Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
gentlemanlike
U
شایسته مرد نجیب
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
gentlewomanlike
U
شایسته بانوان نجیب ومحترم
Other Matches
gentlewoman
U
زن نجیب
gentle
U
نجیب
gentler
U
نجیب
gentlewomen
U
زن نجیب
of a noble family
U
نجیب
gentlest
U
نجیب
genteel
U
نجیب
sobersided
U
نجیب
maidenly
U
نجیب
gentlewomanly
U
نجیب
meek
U
نجیب
indecent
U
نا نجیب
decent
U
نجیب
nicest
U
نجیب
nicer
U
نجیب
nice
U
نجیب
immodest
U
نا نجیب
blue blooded
U
نجیب زاده
knight
U
نجیب زاده
patricians
U
نجیب زاده
knighted
U
نجیب زاده
knighting
U
نجیب زاده
patrician
U
نجیب زاده
noble gas
U
گاز نجیب
magnate
U
نجیب زاده
magnates
U
نجیب زاده
noble metals
U
فلزات نجیب
noble metal
U
فلز نجیب
blue-blooded
U
نجیب زاده
noblemen
U
نجیب زاده
genteelly
U
نجیب وار
noblewomen
U
نجیب زاده
bashaw
U
نجیب زاده
thane
U
نجیب زاده
knights
U
نجیب زاده
high born
U
نجیب زاده
chevalier
U
نجیب زاده
noblest
U
نجیب باشکوه
nobles
U
نجیب باشکوه
nobler
U
نجیب باشکوه
noble
U
نجیب باشکوه
noblewoman
U
نجیب زاده
childe
U
نجیب زاده
nobleman
U
نجیب زاده
aristocrat
U
نجیب زاده
aristocrats
U
نجیب زاده
gentleman of fortune
U
نجیب زاده حادثه جو
well born
U
اصیل نجیب زاده
bland
U
شیرین و مطلوب نجیب
blander
U
شیرین و مطلوب نجیب
don
U
لرد یا نجیب زاده
donned
U
لرد یا نجیب زاده
dons
U
لرد یا نجیب زاده
donning
U
لرد یا نجیب زاده
particianship
U
نجیب زادگی اصالت
blandest
U
شیرین و مطلوب نجیب
shabby genteel
U
نجیب نما فقیرواقا منش
A blood horse needs only one stroke of the whip .
<proverb>
U
اسب نجیب را یک تازیانه بس است .
junker
U
جوان نجیب زاده المانی
household troops
U
هیئت محافظ پادشاه یا نجیب زاده
wellborn
U
نجیب زاده دارای خصوصیات نجابت
noblesse oblige
U
بزرگواری و سخاوتمندی نشانه نجیب زادگی
fittest
U
شایسته
purposive
<adj.>
U
شایسته
convenient
<adj.>
U
شایسته
fits
U
شایسته
utilitarian
[useful]
<adj.>
U
شایسته
fit
U
شایسته
functional
<adj.>
U
شایسته
useful
<adj.>
U
شایسته
suitable
<adj.>
U
شایسته
meet
U
شایسته
meets
U
شایسته
purposeful
<adj.>
U
شایسته
purpose-built
<adj.>
U
شایسته
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
U
شایسته
practical
<adj.>
U
شایسته
practicable
<adj.>
U
شایسته
worthier
U
شایسته
proper
U
شایسته
apropos
U
شایسته
worthiest
U
شایسته
qua
U
شایسته
worthy
U
شایسته
pertinent
U
شایسته
accurate
[correct]
<adj.>
U
شایسته
correct
<adj.>
U
شایسته
exact
<adj.>
U
شایسته
proper
<adj.>
U
شایسته
inept
U
نا شایسته
true
<adj.>
U
شایسته
good
U
شایسته
real
<adj.>
U
شایسته
meritorious
U
شایسته
qualified
U
شایسته
seemly
U
شایسته
competent
U
شایسته
ogr
U
شایسته غول
worthful
U
شایسته مستحق
ought not
U
شایسته نیست
meetly
U
بطور شایسته
worshipful
U
شایسته احترام
proper dress
U
جامه شایسته
meritorious
U
شایسته ترین
the ticket
U
کار شایسته
winnable
U
شایسته پیروزی
quoteworthy
U
شایسته ذکر
fitly
U
بطور شایسته
meet for a man
U
شایسته است که
in due form
U
بطرز شایسته
companionable
U
شایسته رفاقت
adequate
U
شایسته بودن
duly
<adv.>
U
بطور شایسته
discreditable
U
شایسته بی اعتباری
correctly
<adv.>
U
بطور شایسته
pensionable
U
شایسته بازنشستگی
aright
<adv.>
U
بطور شایسته
eligible
U
شایسته انتخاب
justly
<adv.>
U
بطور شایسته
properly
<adv.>
U
بطور شایسته
becoming
U
شایسته درخور
properly
U
بطور شایسته
fit
U
لایق شایسته
fits
U
لایق شایسته
fittest
U
لایق شایسته
behove
U
شایسته بودن
