Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
christly
U
شایسته مسیح مربوط به مسیح
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
sudarium
U
دستمال دور سر مسیح دستمالی که نقش صورت مسیح بران باشد
antichrst
U
مسیح دروغی مسیح کاذب
Noel
U
سرود میلاد مسیح جشن میلاد مسیح
to transubstantiate
U
تغییر دادن ماده
[نان و شراب مربوط به عشاربانی]
به بدن و خون عیسی مسیح
[دین]
anointed
U
مسیح
messianic
U
مسیح
Christ
U
مسیح
antichrist
U
ضد مسیح
antichrst
U
دشمن مسیح
christly
U
مسیح وار
lachryma christi
U
اشک مسیح
IHS
U
نمودار مسیح
christlike
U
مسیح وار
christhood
U
مسیح بودن
vicar of christ
U
مسیح پاپ
messiahs
U
مسیح موعود
pseudo christ
U
مسیح نما
Christmases
U
عیدمیلاد مسیح
messiah
U
مسیح موعود
jesus christ
U
عیسی مسیح
Christmas
U
عیدمیلاد مسیح
anno domini
U
بعد از میلاد مسیح
neo christianity
U
دین نوین مسیح
carols
U
سرودشب عیدمیلاد مسیح
dominical
U
یعنی حضرت مسیح
gospels
U
بشارت درباره مسیح
gospel
U
بشارت درباره مسیح
christology
U
مبحث مسیح شناسی
carol
U
سرودشب عیدمیلاد مسیح
pseudo christ
U
مسیح کاذب دجال
Yule
U
جشن میلاد عیسی مسیح
passion week
U
هفته پیش از رستاخیز مسیح
adventism
U
اعتقاد بدوباره امدن مسیح
judns be trayed jesus
U
یهودابه مسیح خیانت کرد
orthodox
U
مطابق عقاید کلیسای مسیح
evangelizes
U
بشارت بدین مسیح دادن
evangelized
U
بشارت بدین مسیح دادن
evangelising
U
بشارت بدین مسیح دادن
evangelises
U
بشارت بدین مسیح دادن
evangelised
U
بشارت بدین مسیح دادن
evangelizing
U
بشارت بدین مسیح دادن
evangelize
U
بشارت بدین مسیح دادن
psilanthropism
U
عقیده باینکه مسیح جز انسان نبوده
zechariah
U
یهود درقرن 6 قبل از میلاد مسیح
Anno Domini
[AD]
<adj.>
پس از میلاد مسیح
[جهت بیان سال]
millenarian
U
معتقد به سلطنت هزار ساله مسیح
zachariah
U
یهود درقرن 6 قبل از میلاد مسیح
millenarianism
U
اعتقاد به سلطنت هزار ساله مسیح
incarnationist
U
کسی که مسیح را خدای مجسم می داند
chiliasm
U
اعتقاد به فهور مجدد هزارساله مسیح
psilanthropy
U
عقیده باینکه مسیح جز انسان نبوده
ikons
U
تصویر حضرت مسیح یامریم ویامقدسین مسیحی
postmillennialist
U
معتقدبه فهور ثانوی مسیح پس از هزار سال
icons
U
تصویر حضرت مسیح یامریم ویامقدسین مسیحی
icon
U
تصویر حضرت مسیح یامریم ویامقدسین مسیحی
postmillenarian
U
معتقدبه فهور ثانوی مسیح پس از هزار سال
the holy grail
U
دوری یاجامی که مسیح دراخرین شام خودبکاربرد
before Christ
[BC]
قبل از میلاد مسیح
[جهت بیان سال]
Doom
U
[نمایش تصویری از آخرین قضاوت عیسی مسیح در کلیسا]
monophysite
U
کسیکه عقیده دارد باینکه مسیح دارای یک ذات است و بس
kenosis
U
اعتقادباینکه مسیح بصورت ادمی جنبه خدایی را ازخوددورساخته است
christian era
U
مبداء تاریخ کشورهای مسیحی که از زمان تولد مسیح اغازمیگردد
lord of misrule
U
متصدی وسرپرست تفریحات ونمایشات مخصوص عید تولد مسیح
Chrismon
U
[حرف اول اسم مقدس از سه واژه ی یونانی به نام مسیح]
passionist
U
عضو دستهای از نصارا که پیوسته مصیبت حضرت مسیح رابایدیاداورشوند
apocrypha
U
کتاب مشکوکی که راجع بزندگی عیسی ودین مسیح نوشته شده
essene
U
راهب یهودی) عضوفرقهای که دوقرن پیش ازامدن مسیح درفلسطین تشکی
evangelic
U
پیرو این عقیده که رستگاری و نجات دراثرایمان به مسیح بدست میاید نه دراثر کردار و اعمال نیکو
evangelical
U
پیرو این عقیده که رستگاری و نجات دراثرایمان به مسیح بدست میاید نه دراثر کردار و اعمال نیکو
program loans
U
قرضههای مربوط به برنامههای رشد و توسعه وامهای مربوط به اجرای برنامه ها
tactical
U
مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
tactically
U
مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
inference
U
روش تغییر نتیجه اطلاعات مربوط به شخص با استفاده از دادههای مختلف مربوط به افراد
inferences
U
روش تغییر نتیجه اطلاعات مربوط به شخص با استفاده از دادههای مختلف مربوط به افراد
bioclimatic
U
مربوط به اقلیم شناسی مربوط به اب و هوا و نحوه زندگی
victual
U
مربوط به تهیه اذوقه مربوط به تامین خوار و بار
elevation guidance
U
دستورات مربوط به صعودهواپیما راهنماییهای مربوط به صعود هواپیما
genital
