English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
She had three bowls of soup. U سه کاسه سوپ خورد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. U او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
There are wheels within wheels . U کاسه ای زیر نیم کاسه است
He had a nast fall. U بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
prize fighting U زد و خورد
encountering U زد و خورد
encounters U زد و خورد
engagement U زد و خورد
ate U خورد
engagements U زد و خورد
feedback U پس خورد
encountered U زد و خورد
encounter U زد و خورد
passage of arms U زد و خورد
punch-up U زد و خورد
punch-ups U زد و خورد
feed U خورد
feeds U خورد
chalices U کاسه
chalice U کاسه
crania U کاسه سر
cranium U کاسه سر
craniums U کاسه سر
cotyla U کاسه
calix U کاسه گل
messmate U هم کاسه
mazard U کاسه
in a lump sum U یک کاسه
drinking cup U کاسه
cupule U کاسه
pappus U کاسه گل
calyx U کاسه گل
calycle U کاسه گل
bowl کاسه
lump sum U یک کاسه
lump sums U یک کاسه
skulls U کاسه سر
socket کاسه
skull U کاسه سر
sockets U کاسه
bowls U کاسه
feedback U باز خورد
in-fighting U زد و خورد از فاصلهی کم
melec U زدو خورد
eating U خورد و خوراک
card feed U خورد کارت
it ran into ten editions U ده چاپ خورد
drank U خورد سرکشید
cross feed U خورد متقابل
feedback circuit U مدار پس خورد
face up feed U خورد رو به بالا
face down feed U خورد رو به پایین
he drank himself to death U خورد که مرد
he partook of fare U ازخوراک ما خورد
pin feed U خورد سنجاقی
drank U نوشابه خورد
drank U عرق خورد
misfeed U سوء خورد
waterline U خط بر خورد اب باکشتی
the timber warped U تیرپیچ خورد
passage at arms U زدو خورد
squish U خورد کردن
parallel feed U خورد موازی
self absorbed U در خورد فرورفته
pulverizer U خورد کننده
regulating slack U خورد دادن
to rub a thing in U چیزیرا خورد
to sinister in U خورد رفتن
scal U کاسه نمد
hard shell U کاسه دار
sockets U کاسه بندگاه
seal U کاسه نمد
sealings U کاسه نمدها
seals U کاسه نمد
scutum U کاسه زانو
stuffing box U کاسه نمد
porringer U کاسه اش خوری
socket کاسه چشم
turtleback U کاسه پشت
oil seal U کاسه نمد
loricate U کاسه دار
lickspittle U کاسه لیس
parasitism U کاسه لیسی
kneepan U کاسه زانو
knee pan U کاسه زانو
knee cap U کاسه زانو
kegler U کاسه ساز
socket کاسه بندگاه
glene U کاسه چشم
glene U کاسه مفصل
doormat U کاسه لیس
ball bearing U کاسه ساچمه
ball bearings U کاسه ساچمه
stooge U کاسه لیس
cat's paw U کاسه لیس
puppet U کاسه لیس
brainpan U کاسه مغز
minion U کاسه لیس
fawner U کاسه لیس
patellae U کاسه زانو
toady U کاسه لیس
eye sockets U کاسه چشم
eye socket کاسه چشم
kneecap U کاسه زانو
husk U غلاف یا کاسه گل
husks U غلاف یا کاسه گل
bowl U کاسه رهنما
kiss-ass [American E] U کاسه لیس
ass-kisser [American E] U کاسه لیس
arse-licker U کاسه لیس
lickspittle U کاسه لیس
bowls U کاسه رهنما
kneecaps U کاسه زانو
brown-noser U کاسه لیس
suck-up U کاسه لیس
corolla U جام گل کاسه گل
flower cup U غلاف کاسه گل
eyehole U کاسه چشم
eager beaver U کاسه گرم تر از اش
A bowl hotter than the soup it contains. <proverb> U کاسه از آش گرمتر.
dipper stick U کاسه بیل
cup seal U بوبند کاسه
craniography U شرح کاسه سر
patella U کاسه زانو
yes-man U کاسه لیس
cranial nerve U عصب کاسه سر
bootlicker U کاسه لیس
whang U صدای بر خورد دو جسم
THere is not even a ripple in the water . <proverb> U آب از آب تکان نمى خورد .
