Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (42 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
politick
U
سیاست بافی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
politicised
U
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicises
U
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicising
U
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicization
U
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicize
U
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicized
U
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizes
U
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizing
U
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
Other Matches
knitting pin
U
میل جوراب بافی یاکش بافی که درته ان دگمه یاگلولهای دارد
chain stitch
U
گره یا کوک زنجیره ای جهت جلوگیری از باز شدن گلیم بافت و تزیین و یا کناره بافی و شیرازه بافی مورد استفاده قرار می گیرد
gnosticize
U
بافی کردن
envisioning
U
خیال بافی کردن
nattering
U
چرند بافی کردن
envisioned
U
خیال بافی کردن
envisions
U
خیال بافی کردن
nattered
U
چرند بافی کردن
envision
U
خیال بافی کردن
natter
U
چرند بافی کردن
natters
U
چرند بافی کردن
yarn dye
U
نخ پارچه بافی را رنگ کردن
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy.
U
ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
policy maker
U
سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
monetrarist keynesian debate
U
اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
diplomatize
U
سیاست مداری کردن
carpetbag
U
سیاست بازی ودغلکاری کردن
begger my neighbour policy
U
سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
to break off diplomatic relations
U
روابط دیپلماتیکی را قطع کردن
[سیاست]
monetarists
U
طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
plaiting
U
کج بافی
meshwork
U
توری بافی
weft wrapping
U
شیرازه بافی
turn arounds
U
شیرازه بافی
confabulation
U
افسانه بافی
fabrication
U
افسانه بافی
philosophism
U
فلسفه بافی
fabulation
U
افسانه بافی
negativism
U
منفی بافی
matting
U
حصیر بافی
abstractionism
U
خیال بافی
drapery
U
پارچه بافی
mythomania
U
افسانه بافی
draperies
U
پارچه بافی
plaiting
U
اریب بافی
hosiery
U
جوراب بافی
ropery
U
طناب بافی
knitting machines
U
ماشین کش بافی
binding
U
شیرازه بافی
knitting needle
U
میل کش بافی
knitting machine
U
ماشین کش بافی
knitting needle
U
میل جوراب بافی
macrame knot
U
گره توری بافی
printworks
U
کارخانه چیت بافی
strander
U
ماشین طناب بافی
osier
U
بیدمخصوص سبد بافی
interlocking
U
گلیم بافی ابتداء فرش
picot
U
حلقه زینتی توری بافی
matting
U
بوریا بافی پوشش حصیری
twill weave
U
بافت ساده حصیری
[که گاه در جاجیم و و گلیم و پتو بافی استفاده می شود.]
Elibilinde
U
[طرحی ترکی در گلیم بافی که نمادی از یک انسان و حالت دست به کمر وی را نشان می دهد.]
overcasting
U
شیرازه بافی
[جهت افزایش استحکام لبه های فرش و تزئین تارهای انتهائی]
edge finish
U
شیرازه بافی
[جهت استحکام تارهای کناری و گاه تزپین نمودن کناره ها با رنگ های متفاوت بصورت ضربدری یا موازی]
jute
U
کنف هندی الیاف کنف که برای گونی بافی بکار میرود
webbing end
U
[قسمت گلیم بافی فرش قبل از شروع به بافت اصلی متن فرش]
policy
U
سیاست
diplomacy
U
فن سیاست
politcs
U
سیاست
politic
U
سیاست
politics
U
سیاست
kingcraft
U
سیاست
policies
U
سیاست
king craft
U
سیاست
Jangle Arjuk
U
طرح جنگلی ارجوک
[این گل در طرح فرش های افغانی بصورت قرینه بافی بکار می رود.]
over stretched wrap
U
نخ چله بیش از حد کشیده شده
[این حالت باعث کاهش استحکام نخ چله و همچنین کج بافی در فرش می گردد.]
