Perdic | شرایط متوسط | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	average conditions U	شرایط متوسط

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	dynamic condition U	شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
	synoptic situation U	شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
	second best theory U	نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
	mean sea level U	ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
	the conditions U	شرایط ان
	termed U	شرایط
	terms U	شرایط
	terming U	شرایط
	conditions U	شرایط
	term U	شرایط
	final cinditions U	شرایط فینال
	light conditions U	شرایط نور
	given conditions U	شرایط معینه
	qualifications U	شرایط لازم
	final cinditions U	شرایط پایانی
	requirements U	شرایط لازم
	qualification U	وضعیت شرایط
	plateau U	شرایط پایا
	plateaus U	شرایط پایا
	plateaux U	شرایط پایا
	given conditions U	شرایط معلوم
	implied terms U	شرایط ضمنی
	present conditions U	شرایط فعلی
	payment terms U	شرایط پرداخت
	standard temperature and pressure U	شرایط متعارفی
	suitable conditions U	شرایط مناسب
	normal temperature and pressure U	شرایط متعارفی
	normal temperature and pressure U	شرایط استاندارد
	necessary conditions U	شرایط لازم
	mutual terms U	شرایط متقابل
	terms of shipment U	شرایط حمل
	marginal conditions U	شرایط نهائی
	makings U	شرایط لازم
	liner terms U	شرایط خط کشتیرانی
	standard temperature and pressure U	شرایط استاندارد
	initial condition U	شرایط اولیه
	implied terms U	شرایط تلویحی
	qalified U	واجد شرایط
	qualification U	واجد شرایط
	ballistic conditions U	شرایط بالیستیکی
	equilibrium conditions U	شرایط تعادل
	average conditions U	شرایط عادی
	ambient conditions U	شرایط محیطی
	adverse factors U	شرایط نامساعد
	admission requirements U	شرایط پذیرش
	actude conditions U	شرایط حاد
	fair play U	شرایط برابر
	conditions U	شرایط اوضاع
	qualified U	واجد شرایط
	bona fide U	واجد شرایط
	qualify U	واجد شرایط
	qualifies U	واجد شرایط
	boundary conditions U	شرایط حدی
	boundary conditions U	شرایط مرزی
	disadvantage U	شرایط نامساعد
	disadvantages U	شرایط نامساعد
	existing circumstances U	شرایط موجود
	emergency conditions U	شرایط اضطراری
	dis qualified U	فاقد شرایط
	delivery terms U	شرایط تحویل
	requirements of the credit U	شرایط اعتبار
	credit terms U	شرایط اعتبار
	conference terms U	شرایط کنفرانس
	conditions of purchase U	شرایط خرید
	conditions of contract U	شرایط قرارداد
	condition of readiness U	شرایط امادگی
	eligible U	واجد شرایط
	conditions of use U	شرایط کاربرد
	competitive conditions U	شرایط رقابت
	conditions of (the) competition U	شرایط رقابت
	qulifications U	واجد شرایط
	ball games U	شرایط وضعیت
	ball game U	شرایط وضعیت
	working conditions U	شرایط کار
	tropical condition U	شرایط گرمسیری
	terms of trade U	شرایط مبادله
	Russian roulette <idiom> U	شرایط پرخطر
	competition conditions U	شرایط رقابت
	usual conditions U	شرایط معمول
	actude conditions U	شرایط شدید
	no bed of roses <idiom> U	شرایط سختوبد
	tight spot <idiom> U	شرایط سخت
	terms of trade U	شرایط معامله
	sufficient conditions U	شرایط کافی
	standard condition U	شرایط استاندارد
	second order conditions U	شرایط ثانوی
	shipping terms U	شرایط حمل
	stability conditions U	شرایط ثبات
	terms of payment U	شرایط پرداخت
	terms and conditions U	ضوابط و شرایط
	settlement terms U	شرایط پرداخت
	settlement terms U	شرایط تسویه
	spring conditions U	شرایط بهاری
	standard conditions U	شرایط متعارفی
	conditions of sale U	شرایط اساسی معامله
	entry group U	گروه واجد شرایط
	second order conditions U	شرایط مرتبه دوم
	other things being equal U	اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
	make a difference <idiom> U	شرایط را عوض کردن
	qualified U	دارای شرایط لازم
	qualified U	واجد شرایط لازمه
	to impose conditions U	با شرایط سنگین بارکردن
	bend U	شرایط خمیدگی زانویی
	conditions U	مقررات و شرایط اسبدوانی
	ineligible U	فاقد شرایط لازم
	provisions of a contract U	شرایط قرار داد