He fell on his face. U با صورت خورد زمین
The stone struch me on the face. U سنگ خورد به صورتم
the ship struck a arock U کشتی بسنگ خورد
the ship was snagged U کشتی بچیزی خورد
It wI'll pass off without one single incident U آب از آب تکان نخواهد خورد
a dog in the manger <idiom> U نه خود خورد نه کس دهد
It melts in the mouth. U مثل آب مشروب می خورد
At the beginning of the month (year). U سرش ؟ بسنگ خورد
He sprained (twisted) his ankle. U پایش پیچ خورد
I am in a good mood today. U حالش بهم خورد
I don't believe that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
My head hit the wall. U سرم خورد به دیوار
He is good for nothing. U به هیچ دردنمی خورد
It is of no use to me. I have no use for it. U بدرد من نمی خورد
I don't expect that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
he sprained his ankle U قوزکش پیچ خورد
eating disorder U اختلال خورد و خوراک
overwhelmingly U خورد کننده پرقدرت
he wrenched his ankle U قوزکش پیچ خورد
diners U کسی که شام می خورد
diner U کسی که شام می خورد
it is quite another story now U ان دفتر را گاو خورد
warfare U نزاع زدو خورد
overwhelming U خورد کننده پرقدرت
patellar U مانند کاسه زانو
labyrinth seal U کاسه نمد لایبرنت
housemaid's knee U اماس کاسه زانو
toadyism U مداهنه کاسه لیسی
sockets U سرپیچ کاسه چشم
inferior calyx U کاسه پایین افتاده
They put the blane on him . he was the scapegoat. U کاسه کوزه ها سر اوشکست
consolidated debt U بدهی یک کاسه شده
suborbital U زیر کاسه چشمی
drinking vessel U فرف ابخوری کاسه
porringer U کلاه کاسه مانند
carapace U کاسه سنگ پشت
stifle bone U کاسه زانوی اسب
calipash U کاسه لاک پشت
sound bow U کاسه زنگ اخبار
hardshell U کاسه دار سخت
patellate U مانند کاسه زانو
They became estranged . They fell out . U میانه آنها بهم خورد
He drank himself to death. U آنقدر مشروب خورد تامرد
I wont budge an inch. U من که از جایم تکان نخواهم خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> U نان را به نرخ روز مى خورد .
window panes U باران با صدا به پنجره می خورد
I heard a sound . U صدائی به گوشم خورد( رسید )
Where does this street lead on to ? U این خیابان یکجا می خورد ؟
The ball hit the wall and bounced back. U توپ خورد به دیوار وبرگشت
Appearances are deceptive. U فریب ظاهر رانباید خورد
he was given 0 lashes U بیست ضربه شلاق خورد
The bell goes at 9 . U ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
force-feeds U به زور به خورد کسی دادن
force-feeding U به زور به خورد کسی دادن
abstemious U ممسک در خورد ونوش و لذات
He is as cool as a cucumber. <idiom> U آب تو دلش تکان نمی خورد.
pain in the neck U آدم [چیز] اعصاب خورد کن
to blow out one's brains U اعصاب کسی را خورد کردن
they came to a rupture U میانه انها بهم خورد
You're a pain in the neck! U اعصاب آدم را خورد می کنی!
it puckered up in sewing U درضمن دوختن چین خورد
force-feed U به زور به خورد کسی دادن
force-fed U به زور به خورد کسی دادن
She eats extraordinary quantities. U او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
To go round hat in hand . U کاسه گدایی بدست گرفتن
testudinate U مانند کاسه سنگ پشت
sycophancy U مفت خوری کاسه لیسی
To hold out ones begging bowl . To send ( pass ) round the hat . U کاسه گدایی دست گرفتن
calipee U کاسه زیرین لاک پشت
My patience is exhausted ( worn out ) . U کاسه صبرم لبریز شده
supra orbital U واقع دربالای کاسه چشم
testudineous U مانند کاسه سنگ پشت
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com