Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
do up
U
شروع بکار کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
debut
U
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debuts
U
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
Other Matches
portal to portal
U
وابسته بمدتی که کارگر از درورودی تا شروع بکار صرف مینماید
helo
U
پیام عمومی شروع کار که دریک سیستم اشتراک زمان توسط ترمینالها بکار می رود
start off
U
شروع کردن شروع شدن
set up
U
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
dares
U
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dare
U
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared
U
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
commission
U
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning
U
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions
U
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to wipe the slate clean
<idiom>
U
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
set up
U
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
employs
U
بکار گماشتن استخدام کردن
operated
U
عمل کردن بکار افتادن
employing
U
بکار گماشتن استخدام کردن
employs
U
مشغول کردن بکار گرفتن
employing
U
مشغول کردن بکار گرفتن
aminister
U
تهیه کردن بکار بردن
operates
U
عمل کردن بکار افتادن
employed
U
بکار گماشتن استخدام کردن
employ
U
مشغول کردن بکار گرفتن
operate
U
عمل کردن بکار افتادن
employ
U
بکار گماشتن استخدام کردن
employed
U
مشغول کردن بکار گرفتن
put on
U
اعمال کردن بکار گماردن
embarks
U
شروع کردن
to strike into
U
شروع کردن
streek
U
شروع کردن
embarked
U
شروع کردن
embarking
U
شروع کردن
embark
U
شروع کردن
kick off
<idiom>
U
شروع کردن
embark upon
U
شروع کردن
put in hand
U
شروع کردن
tee off
U
شروع کردن
set in
U
شروع کردن
commences
U
شروع کردن
set about
<idiom>
U
شروع کردن
commenced
U
شروع کردن
take up
<idiom>
U
شروع کردن
get off on the wrong foot
<idiom>
U
بد شروع کردن
commence
U
شروع کردن
get one's feet wet
<idiom>
U
شروع کردن
commencing
U
شروع کردن
start up
<idiom>
U
بازی را شروع کردن
blast off
U
شروع بپرواز کردن
open fire
U
شروع به تیراندازی کردن
launching
U
شروع کردن حمله
launches
U
شروع کردن حمله
to start from the beginning
[to start afresh]
U
از آغاز شروع کردن
to open fire
U
شروع به اتش کردن
dig in
<idiom>
U
شروع به خوردن کردن
come to blows
<idiom>
U
شروع به جنگیدن کردن
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
U
شروع به دعوی کردن
tune up
U
شروع باواز کردن
get in on the ground floor
<idiom>
U
ازابتدا شروع کردن
to break into a run
U
شروع کردن به دویدن
pipe up
U
شروع به نی زدن کردن
attempting to steal
U
شروع کردن به سرقت
to start
[for]
U
شروع کردن رفتن
[به]
to f. a laughing
U
شروع بخنده کردن
set-tos
U
با اشتیاق شروع کردن
to gather way
U
شروع بحرکت کردن
to start
U
شروع کردن به دویدن
set-to
U
با اشتیاق شروع کردن
launched
U
شروع کردن حمله
launch
U
شروع کردن حمله
warm up
U
شروع کردن به کار
blast-off
U
شروع بپرواز کردن
To start from scratch .
U
از هیچ شروع کردن
set to
U
با اشتیاق شروع کردن
to set about
U
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on
<idiom>
U
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
triggered
U
شروع کردن حمله یاکار
come to one's senses
<idiom>
U
شروع به فکر صحیح کردن
go off
<idiom>
U
شروع به زنگ زدن کردن
attempting to commit rape
U
شروع کردن به تجاوز جنسی
to get to
U
شروع کردن دست گرفتن
to push off
U
شروع کردن بیرون رفتن
back to the drawing board
<idiom>
U
کاری را از اول شروع کردن
attempts
U
قصد کردن شروع به جرم
attempted
U
قصد کردن شروع به جرم
scratch the surface
<idiom>
U
تازه شروع به کار کردن
begins
U
اغاز نهادن شروع کردن
attempting
U
قصد کردن شروع به جرم
attempting to commit murder
U
شروع کردن به قتل عمد
triggers
U
شروع کردن حمله یاکار
trigger
U
شروع کردن حمله یاکار
begin
U
اغاز نهادن شروع کردن
attempt
U
قصد کردن شروع به جرم
restart
U
بازاغازی دوباره شروع کردن
to come to one's senses
U
شروع به فکر عاقلانه کردن
to make the most of
U
به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
to be fever began to a bate
U
تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
to struck up
U
بهم زدن شروع بزدن کردن
to get cracking
U
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
off the wagon
<idiom>
U
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to start quarrelling
<idiom>
U
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
to tie into something
[ American E]
U
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
pick up
<idiom>
U
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
take off
U
جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
paragons
U
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
wet blanket
U
پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
wetting
U
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
wet blankets
U
پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
reward is an iduce to toil
U
چیزیکه ادم را بکار کردن تشویق میکند پاداش است
buff stick
U
بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
paragon
U
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
indent
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start a fight with somebody
U
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to turn on the waters
U
یکدفعه شروع به گریه کردن
[اصطلاح روزمره]
indents
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indenting
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start an argument with somebody
U
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
cancellation
U
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
load point
U
شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
to get down to business
U
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
wake up
U
تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
gesticulated
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
synonymize
U
الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
gesticulate
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
distemper
U
ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
gesticulating
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
launching area
U
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
launches
U
شروع کردن اقدام کردن
launching
U
شروع کردن اقدام کردن
launch
U
شروع کردن اقدام کردن
initiate
U
اغاز کردن شروع کردن
initiated
U
اغاز کردن شروع کردن
initiating
U
اغاز کردن شروع کردن
launched
U
شروع کردن اقدام کردن
initiates
U
اغاز کردن شروع کردن
lead off
<idiom>
U
شروع کردن ،باز کردن
push off
<idiom>
U
ترک کردن ،شروع کردن
cold
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
langrage
U
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrel
U
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
jeweller's putty
U
گرد قلع و سرب که برای پاک کردن شیشه و فلز بکار می برند
putty powder
U
گرد قلع و سرب که برای پاک کردن شیشه و فلز بکار می برند
langridge
U
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
junk
U
ریسمان پاره که برای بافتن بور یا درست کردن پوشال بکار می رود
staging area
U
فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
group
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
cyaniding
U
عملیات حرارتی که برای سخت کردن پوسته الیاژهای اهن دار بکار می رود
initiation
U
شروع کار شروع
modes
U
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
mode
U
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up
[start-up]
U
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
opalite
U
ترکیبی که دارای رنگهای مختلف بوده و برای براق کردن نمای اجری بکار میرود
reopen
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
antihistamine
U
موادی که برای درمان حساسیت بکار رفته و باعث خنثی کردن اثر هیستامین دربافت ها می شوند
streaming tape drive
U
دستگاهی که یک کارتریج نوارپیوسته را نگهداری کردن واساسا" به عنوان پشتیبان گردانندههای دیسک سخت بکار می رود
steeve
U
خفت کردن میلهای که نوک ان قلابی داردوبرای ازمایش محتویات عدل پنبه وامثال ان بکار میرود سیخک
clicked
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
shed stick
U
چوب هاف
[چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
pl/m
U
زبان برنامه نویسی که برای برنامه ریزی کردن ریزکامپیوترها بکار می رود
rack
U
آویز فرش
[قالبی فلزی که در فروشگاه جهت آویزان کردن فرش و نمایش آن بکار می رود.]
urban bundle
U
بقچه شهری
[این روش گرچه قدیمی است ولی هنوز هم به عنوان معیاری جهت وزن کردن کلاف های پشم بکار می رود.]
to fall to
U
شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
To start from scratch.
U
از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
tea leaf
U
برگ چای
[از این گیاه جهت تهیه رنگینه قهوه ای یا بژ استفاده می شود و خصوصا در رفوگری جهت تیره تر کردن رنگ های دیگر بکار می رود.]
dye analysis
U
[آنالیز کردن رنگینه های بکار رفته در فرش جهت تعیین طول عمر فرش و سابقه تاریخی نوع رنگینه]
gig
U
ماشین خارزنی
[این وسیله برای یکنواخت کردن سطح پرزها و گرفتن ذرات از سطح بافت بکار می رود و در صنعت فرش ماشینی و بعضی منسوجات کاربرد دارد.]
exploiting
U
:بکار انداختن
user
U
بکار برنده
applying
U
بکار بردن
exploit
U
:بکار انداختن
utilisable
[British]
<adj.>
U
بکار بردنی
useful
<adj.>
U
بکار بردنی
applies
U
بکار بردن
suitable
<adj.>
U
بکار بردنی
applicable
<adj.>
U
بکار بردنی
conspicuious consumption
U
بکار برده شد
get down to work
U
بکار پرداختن
utilizable
<adj.>
U
بکار بردنی
apply
U
بکار بردن
applied
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
actuator
U
بکار اندازنده
actuation
U
بکار اندازی
put forth
U
بکار بردن
handles
U
بکار بردن
actuate
U
بکار انداختن
handle
U
بکار بردن
actuate
بکار انداختن
to come into operation
U
بکار افتادن
bleach
U
بکار رود
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com