Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to take up one'sindentures
U
سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to serve one s a
U
دوره شاگردی خودرابه پایان رساندم
to serve one's term
U
خدمت خودرا انجام دادن
d. certificate
U
ورقه پایان خدمت
exit interview
U
مصاحبه پایان خدمت
certificate of service
U
برگ پایان خدمت سربازی
to d. oneself up
U
خودرا گرفتن
to slake one's revenge
U
انتقام خودرا گرفتن
back-pedal
U
حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled
U
حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalling
U
حرف خودرا پس گرفتن
back-pedals
U
حرف خودرا پس گرفتن
to bridle one's own tongue
U
جلوی زبان خودرا گرفتن
pupilage
U
دوره شاگردی مرحله شاگردی
pupillage
U
دوره شاگردی مرحله شاگردی
to be even witn any one
U
انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to secure a debtby a mortagage
U
با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
reactivated
U
دوباره به خدمت گرفتن ناو یاوسیله نظامی
reactivates
U
دوباره به خدمت گرفتن ناو یاوسیله نظامی
reactivate
U
دوباره به خدمت گرفتن ناو یاوسیله نظامی
reactivating
U
دوباره به خدمت گرفتن ناو یاوسیله نظامی
bear arms
U
سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
career
U
شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
careered
U
شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
careers
U
شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
careering
U
شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
winner's circle
U
محوطه نزدیک خط پایان درمسیر سوارکار و اسب برنده برای گرفتن جایزه
duty with troops
U
در یکان رزمی خدمت کردن شغل رزمی گرفتن
duty assignment
U
واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
eol
U
پایان خط پرچمی که بیان کننده پایان یک خط داده میباشد
wait on
U
خدمت رسیدن و خدمت کردن
without recourse
U
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
apprenticeship
U
شاگردی
school mate
U
هم شاگردی
studentship
U
شاگردی
journeywork
U
شاگردی
pupilship
U
شاگردی
apprenticeships
U
شاگردی
school fellow
U
هم شاگردی
journey work
U
شاگردی
discipleship
U
شاگردی
schoolmates
U
هم شاگردی
schoolmate
U
هم شاگردی
terminates
U
پایان دادن پایان یافتن
terminated
U
پایان دادن پایان یافتن
terminate
U
پایان دادن پایان یافتن
to serve apprenticeship
U
دوره شاگردی
tutoring
U
اموزش تک شاگردی
prentice
U
شاگردی کردن
in leading
U
در مرحله شاگردی یا نوچگی
apprentices
U
شاگردی کردن کاراموز
apprentice
U
شاگردی کردن کاراموز
dishonorable discharge
U
اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
oppidan
U
شاگردی که درشبانه روزیهای شهرزندگی میکند
non collegiate
U
در باب شاگردی گفته میشود بی دانشکده
salvtatorian
U
شاگردی که نطق گشایش یاتهنیت امیزرا اداکند
wait upon
U
پیشخدمتی کردن خدمت رسیدن و خدمت کردن
prize fellow
U
شاگردی که در امتحانات سرامد شده وامتیازی بعنوان جایزه باو داده اند
knife boy
U
خانه شاگردی که کارش پاک کردن کاردهای سفره است خانه شاگرد
to rangeoneself
U
خودرا
to a onself
U
خودرا اراستن
to dress up
U
خودرا اراستن
to suppress one's propensities
U
خودرا فرونشاندن
he pretended to be asleep
U
خودرا بخواب زد
flatten
U
روحیه خودرا باختن
to breakin
U
خودرا داخل کردن
to boure one's way
U
راه خودرا بزوربازکردن
pontify
U
خودرا مقدس نمودن
one's accomplice
U
همدست خودرا لودادن
self assertion
U
خودرا جلو اندازی
insconce
U
خودرا جای دادن
to a one's right
U
حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to a. one selt
U
انتقام خودرا کشیدن
he betray himself
U
او خودرا رسوا ساخت
to busy oneself
U
خودرا مشغول کردن
to compromise oneself
U
خودرا مظنون یا رسواکردن
to sun one self
U
خودرا افتاب دادن
to sow one's wild oats
U
چل چلی خودرا کردن
to show ones cards
U
قصد خودرا اشکارکردن
To go through fire and water.
U
خودرا به آب وآتش زدن
to plume oneself
U
با پیرایه خودرا اراستن
To step aside . to shy from . To withdraw .
U
خودرا کنا رکشیدن
to express one self
U
مقاصد خودرا فهماندن
off one's chest
<idiom>
U
خودرا خالی کردن
flattens
U
روحیه خودرا باختن
to try one's luck
U
بخت خودرا ازمودن
minces
U
حرف خودرا خوردن
to pay one's way
U
خرج خودرا دراوردن
to veil oneself
U
روی خودرا پوشاندن
topull oneself together
U
خودرا جمع کردن
mince
U
حرف خودرا خوردن
to pick up oneself
U
خودرا نگاه داشتن
To play ones part .
