English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
He is through ( done ) with politics . U سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. U ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
policy maker U سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
monetrarist keynesian debate U اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
hold back <idiom> U عقب وکنار ماندن
In every nook and corner . U درهر گوشه وکنار
spooney U اهل بوس وکنار
spoony U احمق اهل بوس وکنار
to give somebody a roasting <idiom> U کسی را شستن وکنار گذاشتن [ پر خاش]
smooching U بوسیدن وعشقبازی کردن بوس وکنار
smooches U بوسیدن وعشقبازی کردن بوس وکنار
smooched U بوسیدن وعشقبازی کردن بوس وکنار
smooch U بوسیدن وعشقبازی کردن بوس وکنار
to give somebody a ticking-off <idiom> U کسی را شستن وکنار گذاشتن [ پر خاش]
incurved U تو گذاشته
included U تو گذاشته تو مانده
new-laid U تازه گذاشته
new laid U تازه گذاشته
in pawn U گرو گذاشته
of ripe years U پابسن گذاشته
monetarists U طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
stay behind U نیروی جا گذاشته شده
on sale U در معرض فروش گذاشته شده
I am wearing my hat at an angle . U کلاهم را کج ( یکوری ) سرم گذاشته ام
quartus U چهارمی شخص گذاشته وبارقم
I have pledged ( staked ) my reputation on it . U شهرتم را درگروی اینکار گذاشته ام
the price was not reasonable U بهای گزافی بران گذاشته بودند
specific devise U زمین مشخصی که به ارث گذاشته شود
spot shot U ضربه به گویی که در نقطه معین گذاشته شده
He had a cigar between his lips . U یک سیگار برگ گذاشته بود گوشه لبش
gingall U یکجورتفنگ سنگین که روی پایهای گذاشته اتش میکنند
plate mark U طرف ودولت روی سیمینه وزرینه گذاشته میشود
stay behind U باقی گذاشته شده نیروی باقیمانده در منطقه دشمن
lipping U قطعه چوبی که در ترک یاشکاف کمان گذاشته شده
dog cart U یکجورگردونه دوچرخه که کرسیهای ان پشت بپشت گذاشته شده وبرای
fly speck U گه یاکثافت مگس که بشکل خال یانقطهای درجایی گذاشته شود
succeeding spot U نقطه بعدی که توپ باید انجابه زمین گذاشته شود
Any reform of the insurance law must be left to the future. U هر اصلاح قانون بیمه باید به آینده باقی گذاشته شود.
Any reform of the pension law must be left to the future. U هر اصلاح قانون بازنشستگی باید به آینده باقی گذاشته شود.
chip off the old block <idiom> U (هرچی گذاشته اون برداشته)رفتار مشابه به والدین داشتن
music stands U میزی که نت های موسیقی را روی آن گذاشته و جلو نوازنده قرار میدهند
planch U صفحهای از گل نسوزکه برای نگاه داشتن چیزی که دراتش گذاشته اندبکارمیرود
anchor block U بلوکهایی که جهت مهار کردن لوله هنگام نصب کار گذاشته میشوند
slush funds U بودجه یا پولیکه برای رشوه دادن یا تطمیع و غیره کنار گذاشته میشود
slush fund U بودجه یا پولیکه برای رشوه دادن یا تطمیع و غیره کنار گذاشته میشود
ostensorium U فرف سیمین ی زرینی که هنگام عشاربانی نان رادران گذاشته نمایش میدهند
hallmark U عیاری که از طرف زرگر یا دولت روی الات سیمین وزرین گذاشته میشود انگ
monstrance U فرف سیمین یا زرینی که هنگام عشا ربانی نان رادران گذاشته نمایش میدهند
exchange control U جلوگیری از ورودامتعه خارجی به وسیله محدود کردن ارزی که دراختیار واردکننده گذاشته میشود
ostensory U فرف سیمین یا زرینی که هنگام عشا ربانی نان دران گذاشته نمایش میدهند
foot block قژعه چوبی یا فلزی کوچکی که در زیر ستون و روی خاک کار گذاشته میشود.