rightly
<adv.>
U
بطور شایسته
rightfully
<adv.>
U
بطور شایسته
conditioning
U
شایسته سازی
apt
U
مناسب شایسته
behoove
U
شایسته بودن
to be proper for
U
شایسته بودن
beseem
U
شایسته بودن
by fits and starts
U
شایسته لایق
christianlike
U
شایسته مسیحیت
derisible
U
شایسته ریشخند
devisable
U
شایسته تامل
devisable
U
شایسته اندیشه
as it deserves
U
بطور شایسته
courtliest
U
شایسته دربار
courtly
U
شایسته دربار
intrinsic
U
مرتب شایسته
suitable
U
شایسته فراخور
befitting
U
درخور شایسته
courtlier
U
شایسته دربار
worthily
U
بطور شایسته و در خور
worthy to become a king
U
شایسته شاه شدن
workmanlike
U
شایسته کارگر خوب
sufficient
U
شایسته صلاحیت دار
fit to work
U
شایسته یاقابل کارکردن
suitably
U
بطور مناسب یا شایسته
ineligible
U
نا شایسته برای انتخاب
humance
U
انسانی شایسته بشریت
competent
U
شایسته دارای سر رشته
servile
U
شایسته نوکران چاپلوس
it does not befit me to
U
شایسته من نیست که مرانشاید که
oughtn't
U
نبایستی شایسته نیست
righted
U
شایسته خوب ذیحق
qualified for work
U
شایسته یاقابل کارکردن
workmanly
U
شایسته کارگر خوب
best
U
شایسته ترین پیشترین
right
U
شایسته خوب ذیحق
nameable
U
شایسته نام بردن
righting
U
شایسته خوب ذیحق
merit
U
شایسته بودن استحقاق داشتن
merits
U
شایسته بودن استحقاق داشتن
condition
U
شرط نمودن شایسته کردن
merited
U
شایسته بودن استحقاق داشتن
meriting
U
شایسته بودن استحقاق داشتن
he is unworthy of his position
U
شایسته مقام خود نیست
palmary
U
شایسته ستایش و تقدیر برجسته
give someone their due
<idiom>
U
دادن اعتبار به شخص شایسته
to put out of court
U
شایسته مطرح کردن ندانستن
quotable
U
شایسته نقل قول کردن
hellishness
U
خویی که شایسته دوزخ باشد
disqualifying
U
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualify
U
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifies
U
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
affimable
U
شایسته انکه بطورقطع گفته شود
disqualified
U
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
The ceremony concluded with the recital of an apropos poem.
U
مراسم با تلاوت شعر شایسته به پایان رسید.
constructive school credit
U
بورس تحصیلی برای پرسنل شایسته نظامی
picturesquely
U
چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
it was beneath my notice
U
شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
adorably
U
چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
pontifically
U
چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
head-hunting
<idiom>
U
جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
academically
U
چنانچه شایسته انجمن دانش یا فرهنگستانی باشد ادیبانه
ablest
U
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
abler
U
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
able
U
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
honourable mentions
U
امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
honourable mention
U
امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
yonker
U
نجیب زاده جوان جوان سلحشور
younker
U
نجیب زاده جوان جوان سلحشور
conditioning
U
اصلاح مشخصههای اطلاعات در یک خط انتقال صدا ازطریق تصحیح خصوصیات فازدامنه تقویت کنندههای خط شایسته سازی
blue blood
U
نجیب زاده اشراف زاده
nobleman
U
شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
noblemen
U
شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
fit
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com