U
نقش خودرا بازی کردن
to play possum
U
خودرا بنا خوشی زدن
to provide oneself
U
خودرا اماده یا مجهز کردن
o bey your parents
U
والدین خودرا اطاعت کنید
to protrude one's tongue
U
زبان خودرا بیرون انداختن
to recover damages
U
خسارت خودرا جبران کردن
hold one's own
U
موقعیت خودرا حفظ کردن
wrathful
U
عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
underplays
U
دست خودرا ادا نکردن
underplaying
U
دست خودرا ادا نکردن
underplayed
U
دست خودرا ادا نکردن
underplay
U
دست خودرا ادا نکردن
to use one's d.
U
عقل یا نظر خودرا بکاربردن
to stay one's stomach
U
شکم خودرا اندکی سیرکردن
to stand to one's duty
U
وفیفه خودرا انجام دادن
To set ones hopes on something.
U
امید خودرا به چیزی بستن
hold one's ground
U
موقعیت خودرا حفظ کردن
To set ones watch .
U
ساعت خودرا میزان کردن
to play one's role
U
وفیفه خودرا انجام دادن
to addict oneself
U
عادت کردن خودرا معتادکردن
to detain one's due
U
بدهی خودرا نگه داشتن
to declare oneself
U
قصد خودرا افهار کردن
say one's piece
<idiom>
U
آشکارا نظر خودرا گفتن
to cut ones way
U
راه خودرا ازموانع بازکردن
pass the buck
<idiom>
U
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
take in stride
<idiom>
U
خودرا به باد سرنوشت دادن
to change one's course
U
خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
go to pieces
<idiom>
U
کنترل خودرا از دست دادن
to lay down ones arms
U
سلاح خودرا بزمین گذاشتن
do one's best
<idiom>
U
تمام تلاش خودرا کردن
to keep the wolf from the door
U
خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
for all one is worth
<idiom>
U
تمام سعی خودرا کردن
get out of hand
<idiom>
U
کنترل خودرا از دست دادن
to givein one's a.
U
موافقت خودرا اعلام کردن
cramming
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
cram
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
turn kings evidence
U
شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
to perform one's oromise
U
پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to carry oneself
U
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
crams
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
to bridle one's anger
U
خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
To consume all ones energy .
U
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
to repeat oneself
U
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
show him your ticket
U
بلیط خودرا باو نشان دهید
sloshes
U
خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshing
U
خودرا بالجن وگل ولای الودن
to calculate on
U
فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
slosh
U
خودرا بالجن وگل ولای الودن
to a oneself
U
خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to d. a way one's time
U
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
To extend the scope of ones activities .
U
میدان عملیات خودرا گسترش دادن
he lost his reason
U
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
preened
U
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preen
U
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to weigh one's word
U
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
To perfect oneself in a foreign language .
U
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
mudlark
U
اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
preens
U
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to lick one's
U
لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
preening
U
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
jilting
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
He was engrossed in conversation .
U
فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
jilted
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to make a p of one's learing
U
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
jilt
U
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to do ones endeavour
U
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to continue one's progress
U
پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
to ingratite oneself
U
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
flip one's lid
<idiom>
U
خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
to cry peccavi
U
بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to take medical advice
U
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
myrmidon
U
یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire
U
کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
offices
U
خدمت
sorb
U
خدمت
serviced
U
خدمت
service
U
خدمت
on duty
U
سر خدمت
on service
U
سر خدمت
duty
U
خدمت
office
U
خدمت
solipsism
U
فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
to idulge oneself in drinking
U
بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
ministrant
U
خدمت کننده
service obligation
U
تضمین خدمت
information service
U
خدمت اطلاعاتی
ministration
U
اداره خدمت
bad conduct discharge
U
اخراج از خدمت
shore duty
U
خدمت ساحل
service stairs
U
پلکان خدمت
service uniform
U
اونیفرم خدمت
shipmate
U
هم خدمت درناو
carded for record
U
از خدمت صف معاف
service medal
U
نشان خدمت
be off one's duty
U
سر خدمت نبودن
breach of duty
U
ترک خدمت
public service
U
خدمت بجامعه
drafts
U
به خدمت فراخواندن
record of service
U
سابقه خدمت
drafted
U
به خدمت فراخواندن
sea duty
U
خدمت دریا
service calls
U
شیپور خدمت
draft
U
به خدمت فراخواندن
personal service
U
خدمت شخصی
service contract
U
قرارداد خدمت
one's service
U
خدمت یکسره
service cap
U
کلاه خدمت
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com