U
مربوط به توالد و تناسل مربوط به دستگاه تناسلی
auditory
U
مربوط بشنوایی یا سامعه مربوط به ممیزی وحسابداری
supervisory
U
مربوط به نظارت مربوط به نافر امور
relative
U
که حرکت نشانه گرروی صفحه نمایش مربوط مربوط به حرکت وسیله ورودی است
acoustical
U
مربوط به صدا مربوط به سامعه
acoustic
U
مربوط به صدا مربوط به سامعه
qualified
U
شایسته
worthiest
U
شایسته
worthy
U
شایسته
proper
U
شایسته
inept
U
نا شایسته
qua
U
شایسته
competent
U
شایسته
seemly
U
شایسته
apropos
U
شایسته
fittest
U
شایسته
fits
U
شایسته
pertinent
U
شایسته
fit
U
شایسته
meritorious
U
شایسته
good
U
شایسته
worthier
U
شایسته
meet
U
شایسته
real
<adj.>
U
شایسته
convenient
<adj.>
U
شایسته
proper
<adj.>
U
شایسته
exact
<adj.>
U
شایسته
correct
<adj.>
U
شایسته
accurate
[correct]
<adj.>
U
شایسته
suitable
<adj.>
U
شایسته
functional
<adj.>
U
شایسته
practicable
<adj.>
U
شایسته
practical
<adj.>
U
شایسته
purpose-built
<adj.>
U
شایسته
purposive
<adj.>
U
شایسته
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
U
شایسته
true
<adj.>
U
شایسته
utilitarian
[useful]
<adj.>
U
شایسته
useful
<adj.>
U
شایسته
purposeful
<adj.>
U
شایسته
meets
U
شایسته
xenial
U
مربوط به مهمان نوازی مربوط به مناسبات بین مهمان و میزبان
range component
U
عنصر مربوط به مسافت عامل مسافت شاخه مربوط به برد
distance angle
U
زاویه مربوط به برد سلاح زاویه مربوط به مسافت هدف
proper dress
U
جامه شایسته
properly
<adv.>
U
بطور شایسته
meetly
U
بطور شایسته
rightfully
<adv.>
U
بطور شایسته
rightly
<adv.>
U
بطور شایسته
meet for a man
U
شایسته است که
worthful
U
شایسته مستحق
meritorious
U
شایسته ترین
by fits and starts
U
شایسته لایق
eligible
U
شایسته انتخاب
ought not
U
شایسته نیست
fitly
U
بطور شایسته
the ticket
U
کار شایسته
aright
<adv.>
U
بطور شایسته
correctly
<adv.>
U
بطور شایسته
discreditable
U
شایسته بی اعتباری
duly
<adv.>
U
بطور شایسته
ogr
U
شایسته غول
christianlike
U
شایسته مسیحیت
justly
<adv.>
U
بطور شایسته
winnable
U
شایسته پیروزی
beseem
U
شایسته بودن
as it deserves
U
بطور شایسته
fittest
U
لایق شایسته
befitting
U
درخور شایسته
fits
U
لایق شایسته
derisible
U
شایسته ریشخند
quoteworthy
U
شایسته ذکر
fit
U
لایق شایسته
devisable
U
شایسته تامل
devisable
U
شایسته اندیشه
courtliest
U
شایسته دربار
courtly
U
شایسته دربار
apt
U
مناسب شایسته
properly
U
بطور شایسته
companionable
U
شایسته رفاقت
behoove
U
شایسته بودن
becoming
U
شایسته درخور
intrinsic
U
مرتب شایسته
courtlier
U
شایسته دربار
to be proper for
U
شایسته بودن
behove
U
شایسته بودن
in due form
U
بطرز شایسته
suitable
U
شایسته فراخور
pensionable
U
شایسته بازنشستگی
worshipful
U
شایسته احترام
conditioning
U
شایسته سازی
adequate
U
شایسته بودن
righting
U
شایسته خوب ذیحق
fit to work
U
شایسته یاقابل کارکردن
suitably
U
بطور مناسب یا شایسته
oughtn't
U
نبایستی شایسته نیست
worthy to become a king
U
شایسته شاه شدن
qualified for work
U
شایسته یاقابل کارکردن
right
U
شایسته خوب ذیحق
righted
U
شایسته خوب ذیحق
best
U
شایسته ترین پیشترین
competent
U
شایسته دارای سر رشته
nameable
U
شایسته نام بردن
worthily
U
بطور شایسته و در خور
workmanlike
U
شایسته کارگر خوب
workmanly
U
شایسته کارگر خوب
servile
U
شایسته نوکران چاپلوس
humance
U
انسانی شایسته بشریت
it does not befit me to
U
شایسته من نیست که مرانشاید که
ineligible
U
نا شایسته برای انتخاب
gentlemanlike
U
شایسته مرد نجیب
sufficient
U
شایسته صلاحیت دار
give someone their due
<idiom>
U
دادن اعتبار به شخص شایسته
quotable
U
شایسته نقل قول کردن
to put out of court
U
شایسته مطرح کردن ندانستن
gentlewomanlike
U
شایسته بانوان نجیب ومحترم
he is unworthy of his position
U
شایسته مقام خود نیست
hellishness
U
خویی که شایسته دوزخ باشد
merits
U
شایسته بودن استحقاق داشتن
meriting
U
شایسته بودن استحقاق داشتن
merited
U
شایسته بودن استحقاق داشتن
merit
U
شایسته بودن استحقاق داشتن
palmary
U
شایسته ستایش و تقدیر برجسته
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com