستن
smashes
U
شکست دادن درهم شکستن
To break down the enemys resistance.
U
مقاومت دشمن رادرهم شکستن
ages
U
شکستن جسم با فشارهای مکرر
shard
U
شکستن وبصورت قطعات ریزدراوردن
section out
U
شکستن موج بطور ناهموار
shards
U
شکستن وبصورت قطعات ریزدراوردن
to collapse
U
درهم شکستن
[مذاکره یا فرضیه]
age
U
شکستن جسم با فشارهای مکرر
fissional
U
وابسته به شکستن هسته اتم
To bite the hand that feeds one .
U
نمک راخوردن ونمکدان شکستن
shiwari
U
شکستن اجسام سخت درکاراته
smash
U
شکست دادن درهم شکستن
break in
U
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-ins
U
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
throw the book at
<idiom>
U
شدیدا مواخذه کردنبخاطر شکستن قانون
break-in
U
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
battering ram
U
میله مخصوص شکستن دروازه ها و غیره
battering rams
U
میله مخصوص شکستن دروازه ها و غیره
amulet
U
دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
amulets
U
دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
parsed
U
شکستن کد زبان سطح بالا به بخشهایی در حین ترجمه به کد ماشین
pagination
U
روند شکستن یک گزارش چاپ شده به واحدهایی متنافر باصفحات
creptation
U
تخریب خلل و فرج بتن همراه با صدای درهم شکستن
untimate load
U
بیشترین نیروئی که هر جزء سازهای بدون شکستن بایدتحمل کند
parses
U
شکستن کد زبان سطح بالا به بخشهایی در حین ترجمه به کد ماشین
parse
U
شکستن کد زبان سطح بالا به بخشهایی در حین ترجمه به کد ماشین
linear
U
روش شکستن ریاضی مشکل به طوری که دو قسمت باکامیوتر قابل حل باشد
cracking
U
شکستن هیدروکربورهای متشکله نفت خام و تبدیل ان به هیدروکربورهای سبکتر
get the axe
U
ناپدید شدن موج سوار زیر اب با شکستن موج
sonic booms
U
انفجار صوتی شکستن دیوار صوتی
sonic boom
U
انفجار صوتی شکستن دیوار صوتی
irrefrangible
U
غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
time
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploits
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
correct
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
to wipe out
U
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
withstanding
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com