English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to beat about the bush سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
I am not concerned with whether or not it was tru the mI'll . U با راست ودروغ بودن آن کاری ندارم
circuitously U بطورغیرمستقیم
to do a thing in a round way U بطورغیرمستقیم کاریراکردن
right justify U هم تراز کردن از راست تنظیم کردن از راست
dexiotropic U واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
dexiotropous U واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
to save one's brath U دم نزدن
underhook U گرفتن سر حریف با دست راست دست چپ زیر بازوی راست حریف قلاب و با حرکت قدرتی حریف را از بغل به روی تشک پرت کردن
to miss the goal U به گل نزدن [ورزش]
pipe down U حرف نزدن
to miss a mark U نشانی را نزدن
to take it easy U جوش نزدن
to fret and fume inwardly U سوختن ودم نزدن
to pay one's way U بدهی بهم نزدن
Take it easy. calm down. cool down. U جوش نزدن ( سخت نگیر )
attention to port U احترام به سمت چپ یا راست کشتی افراد نظر به راست یاچپ ناو
to not lift a finger <idiom> U دست به سیاه و سفید نزدن [اصطلاح]
The main road bears to the right. U این جاده اصلی به کمی راست [مورب در سمت راست] ادامه دارد.
bi directional U چاپگری که میتواند حروف را از چپ به راست و از راست به چپ با توجه به حرکت نوک به جلو و عقب روی صفحه چاپ کند.
plain dealing U معامله راست حسینی راست باز
orthotropous U دارای تخمک راست راست اسه
To lead an idle life. U راست راست راه رفتن ( ول بیکار )
one two U ضربههای چپ و راست ضربه چپ با هوک راست
off U خارج از محدوده مدافع خط مربوط به سمت راست زمین کریکت سمت راست اسب مسیر خیس و کندکننده سرعت
columnleft U فرمان ستون به چپ چپ یا به راست راست
half face U نیم به راست راست یانیم به چپ چپ
straightens U راست کردن
set right U راست کردن
erect U راست کردن
prink U راست کردن
erects U راست کردن
deskew U راست کردن
erecting U راست کردن
straighten U راست کردن
straightened U راست کردن
unbends U راست کردن
straightening U راست کردن
unbend U راست کردن
unbent U راست کردن
erected U راست کردن
to play fair U مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
straighten U راست کردن یا شدن
straightens U راست کردن یا شدن
right justify U هم تراز کردن از راست
erecting U سیخ راست کردن
straightened U راست کردن یا شدن
erect U سیخ راست کردن
erects U سیخ راست کردن
straightening U راست کردن یا شدن
erected U سیخ راست کردن
image erection U راست کردن تصویر
erectable U قابل راست کردن یا بنا کردن
To cook up a story <idiom> [یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
directed U مستقیم راست راهنمایی کردن
to tell a coke-and-bull story <idiom> U [یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
to play square U راست وحسینی بازی کردن
direct U مستقیم راست راهنمایی کردن
to spin a yarn <idiom> U [یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
starboard U بطرف راست حرکت کردن
directs U مستقیم راست راهنمایی کردن
acey deucy U کوتاهتر کردن رکاب راست ازرکاب چپ
to cry wolf too often U کردن هنگام راست بودن هم کسی باورنکند
righted U شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
righting U شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
goose step U رژه روی بابدن راست و بدون خم کردن زانو
goose-stepping U رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
goose-step U رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
right U شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
goose-steps U رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
outside pass U رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
goose-stepped U رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
straight from the shoulder <idiom> U راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
rectification U تصویر کردن یک عکس مورب هوایی روی یک سطح افقی راست کردن عکس
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
thrust U فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
thrusts U فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
thrusting U فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
side step U فرمان یک قدم به چپ یا به راست برداشتن یک قدم به چپ یا به راست
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) U بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torched U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