	feudatory U	تابع شرایط تیول
	possessing the necessary qualifications U	واجد شرایط لازم
	qualify for U	واجد شرایط بودن
	circumstance U	شرایط محیط اهمیت
	turn the tables <idiom> U	عوض کردن شرایط
	tight squeeze <idiom> U	شرایط سخت تجاری
	machining requirments U	شرایط براده برداری
	tenders conditions U	شرایط عمومی مناقصه
	eligible U	واجد شرایط مطلوب
	it does not s. the condition U	واجدان شرایط نیست
	volcanism U	شرایط و خصوصیات اتشفشانی
	investigation of foundation conditions U	تحقیق شرایط شالوده
	terms and conditions of the credit U	ضوابط و شرایط اعتبار
	ineligibility U	فقدان شرایط لازم
	support conditions U	شرایط تکیه گاهی
	quantified U	واجد شرایط شدن
	quantifies U	واجد شرایط شدن
	through the mill <idiom> U	تجربه شرایط مشکل
	meet U	مطابق شرایط بودن
	meets U	مطابق شرایط بودن
	unqualified U	فاقد شرایط لازم
	quantifying U	واجد شرایط شدن
	quantify U	واجد شرایط شدن
	qualificatory U	واجد شرایط کننده
	debt rescheduling U	تجدید نظر در شرایط وام
	disqualifying U	فاقد شرایط لازم دانستن
	loan conversion U	تجدید نظر در شرایط وام
	get in the swing of things <idiom> U	به شرایط جدید عادت کردن
	fall back U	سیستم پشتیبان در شرایط اضطراری
	come into one's own <idiom> U	به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
	Are you prepared to accept my conditions? U	حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
	restructures U	شرایط وام را عوض کردن
	restructured U	شرایط وام را عوض کردن
	restructure U	شرایط وام را عوض کردن
	time utility U	بهره گیری از شرایط زمانی
	ligting conditions U	شرایط روشنایی نسبتهای نور
	desirability U	درجه تمایل شرایط مطلوب
	entry group U	واجدین شرایط تخصصی شغلی
	However difficult the circumstances [are] , ... U	هر قدر هم که شرایط دشوار هستند، ...
	ceteris paribus U	ثابت بودن سایر شرایط
	climate for growth U	شرایط لازم برای رشد
	size up <idiom> U	بسته به شرایط ،برانداز کردن
	reasonableness of terms in contract U	معقول بودن شرایط قرارداد
	disqualify U	فاقد شرایط لازم دانستن
	disqualifies U	فاقد شرایط لازم دانستن
	disqualified U	فاقد شرایط لازم دانستن
	demand oriented pricing U	قیمت گذاری با توجه به شرایط تقاضا
	make the best of <idiom> U	دربدترین شرایط بهترین را انجام دادن
	put someone in the picture <idiom> U	شرایط را شرح دادن برای کسی
	play it by ear <idiom> U	تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
	dead duck <idiom> U	در شرایط ناامید کننده قرار داشتن
	rescheduling U	در شرایط وام تجدید نظر کردن
	reschedules U	در شرایط وام تجدید نظر کردن
	rescheduled U	در شرایط وام تجدید نظر کردن
	reschedule U	در شرایط وام تجدید نظر کردن
	condition book U	کتابچه حاوی شرایط ومقررات اسبدوانی
	qualify U	صلاحیت داشتن واجد شرایط شدن
	qualifies U	صلاحیت داشتن واجد شرایط شدن
	eligible U	واجد شرایط برای انتخاب شدن
	to satisfy conditions U	شرایط را برآورده کردن [ریاضی] [فیزیک]
	qualified person U	شخص واجد شرایط کارشناس متخصص
	breeding grounds U	محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
	To stipulate. U	شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
	let (something) ride <idiom> U	ادامه دادن بدون عوض شدن شرایط
	breeding ground U	محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
	ineligibly U	بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
	To preserve the status quo . U	وضع موجود ( شرایط فعلی ) را حفظ کردن
	differential effects U	اثرتغییر شرایط استاندارد روی سهمی گلوله
	medium U	متوسط
	modals U	متوسط
	medium gravle U	شن متوسط
	meanest U	متوسط
	mediocre U	متوسط
	osculant U	متوسط
	average limit of ice U	حد متوسط یخ
	averaging U	حد متوسط
	averaging U	متوسط
	averages U	حد متوسط
	averaged U	حد متوسط
	tolerable U	متوسط
	intermediate U	متوسط
	averaged U	متوسط
	average U	حد متوسط
	average U	متوسط
	meant U	متوسط
	mesne U	متوسط
	averages U	متوسط
	moderate U	متوسط
	moderated U	متوسط
	intermedial U	متوسط
	moderating U	متوسط
	moderates U	متوسط
	life expectancies U	سن متوسط
	life expectancy U	سن متوسط