Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
it was beneath my notice
U
شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
that is no new
U
اینکه خبر تازهای نبود
theory of epigensis
U
فرض اینکه نطفه بوجودمیایدنه اینکه ازپیش بوده وپس ازمواقعه
slights
U
بی اعتنایی
slighted
U
بی اعتنایی
slighting
U
بی اعتنایی
slightest
U
بی اعتنایی
slighter
U
بی اعتنایی
inattention
U
بی اعتنایی
incaution
U
بی اعتنایی
incuriosity
U
بی اعتنایی
slight
U
بی اعتنایی
insouciance
U
بی اعتنایی
to be d. to
U
بی اعتنایی کردن
belle indifference
U
بی اعتنایی مفرط
cold shoulder
U
بی اعتنایی کردن به
cold-shoulder
U
بی اعتنایی کردن به
cold-shouldering
U
بی اعتنایی کردن به
cold-shoulders
U
بی اعتنایی کردن به
in d. of
U
با بی اعتنایی نسبت به
ice
U
خونسردی و بی اعتنایی
scorn
U
بی اعتنایی حقارت
scorned
U
بی اعتنایی حقارت
cold-shouldered
U
بی اعتنایی کردن به
to trample on
U
بی اعتنایی کردن به
scorning
U
بی اعتنایی حقارت
scorns
U
بی اعتنایی حقارت
defiance
U
دعوت به جنگ بی اعتنایی
shrug off
U
با بی اعتنایی تلقی کردن
to turn a d. ear to
U
توجه نکردن به بی اعتنایی کردن به
it was nothing short of
U
کم از.....نبود
if i had thought of that
U
نبود
he did the wrong thing
U
نبود
no offences was meant
U
توهین نبود
he did not dislike itŠt.
U
بی میل نبود
lack of incentive
U
نبود انگیزه
I was scared stiff. I had my heart in my mouth.
U
دل تو دلم نبود
it wasnot for noyhing that
U
بی خود نبود که
he was not inclined to go
U
مایل برفتن نبود
it was all quiet in london
U
درلندن خبری نبود
it did not profit me
U
مرا سودمند نبود
it was an incorrect procedure
U
جریانش درست نبود
it was no better
U
هیچ بهتر نبود
it was not p to do that
U
کردن انکارمصلحت نبود
he was proof against harm
U
اسیب بردار نبود
he did not dislike itŠt.
U
ولی بی میل هم نبود
I had completely forgotten .
U
هیچ یادم نبود
there was not a soul
U
ذی نفسی انجا نبود
once upon a time
U
یکی بودیکی نبود
there was no secrecy about it
مطلب پوشیده ای نبود
there was no mail to day
U
امروز پست نبود
provided he goes at once
U
بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
it was no part of my plan
U
ابداجزو طرح یا نقشه من نبود
i'm sure i did not mean it
U
باور کنیدمقصودم این نبود
Nobody was there but me.
U
هیچکسی غیر از من آنجا نبود.
It wasnt much of a dinner .
U
زیاد شام مهمی نبود
neither report was correct
U
هیچیک از ان دو گزارش درست نبود
Unfortunately it was not to be .
U
متأسفانه قسمت نشد ( نبود)
He was I'll advised to quit (resign).
U
صلاحش نبود که استعفا ء دهد
There wasnt a thing to eat.
U
هیچ چیز نبود که بخوریم
The food was not fit to eat.
U
غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
It was warm , but not hot .
U
هوا گرم بود ولی داغ نبود
he was in a good temper
U
توی غیظ نبود خلقش بجا بود
She wasn't any too pleased about his idea.
U
او
[زن]
در مورد ایده او
[مرد]
خیلی خوشحال نبود.
that was a quasi war
U
جنگ واقعی نبود- چیزی مانندجنگ بود
parapherna
U
بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
It was an enjoyable performance, if less than ideal.
U
این نمایشی لذت بخشی بود اگرچه کاملا ایده آل نبود.