guide left U فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
bumbled U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash. U کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
whitewash U سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbles U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
stringing U خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
reforest U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reconditioned U نو کاری کردن
reconditions U نو کاری کردن
recondition U نو کاری کردن
stucco U گچ کاری کردن
habitual way of doing anything U کردن کاری
messes U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
engrave U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
engraves U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primed U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primes U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraved U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardened U درخت کاری کردن باغبانی کردن
mess U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
garden U درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardens U درخت کاری کردن باغبانی کردن
rodeo U سوار کاری کردن
keen set for doing anything U ارزومند کردن کاری
rodeos U سوار کاری کردن
to brush over U دست کاری کردن
mind to do a thing U متمایل کردن به کاری
carvings U کنده کاری کردن
stunts U شیرین کاری کردن
splayed U منبت کاری کردن
to touch up U دست کاری کردن
hammers U چکش کاری کردن
splay U منبت کاری کردن
to start out to do something U قصد کاری را کردن
inlaying U خاتم کاری کردن
carve U کنده کاری کردن
splays U منبت کاری کردن
stunt U شیرین کاری کردن
stunting U شیرین کاری کردن
splaying U منبت کاری کردن
flourishes U زینت کاری کردن
enamel U مینا کاری کردن
keen set for doing anything U مشتاق کردن کاری
To do something on purpose ( deliberately ). U از قصد کاری را کردن
flourished U زینت کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . U محکم کاری کردن
purfle U منبت کاری کردن
go near to do something U تقریبا کاری را کردن
carved U کنده کاری کردن
contract U مقاطعه کاری کردن
refashion U دست کاری کردن
the proper time to do a thing U برای کردن کاری
lubrication U روغن کاری کردن
spackle U بتونه کاری کردن
blackjack U مجبوربانجام کاری کردن
shyster U دغل کاری کردن
adventurism U اقدام به کاری کردن
flourish U زینت کاری کردن
to intervene in an affair U در کاری مداخله کردن
inlay U خاتم کاری کردن
manipulation U دست کاری کردن
plasters U گچ کاری کردن اندود
plaster U گچ کاری کردن اندود
hammered U چکش کاری کردن
carves U کنده کاری کردن
calker U بتونه کاری کردن
stick with <idiom> U دنبال کردن کاری
inlays U خاتم کاری کردن
To perform a feat. U شیرین کاری کردن
hammer U چکش کاری کردن
granulate U چکش کاری کردن
p in power to do something U عدم نیروبرای کردن کاری
bossing U برجسته کاری ریاست کردن بر
step in U مداخله بیجا در کاری کردن
to keep regular hours U هر کاری را درساعت معین کردن
bosses U برجسته کاری ریاست کردن بر
lift a finger (hand) <idiom> U کاری بکن ،کمک کردن
bossed U برجسته کاری ریاست کردن بر
boss U برجسته کاری ریاست کردن بر
to have a finger in every pie U درهمه کاری دخالت کردن
to run the show U در کاری اختیار داری کردن
to persuade somebody of something U کسی را متقاعد به کاری کردن
to incite somebody to something U کسی را به کاری تحریک کردن
the right way to do a thing U صحیح برای کردن کاری
To come to blows with someone . U با کسی کتک کاری کردن
on your own U خودم تنهایی [کاری را کردن]
systematization U اسلوبی کردن همست کاری
lime U با اهک کاری سفید کردن
to egg [on] U تحریک [به کاری ناعاقلانه] کردن
walk out U کاری راناگهان ترک کردن
to take trouble to do anything U زحمت کردن کاری را بخوددادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to omit doing a thing U از کاری فروگذار یا غفلت کردن
limes U با اهک کاری سفید کردن
jobs U ایوب مقاطعه کاری کردن
give someone a hand <idiom> U با کاری به کسی کمک کردن
end up <idiom> U پایان ،بلاخره کاری کردن
job U ایوب مقاطعه کاری کردن
serviced U ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
prone to do something آماده برای کردن کاری
back to the drawing board <idiom> U کاری را از اول شروع کردن
service U ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
To do something in a pique . U از روی لج ولجبازی کاری را کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com