hallmarks U عیاری که از طرف زرگر یا دولت روی الات سیمین وزرین گذاشته میشود انگ
persiennes U یکجور پشت پنجرهای که تیکههای چوب یا اهن نازک راترک ترک ... کار گذاشته اند
liquidity perference U جدولی که میزان پولهایی را که مردم جهت استفاده از ربح انهاراکد گذاشته اند نشان میدهد
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
stamped addressed envelope پاکتی که بر روی آن تمبر زده و میفرستند تا طرف مقابل در آن چیزی گذاشته و بدون پرداخت هزینه ای آنرا برگرداند
net ball U یکجور توپ بازی که توپ بایداز حلقهای که توری درزیران گذاشته اندردشود
fallow U بایر گذاشته ایش کردن شخم کردن
mortgage property U مال مرهون مال به رهن گذاشته شده
horned scully U مانع افقی زیرابی که برای سوراخ کردن بدنه کشتیهاکار گذاشته میشود و معمولابا بتون و تیراهن ساخته میشود
policy U سیاست
policies U سیاست
king craft U سیاست
kingcraft U سیاست
diplomacy U فن سیاست
politics U سیاست
politcs U سیاست
politic U سیاست
health policy U سیاست بهداشتی
laissez faire U سیاست اقتصادازاد
policy makers U سیاست گذاران
income policy U سیاست درامدی
social policy U سیاست اجتماعی
restrictionism U سیاست محدودیت
foreign policy U سیاست خارجی
king craft U سیاست پادشاهی
wage policy U سیاست دستمزد
policy of contianment U سیاست تحدیدی
public policy U سیاست عمومی
politcs U سیاست شناسی
political sclence U سیاست مدن
tax policy U سیاست مالیاتی
power politics U سیاست زور
stop go policy U سیاست تثبیت
new deal U سیاست جدید
neutralism U سیاست بی طرفی
laisser faire U سیاست اقتصادازاد
national policy U سیاست ملی
mercantilism U سیاست بازرگانی
monetary policy U سیاست پولی
the policy of the government U سیاست دولت
monopolist U سیاست انحصاری
politcs U علم سیاست
public life U زندگی در سیاست
politician U اهل سیاست
anti inflationary policy U سیاست انقباضی
budgetary policy U سیاست بودجهای
anti development policy U سیاست ضد توسعه
commercial policy U سیاست بازرگانی
realpolitik U سیاست زور
realpolitik U سیاست عملی
realpolitik U سیاست تجربی
policy making U سیاست گذاری
politician U وارددر سیاست
politician U سیاست مدار
politicians U اهل سیاست
politicians U وارددر سیاست
politicians U سیاست مدار
politics U علم سیاست
colonialism U سیاست مستعمراتی
acrobats U سیاست باز
acrobat U سیاست باز
development policy U سیاست توسعه
fiscal policy U سیاست مالی
employment policy U سیاست اشتغال
policy-making U سیاست گذاری
financial policy U سیاست مالی
fiscal policy U سیاست مالیاتی
fair deal U سیاست منصفانه
economic policy U سیاست اقتصادی
diplomacy U سیاست سیاستمداری
policies U مسلک سیاست
policy U مسلک سیاست
diplomatically U سیاست مابانه
expansionary policy U سیاست انبساطی
politics U سیاست مدون
tools of fiscal policy U ابزار سیاست مالی
parliamentary term U دوره مقننه [سیاست]
legislative periode U دوره مقننه [سیاست]
electoral term U دوره مقننه [سیاست]
tools of monetary policy U ابزار سیاست پولی
to launch in to politics U داخل سیاست شدن
policy of pandering U سیاست خودشیرین بودن
stabilization policy U سیاست تثبیت اقتصادی
rabble-rouser U عوام انگیز [سیاست]
Pied Piper U عوام انگیز [سیاست]
the open door policy U سیاست دروازههای باز
executive council [of a political party] U مجلس اجرائی [سیاست]
tight money U سیاست پولی انقباضی
brinkmanship U سیاست قبول مخاطره
opposition party U حزب مخالف [سیاست]
to retire from politics U از سیاست بازنشسته شدن
executive [of a political party] U مجلس اجرائی [سیاست]
nationality [citizenship] U ملیت [حقوق] [سیاست]
party politics U سیاست بازیهای حزبی
citizenship [status of a citizen] U ملیت [حقوق] [سیاست]
International politics. U سیاست بین الملل
To enter politics . U وارد سیاست شدن
executive council [of a political party] U شورای مجریه [سیاست]
The policy of balance of power. U سیاست موازنه قدرت
I have nothing to do with politics. U کاری به سیاست ندارم
executive [of a political party] U شورای مجریه [سیاست]
contractionary monetary policy U سیاست پولی انقباضی
polity U طرز اداره سیاست
import substitution policy U سیاست جانشینی واردات
income policy U سیاست مربوط به درامدها
polities U طرز اداره سیاست
institutionalism U سیاست خیریه واخلاقی
intransigeance U سخت گیری در سیاست
discretionary fiscal policy U سیاست مالی اختیاری
labour policy U سیاست استخدام کارکنان
launch into politics U داخل سیاست شدن
functional finance U سیاست مالی اصولی
active fiscal policy U سیاست مالی فعال
agricultural support policy U سیاست حمایت از کشاورزی
restrictive monetary policy U سیاست پولی انقباضی
restrictive fiscal policy U سیاست مالی انقباضی
contractionary fiscal policy U سیاست مالی انقباضی
credit squeeze U سیاست انقباض اعتبار
decision making policy U سیاست تصمیم گیری
diplomatize U سیاست مداری کردن
discount rate policy U سیاست نرخ تنزیل
easy money policy U سیاست گشایش پول
austere fiscal policy U سیاست مالی مضیق
expansionary fiscal policy U سیاست مالی انبساطی
expansionary monetary policy U سیاست پولی انبساطی
conservatism U سیاست محافظه کاری
plateform U اعلامیه سیاست دولت
orientalism U عقاید یا سیاست شرقی
open door policy U سیاست درهای باز
nonintervention U سیاست کناره گیری
nonintervention U سیاست عدم مداخله
policy instrument U ابزار اجرای سیاست
pure monetary policy U سیاست پولی خالص
policy of d. U سیاست واگذاری اوضاع
ostrich policy U سیاست خود فریبی
political sclence U علم سیاست کشورها
isolationism U پیروی از سیاست انزوا
politick U سیاست بافی کردن
pure fiscal policy U سیاست مالی خالص
punitory U جزائی سیاست امیز
pricing policy U سیاست قیمت گذاری
outward looking policy U سیاست برون نگر
passive fiscal policy U سیاست مالی غیر فعال
begger my neighbour policy U سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
centrist wing U طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
radical U اصل سیاست مدار افراطی
carpetbag U سیاست بازی ودغلکاری کردن
politics U علم سیاست امور سیاسی
die hard U پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
power politics U سیاست جبر زور طلبی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com