English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
dole U سرنوشت تقسیم پول یا غذا در فواصل معین
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
periodically U در فواصل معین
plant out U در فواصل معین کاشتن
spacing U در فواصل مساوی تقسیم بندی
minute gun U توپی که به فواصل معین به احترام مرگ کسی شلیک میکند
destine U مقدر کردن سرنوشت معین کردن
splits U زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
false attack U حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
tontine U تاسیس خاصی که به موجب ان عدهای مشترکا" پول قرض می دهند با این شرط که بهره ان مرتبا" و بااقساط معین بین ان ها تقسیم شود و با مرگ هر یک ازایشان سهم دیگران از بهره بیشتر شود تا انجا که اخرین فرد زنده کل بهره را دریافت کند
divisor U عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous U تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier U درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
spacing U مراعات فواصل
chronograph U الت سنجش فواصل زمانی
trabecula U دارای فواصل دربین یاخته ها
grid interval U فواصل شبکه بندی نقشهای
measuring magnifier U مسافت یاب مخصوص فواصل کم
moniliform U دارای فواصل دانه وار
isochronous U واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
baseband U 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band U 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
feeler U وسیله اندازه گیری فواصل بسیار کوچک
feelers U وسیله اندازه گیری فواصل بسیار کوچک
isochronal U همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
trellis coding U روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
planimetric U نقشهای که فقط فواصل افقی نقاط رانشان میدهد
endomixis U تجدید وضع هستهای اغازیان تاژکدار در فواصل معینه
subdivide U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
dental floss U نخی که برای پاک کردن فواصل بین دندانهابکار میرود
nebula U تودههای عظیم گازو گرد مابین فواصل ستارگان جاده شیری
fates U سرنوشت
destinations U سرنوشت
fate U سرنوشت
the weird sisters U سرنوشت
predestination U سرنوشت
lot U سرنوشت
destination U سرنوشت
kismet U سرنوشت
die U سرنوشت
doom U سرنوشت بد
destiny U سرنوشت
destinies U سرنوشت
sector U کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors U کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
parcae U سه خدای سرنوشت
fatalism U سرنوشت باوری
portion U سرنوشت قسمت
fatalism U اعتقاد به سرنوشت
fatalist U معتقد به سرنوشت
allotments U سرنوشت تقدیر
allotment U سرنوشت تقدیر
common fate U سرنوشت مشترک
portions U سرنوشت قسمت
manifest destiny U سرنوشت ملی
depths U بازیگر سرنوشت ساز
karma U سرنوشت مراسم دینی
a fateful mistake U اشتباهی سرنوشت ساز
depth U بازیگر سرنوشت ساز
deciding U امتیاز سرنوشت ساز
to be the clincher U سرنوشت ساختن [موقعیتی]
ice U امتیاز سرنوشت ساز
to turn the scales U سرنوشت ساختن [موقعیتی]
run off U مسابقه سرنوشت ساز
run-off U مسابقه سرنوشت ساز
run-offs U مسابقه سرنوشت ساز
law of common fate U قانون سرنوشت مشترک
take in stride <idiom> U خودرا به باد سرنوشت دادن
heart of stone <idiom> U شخصیت با یک سرنوشت وخوی بی رحم
his fate is sealed U سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
ether U جسم قابل ارتجاعی که فضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر کرده ووسیله انتقال روشنایی و گرمامیشود
seal one's fate U سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
predestinate U قبلا تعیین شده دارای سرنوشت ونصیب وقسمت ازلی
time charter U اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
increment U فواصل کوچک کیسههای کوچک خرج
increments U فواصل کوچک کیسههای کوچک خرج
asynchronous transmission U اطلاعات در فواصل زمانی بدون قاعده و نامنظم به وسیله قراردادن یک بیت شروع قبل از هر کاراکتر ویک بیت خاتمه پس از ان انتقال می یابند
photogrammetry U علم تهیه نقشه از روی عکس هوایی یا اندازه گیری فواصل زمینی از روی عکس هوایی
settled U معین
rubicon U حد معین
regular U معین
regulars U معین
specific U معین
auxiliary U معین
precise U معین
definite U معین
ledgers U معین
ledger U معین
fixed U معین
auxiliaries U معین
given U معین
specifics U معین
certain U معین
accessorial U معین
adjutor U معین
allying U معین
ally U معین
subsidiaries U معین
determinate U معین
indeterminate U نا معین
specified U معین
subsidiary U معین
punctual U معین
adjutant U معین
ancillary U معین
limiting U معین
accessory U معین
adjutants U معین
fate U پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
fates U پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
determinate error U خطای معین
ledger card U کارت معین
designate U معین کردن
span U فاصله معین
designating U معین کردن
spans U مدت معین
at a stated time U در وقت معین
auxiliary U امدادی معین
assignable U معین مشخص
spanning U مدت معین
adverb modifying a verb U معین فعل
allotted time U وقت معین
spanning U فاصله معین
aoristic U غیر معین
spanned U فاصله معین
auxiliaries U امدادی معین
regulars U معین مقرر
span U مدت معین
linking verb U فعل معین
spans U فاصله معین
specifics U مخصوص معین
destined U مقصد معین
spanned U مدت معین
anyone U هرشخص معین
shall U فعل معین
do U فعل معین
general ledger U معین عام
dosing U اندازه معین
dose U اندازه معین
dosed U اندازه معین
doses U اندازه معین
settle U معین کردن
settles U معین کردن
allocating U معین کردن
allocates U معین کردن
allocate U معین کردن
defining U معین کردن
defines U معین کردن
systematically U با روش معین
defined U معین کردن
denominate U معین کردن
define U معین کردن
determinately U بطور معین
specific U مخصوص معین
figure out U معین کردن
rose bay U گل معین التجاری
limit U معین کردن
specifies U معین کردن
specify U معین کردن
specifying U معین کردن
thetical U مقرر معین
thetic U مقرر معین
space U مدت معین
spaces U مدت معین
statically determined U از نظراستاتیکی معین
definitive U معین کننده
specified time U وقت معین
adverbs U معین فعل
adverb U معین فعل
inset U : معین کردن
insets U : معین کردن
rhomboidal U شبه معین
part performance U عقد معین
the fullness of time U وقت معین
designates U معین کردن
draw the line <idiom> U معین کردن
positive U یقین معین
on a given day U در روزی معین
regular U معین مقرر
he was otherwise ordered U جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
times U وقت معین کردن
to plant out U درفاصلههای معین کاشتن
patches U مدت زمان معین
patch U مدت زمان معین
aorist U ماضی غیر معین
uncaused U بدون علت معین
at home U پذیرایی در ساعت معین
time U وقت معین کردن
speciosity U کیفیت معین ومشخص
To lay down certain conditions . U شرایطی معین کردن
to map out U جز بجز معین کردن
current income U درامدیک دوره معین
circumstanced U دارای یک حالت معین
at a specified time U در وقت معین یا معلوم
systematically U ازروی یک اسلوب معین
subsidiarily U بطور معین یا متمم
statically indeterminate U از نظر ایستایی نا معین
overtime U بیش از وقت معین
statically determined U از نظر ایستایی معین
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com