English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
drown out <idiom> U سروصدای زیاد براه انداختن وقادر به شنیدن نبودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
inaugurate U براه انداختن
inaugurated U براه انداختن
inaugurates U براه انداختن
inaugurating U براه انداختن
to fang a pump U براه انداختن تلمبه بوسیله ریختن اندکی اب درتوی ان
to go to [great] expense <idiom> U خود را به خرج [زیاد] انداختن [اصطلاح روزمره]
tromsillumination U معاینه اندامی بوسیله انداختن روشنایی زیاد بر روی ان
nonneutralities of income taxation U خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
docile U سر براه
destined U عازم براه
waiting U چشم براه
he went his way U براه خودرفت
launghing U براه اندازی
he went his way U رفت براه خود
to kick ones heels U چشم براه ایستادن
to keep any one waiting U کسیرا چشم براه
to look out U چشم براه بودن
march order U حاضر براه کردن
toddlers U کودک تازه براه افتاده
toddled U کودک تازه براه افتاده
toddles U کودک تازه براه افتاده
toddling U کودک تازه براه افتاده
to kick one's heels U چشم براه ایستادن منتظرایستادن
toddler U کودک تازه براه افتاده
toddle U کودک تازه براه افتاده
listen U شنیدن
listened U شنیدن
listens U شنیدن
hear U شنیدن
hear U شنیدن
listen U شنیدن
at hearing it U از شنیدن ان
hears U شنیدن
listening U شنیدن
His invevtion made a noise in the world. U اختراعش دردنیا سروصدائی براه انداخت
branch U جوانه زدن براه جدیدی رفتن
waited U چشم براه بودن منتظر شدن
branches U جوانه زدن براه جدیدی رفتن
wait U چشم براه بودن منتظر شدن
waits U چشم براه بودن منتظر شدن
mishears U عوضی شنیدن
misheard U عوضی شنیدن
turn a deaf ear to <idiom> U ممانعت از شنیدن
mishearing U عوضی شنیدن
mishear U عوضی شنیدن
audible U قابل شنیدن
rehear U دوباره شنیدن
he was pleased to hear it U از شنیدن ان خوشنودشد
overheard U از فاصله دور شنیدن
to smell something burning U بوی سوخته شنیدن
overhear U از فاصله دور شنیدن
overhearing U از فاصله دور شنیدن
inaudible U غیر قابل شنیدن
overhears U از فاصله دور شنیدن
To have a nice chit - chat. To exchange banters and repartees. U گل گفتن وگه شنیدن
audible U آنچه قابل شنیدن است
beeps U صدای اخطار قابل شنیدن
to meet with a repulse U پذیرفته نشدن پاسخ رد شنیدن
beeping U صدای اخطار قابل شنیدن
beeped U صدای اخطار قابل شنیدن
beep U صدای اخطار قابل شنیدن
bleep U صدای اخطار قابل شنیدن
to gain any ones ear U کسیرا اماده شنیدن حرفی
bleeped U صدای اخطار قابل شنیدن
bleeping U صدای اخطار قابل شنیدن
bleeps U صدای اخطار قابل شنیدن
load call U وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
Hear it on the grapevine <idiom> U [شنیدن شایعه در مورد شخصی یا چیزی]
compression ignition U احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
In at one ear and out at the other . <proverb> U از یک گوش شنیدن و از یکى دیگر بدر کردن .