else rule
U
قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
apropos
U
شایسته
competent
U
شایسته
worthiest
U
شایسته
worthier
U
شایسته
qualified
U
شایسته
fittest
U
شایسته
fits
U
شایسته
fit
U
شایسته
worthy
U
شایسته
inept
U
نا شایسته
qua
U
شایسته
seemly
U
شایسته
pertinent
U
شایسته
proper
<adj.>
U
شایسته
good
U
شایسته
meritorious
U
شایسته
meet
U
شایسته
meets
U
شایسته
proper
U
شایسته
correct
<adj.>
U
شایسته
exact
<adj.>
U
شایسته
true
<adj.>
U
شایسته
real
<adj.>
U
شایسته
accurate
[correct]
<adj.>
U
شایسته
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
U
شایسته
purpose-built
<adj.>
U
شایسته
purposive
<adj.>
U
شایسته
practical
<adj.>
U
شایسته
suitable
<adj.>
U
شایسته
useful
<adj.>
U
شایسته
convenient
<adj.>
U
شایسته
purposeful
<adj.>
U
شایسته
functional
<adj.>
U
شایسته
utilitarian
[useful]
<adj.>
U
شایسته
practicable
<adj.>
U
شایسته
discreditable
U
شایسته بی اعتباری
duly
<adv.>
U
بطور شایسته
justly
<adv.>
U
بطور شایسته
properly
<adv.>
U
بطور شایسته
rightfully
<adv.>
U
بطور شایسته
correctly
<adv.>
U
بطور شایسته
the ticket
U
کار شایسته
rightly
<adv.>
U
بطور شایسته
companionable
U
شایسته رفاقت
worthful
U
شایسته مستحق
worshipful
U
شایسته احترام
winnable
U
شایسته پیروزی
fittest
U
لایق شایسته
fitly
U
بطور شایسته
pensionable
U
شایسته بازنشستگی
in due form
U
بطرز شایسته
devisable
U
شایسته اندیشه
devisable
U
شایسته تامل
derisible
U
شایسته ریشخند
aright
<adv.>
U
بطور شایسته
becoming
U
شایسته درخور
intrinsic
U
مرتب شایسته
meet for a man
U
شایسته است که
ought not
U
شایسته نیست
courtly
U
شایسته دربار
meritorious
U
شایسته ترین
conditioning
U
شایسته سازی
ogr
U
شایسته غول
properly
U
بطور شایسته
courtlier
U
شایسته دربار
to be proper for
U
شایسته بودن
courtliest
U
شایسته دربار
suitable
U
شایسته فراخور
meetly
U
بطور شایسته
apt
U
مناسب شایسته
behove
U
شایسته بودن
beseem
U
شایسته بودن
fit
U
لایق شایسته
by fits and starts
U
شایسته لایق
christianlike
U
شایسته مسیحیت
fits
U
لایق شایسته
eligible
U
شایسته انتخاب
adequate
U
شایسته بودن
quoteworthy
U
شایسته ذکر
behoove
U
شایسته بودن
as it deserves
U
بطور شایسته
befitting
U
درخور شایسته
proper dress
U
جامه شایسته
worthy to become a king
U
شایسته شاه شدن
humance
U
انسانی شایسته بشریت
gentlemanlike
U
شایسته مرد نجیب
sufficient
U
شایسته صلاحیت دار
fit to work
U
شایسته یاقابل کارکردن
it does not befit me to
U
شایسته من نیست که مرانشاید که
workmanly
U
شایسته کارگر خوب
qualified for work
U
شایسته یاقابل کارکردن
suitably
U
بطور مناسب یا شایسته
worthily
U
بطور شایسته و در خور
nameable
U
شایسته نام بردن
ineligible
U
نا شایسته برای انتخاب
right
U
شایسته خوب ذیحق
servile
U
شایسته نوکران چاپلوس
righting
U
شایسته خوب ذیحق
best
U
شایسته ترین پیشترین
oughtn't
U
نبایستی شایسته نیست
workmanlike
U
شایسته کارگر خوب
competent
U
شایسته دارای سر رشته
righted
U
شایسته خوب ذیحق
My mind was elsewahere. My thouthts were wandering.
U
حواسم اینجا نبود ( حواسم جای دیگه بود )
merited
U
شایسته بودن استحقاق داشتن
quotable
U
شایسته نقل قول کردن
palmary
U
شایسته ستایش و تقدیر برجسته
give someone their due
<idiom>
U
دادن اعتبار به شخص شایسته
meriting
U
شایسته بودن استحقاق داشتن
to put out of court
U
شایسته مطرح کردن ندانستن
merit
U
شایسته بودن استحقاق داشتن
merits
U
شایسته بودن استحقاق داشتن
gentlewomanlike
U
شایسته بانوان نجیب ومحترم
he is unworthy of his position
U
شایسته مقام خود نیست
condition
U
شرط نمودن شایسته کردن
hellishness
U
خویی که شایسته دوزخ باشد
he was nothing of an expert
U
هیچ متخصص نبود متخصص کجا بود
Once upon a time .
U
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
the well was a bad producer
U
ان چاه یک چاه نفت خیز خوبی نبود
disqualify
U
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
affimable
U
شایسته انکه بطورقطع گفته شود
disqualified
U
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifies
U
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifying
U
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
adorably
U
چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
picturesquely
U
چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
constructive school credit
U
بورس تحصیلی برای پرسنل شایسته نظامی
The ceremony concluded with the recital of an apropos poem.
U
مراسم با تلاوت شعر شایسته به پایان رسید.
pontifically
U
چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
academically
U
چنانچه شایسته انجمن دانش یا فرهنگستانی باشد ادیبانه
head-hunting
<idiom>
U
جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
ablest
U
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
abler
U
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com