fiscal policy
U
سیاست مالیاتی
wage policy
U
سیاست دستمزد
politicians
U
سیاست مدار
neutralism
U
سیاست بی طرفی
new deal
U
سیاست جدید
politics
U
سیاست مدون
fiscal policy
U
سیاست مالی
national policy
U
سیاست ملی
financial policy
U
سیاست مالی
expansionary policy
U
سیاست انبساطی
acrobat
U
سیاست باز
acrobats
U
سیاست باز
anti development policy
U
سیاست ضد توسعه
fair deal
U
سیاست منصفانه
stop go policy
U
سیاست تثبیت
development policy
U
سیاست توسعه
politics
U
علم سیاست
politicians
U
وارددر سیاست
realpolitik
U
سیاست زور
diplomatically
U
سیاست مابانه
restrictionism
U
سیاست محدودیت
social policy
U
سیاست اجتماعی
foreign policy
U
سیاست خارجی
mercantilism
U
سیاست بازرگانی
laisser faire
U
سیاست اقتصادازاد
laissez faire
U
سیاست اقتصادازاد
realpolitik
U
سیاست عملی
politicians
U
اهل سیاست
monopolist
U
سیاست انحصاری
monetary policy
U
سیاست پولی
anti inflationary policy
U
سیاست انقباضی
politician
U
سیاست مدار
politician
U
وارددر سیاست
politician
U
اهل سیاست
realpolitik
U
سیاست تجربی
king craft
U
سیاست پادشاهی
politcs
U
علم سیاست
employment policy
U
سیاست اشتغال
economic policy
U
سیاست اقتصادی
the policy of the government
U
سیاست دولت
budgetary policy
U
سیاست بودجهای
diplomacy
U
سیاست سیاستمداری
health policy
U
سیاست بهداشتی
politcs
U
سیاست شناسی
power politics
U
سیاست زور
commercial policy
U
سیاست بازرگانی
policy makers
U
سیاست گذاران
policies
U
مسلک سیاست
policy of contianment
U
سیاست تحدیدی
political sclence
U
سیاست مدن
tax policy
U
سیاست مالیاتی
public policy
U
سیاست عمومی
income policy
U
سیاست درامدی
policy
U
مسلک سیاست
policy making
U
سیاست گذاری
policy-making
U
سیاست گذاری
colonialism
U
سیاست مستعمراتی
public life
U
زندگی در سیاست
conservatism
U
سیاست محافظه کاری
Pied Piper
U
عوام انگیز
[سیاست]
easy money policy
U
سیاست گشایش پول
austere fiscal policy
U
سیاست مالی مضیق
rabble-rouser
U
عوام انگیز
[سیاست]
political sclence
U
علم سیاست کشورها
launch into politics
U
داخل سیاست شدن
opposition party
U
حزب مخالف
[سیاست]
tight money
U
سیاست پولی انقباضی
import substitution policy
U
سیاست جانشینی واردات
decision making policy
U
سیاست تصمیم گیری
the open door policy
U
سیاست دروازههای باز
party politics
U
سیاست بازیهای حزبی
executive
[of a political party]
U
مجلس اجرائی
[سیاست]
polities
U
طرز اداره سیاست
labour policy
U
سیاست استخدام کارکنان
executive council
[of a political party]
U
مجلس اجرائی
[سیاست]
executive
[of a political party]
U
شورای مجریه
[سیاست]
active fiscal policy
U
سیاست مالی فعال
executive council
[of a political party]
U
شورای مجریه
[سیاست]
agricultural support policy
U
سیاست حمایت از کشاورزی
polity
U
طرز اداره سیاست
electoral term
U
دوره مقننه
[سیاست]
legislative periode
U
دوره مقننه
[سیاست]
parliamentary term
U
دوره مقننه
[سیاست]
policy of d.
U
سیاست واگذاری اوضاع
stabilization policy
U
سیاست تثبیت اقتصادی
plateform
U
اعلامیه سیاست دولت
policy instrument
U
ابزار اجرای سیاست
policy of pandering
U
سیاست خودشیرین بودن
isolationism
U
پیروی از سیاست انزوا
expansionary fiscal policy
U
سیاست مالی انبساطی
expansionary monetary policy
U
سیاست پولی انبساطی
To enter politics .
U
وارد سیاست شدن
restrictive monetary policy
U
سیاست پولی انقباضی
pure monetary policy
U
سیاست پولی خالص
open door policy
U
سیاست درهای باز
I have nothing to do with politics.
U
کاری به سیاست ندارم
to retire from politics
U
از سیاست بازنشسته شدن
brinkmanship
U
سیاست قبول مخاطره
functional finance
U
سیاست مالی اصولی
The policy of balance of power.
U
سیاست موازنه قدرت
orientalism
U
عقاید یا سیاست شرقی
ostrich policy
U
سیاست خود فریبی
outward looking policy
U
سیاست برون نگر
intransigeance
U
سخت گیری در سیاست
International politics.
U
سیاست بین الملل
to launch in to politics
U
داخل سیاست شدن
discretionary fiscal policy
U
سیاست مالی اختیاری
pure fiscal policy
U
سیاست مالی خالص
income policy
U
سیاست مربوط به درامدها
nonintervention
U
سیاست عدم مداخله
citizenship
[status of a citizen]
U
ملیت
[حقوق]
[سیاست]
credit squeeze
U
سیاست انقباض اعتبار
institutionalism
U
سیاست خیریه واخلاقی
nationality
[citizenship]
U
ملیت
[حقوق]
[سیاست]
pricing policy
U
سیاست قیمت گذاری
tools of fiscal policy
U
ابزار سیاست مالی
discount rate policy
U
سیاست نرخ تنزیل
contractionary monetary policy
U
سیاست پولی انقباضی
restrictive fiscal policy
U
سیاست مالی انقباضی
punitory
U
جزائی سیاست امیز
tools of monetary policy
U
ابزار سیاست پولی
contractionary fiscal policy
U
سیاست مالی انقباضی
nonintervention
U
سیاست کناره گیری
To enter the arena of bloody politics.
U
وارد صحنه سیاست شدن
politics
U
علم سیاست امور سیاسی
policy dilemma
U
تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
clericalism
U
سیاست واصول واعمال روحانیون
intransigency
U
سخت گیری در سیاست ناسازگاری
brinkmanship
U
سیاست رفتن تا مرز جنگ
intransigence
U
سخت گیری در سیاست ناسازگاری
die hard
U
پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
He is through ( done ) with politics .
U
سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
He takes ( heels) much interest in politics.
U
به سیاست خیلی علاقه دارد
centrist wing
U
طرفدار جناح میانه رو
[سیاست]
radicals
U
اصل سیاست مدار افراطی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com