audio U مربوط به صدا یا آنچه قابل شنیدن است
I didnt get much sleep. U زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
Eavesdrop U فالگوش ایستادن، استراق سمع کردن، یواشکی حرفهای دیگران را شنیدن
bell character U کد کنترلی که باعث میشود ماشین یک سیگنال قابل شنیدن ایجاد کند
flash to bang time U زمان بین دیدن برق دهانه توپ تا شنیدن صدای انفجارگلوله
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
absence U نبودن
absences U نبودن
lacks U نبودن
lacked U نبودن
lack U نبودن
bush U در فرم نبودن
stand off U محشور نبودن
bushes U در فرم نبودن
disagreeing U موافق نبودن
inedibility U ماکول نبودن
disagreed U موافق نبودن
run short <idiom> U کافی نبودن
to go out of fashion U دیگرمتداول نبودن
stand-offs U محشور نبودن
no new is good new U نبودن خبر
twiddle one's thumbs <idiom> U مشغول نبودن
disagrees U موافق نبودن
inapplicability U عملی نبودن
misbeseem U زیبنده نبودن
haze U روشن نبودن مه
eccentrics U هم مرکز نبودن
stand-off U محشور نبودن
to be at ease U راحت نبودن
disagree U موافق نبودن
to be no more U دیگر نبودن
be off one's duty U سر خدمت نبودن
to be out of heart U سرخلق نبودن
unconditionality U معلق نبودن
eccentric U هم مرکز نبودن
to retire in to oneself U معاشر نبودن
overbuild U زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
misbeseem U نیامدن به نبودن برای
no deal <idiom> U موافق نبودن ،رد کردن
to be under a person p U زیرحمایت کسی نبودن
no cigar <idiom> U موافق نبودن ،رد کردن
out of kilter <idiom> U دربالانس خوبی نبودن
dishonoured U قابل پرداخت نبودن
dishonoring U قابل پرداخت نبودن
dishonors U قابل پرداخت نبودن
dishonour U قابل پرداخت نبودن
[be] no chicken U دیگر جوان نبودن
dishonouring U قابل پرداخت نبودن
dishonours U قابل پرداخت نبودن
inapprehensibility U قابل درک نبودن
dishonored U قابل پرداخت نبودن
displeases U خوش ایند نبودن
displease U خوش ایند نبودن
unanswered U همردیف نبودن حریف
no great shakes <idiom> U حدوسط ،مهم نبودن
to be left in disbelief <idiom> U قابل فهم نبودن
out of step <idiom> U دریک گام نبودن
time out U معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
to have no say [in that matter] U پاسخگو نبودن [در این قضیه]
misbecome U زیبنده نبودن ناجوربودن برای
mismatch U متناسب نبودن ناجور بودن
forlackof shoes U بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
fluctuated U ثابت نبودن موج زدن
acatamathesia U قادر بدرک سخن نبودن
miscast U برای نقش خودمناسب نبودن
not my cup of tea <idiom> U باب طبع کسی نبودن
run-of-the-mill U برجسته نبودن در جنس متوسط
run of the mill U برجسته نبودن در جنس متوسط
differing U شبیه چیز دیگر نبودن
differed U شبیه چیز دیگر نبودن
indulge U مخالف نبودن رها ساختن
differ U شبیه چیز دیگر نبودن
indulged U مخالف نبودن رها ساختن
indulges U مخالف نبودن رها ساختن
sell out <idiom> U صادق نبودن ،فرختن راز
indulging U مخالف نبودن رها ساختن
differs U شبیه چیز دیگر نبودن
fluctuate U ثابت نبودن موج زدن
throw together <idiom> U عجله داشتن ومراقب نبودن
inexpressiveness U زیان دار نبودن گنگی
fluctuates U ثابت نبودن موج زدن
goof off <idiom> U کار نکردن یاجدی نبودن
let the chips fall where they may <idiom> U نگران نتیجه یک کشف نبودن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
to hold somebody in great respect U کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
to sit heavy on the stomach U گوارا نبودن دیر هضم بودن
to be [look] somewhat [the] worse for wear [person, thing] U مناسب نبودن برای پوشیدن [جامه ای]
bark is worse than one's bite <idiom> U به بدی چیزی که به نظر میرسه،نبودن
write off <idiom> U پذیرش خسارت وپیش از آن نگران نبودن
stand pat <idiom> U ازموقعیت راضی بودن وخواستار تغییرات نبودن
asleep at the switch <idiom> U متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
off balance <idiom> U فراهم نکردن ،قادربه ملاقات غیرمنتظره نبودن
don't give up the day job <idiom> U [در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
gibberish U اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
to go easy on somebody [something] U خیلی ایراد نگرفتن [انتقادی نبودن] از کسی [در مورد چیزی]
let down U پایین انداختن انداختن
surcharges U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
high speed U با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
disclaimer U عبارتی که مربوط به بسیاری از محصولات نرم افزاری است و بیانگر مسئول نبودن فروشنده در قبال ضررهای تجاری متحمل شده بخاطراستفاده از محصول میباشد
disclaimers U عبارتی که مربوط به بسیاری از محصولات نرم افزاری است و بیانگر مسئول نبودن فروشنده در قبال ضررهای تجاری متحمل شده بخاطراستفاده از محصول میباشد
billiard point U در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
heir presumptive U وارث درجه دوم که درصورت نبودن حخاجبی وارث میشوند وارث مقدر
presumption hominis U قرینه ضعیفه که به فرض وجود ان طرف مجبور به ابراز ادله معارض نیست چون این قرینه به تنهایی ولو با نبودن دلیل معارض قدرت اثباتی ندارد
intense U زیاد
mickle or muckle U زیاد
immane U زیاد
mickle U زیاد
not a lettle U زیاد
overmuch U زیاد
extortionary U زیاد
extortionate U زیاد
in excess U زیاد
for all the world U بی کم و زیاد
over and above U زیاد
populous U زیاد
muckle U زیاد
numerous U زیاد
in quantities U زیاد
superabundant U زیاد
too U زیاد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com