English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (39 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
say U سخن گفتن صحبت کردن سخن
says U سخن گفتن صحبت کردن سخن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
cant U باناله سخن گفتن بالهجه مخصوصی صحبت کردن
sass U بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
straight from the shoulder <idiom> U راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
Other Matches
talking is not permitted U سخن گفتن مجاز نیست صحبت ممنوع است
get a word in <idiom> U یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
To quibble and equivocate. U پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )
speak U صحبت کردن
speaks U صحبت کردن
talks U صحبت کردن
confabulate U صحبت کردن
talk U صحبت کردن
talked U صحبت کردن
to talk [to] U صحبت کردن [با]
to switch on U طرف صحبت کردن
sniffling U با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffle U تودماغی صحبت کردن
to speak to somebody U با کسی صحبت کردن
waste one's breath <idiom> U بی نتیجه صحبت کردن
sniffles U با فن فن صحبت یاگریه کردن
To talk in measured terms . To talk slowly. U شمرده صحبت کردن
sniffle U با فن فن صحبت یاگریه کردن
take exception to <idiom> U مخاف صحبت کردن
sniffling U تودماغی صحبت کردن
tell (someone) off <idiom> U با عصبانیت صحبت کردن
sniffles U تودماغی صحبت کردن
sniffled U با فن فن صحبت یاگریه کردن
to speak [about] U صحبت کردن [در باره]
sniffled U تودماغی صحبت کردن
pipe up <idiom> U بلندتر صحبت کردن
To refer to implicitly. To hint. U درپرده صحبت کردن
To pay money. To make a payment. U بی پرده صحبت کردن
hobnobbed U صحبت دوستانه کردن
hobnobbing U صحبت دوستانه کردن
hobnobs U صحبت دوستانه کردن
hold forth <idiom> U صحبت کردن درمورد
To speak elaborately. U با آب وتاب صحبت کردن
To speak with freedom. U آزادانه صحبت کردن .
harp on <idiom> U بانارضایتی صحبت کردن
hobnob U صحبت دوستانه کردن
go on <idiom> U زیادی صحبت کردن
to speak candidly <idiom> U بی پرده صحبت کردن
squeak U با صدای جیغ صحبت کردن
to interrupt any one's speech U صحبت کسیرا قطع کردن
sniffled U درحال عطسه صحبت کردن
lisped U نوک زبانی صحبت کردن
lisps U نوک زبانی صحبت کردن
lisping U نوک زبانی صحبت کردن
squeaks U با صدای جیغ صحبت کردن
squeaking U با صدای جیغ صحبت کردن
lisp U نوک زبانی صحبت کردن
sniffles U درحال عطسه صحبت کردن
talk shop <idiom> U درموردکار شخصی صحبت کردن
to talk shop U در باره کار صحبت کردن
squeaked U با صدای جیغ صحبت کردن
have a word with <idiom> U بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
sound off U باصدای بلند صحبت کردن
sniffling U درحال عطسه صحبت کردن
To talk like a book . U لفظ قلم صحبت کردن
to speak fluently U بطور روان صحبت کردن
break in upon U قطع کردن صحبت کسی
ad-libs U بدون نوشته صحبت کردن
to take the floor U حرف زدن صحبت کردن
ad-libbing U بدون نوشته صحبت کردن
To speak slowly. U آهسته صحبت کردن (شمرده)
ad-libbed U بدون نوشته صحبت کردن
ad-lib U بدون نوشته صحبت کردن
sniffle U درحال عطسه صحبت کردن
To strick up a conversation with somebody. U سر صحبت را با کسی باز کردن
talks U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talked U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
speeches U صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
speech U صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
phoning U صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
phones U صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
to speak fluent Farsi U روان صحبت کردن زبان پارسی
declaims U با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaimed U با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaiming U با حرارت علیه کسی صحبت کردن
carp U از روی خرده گیری صحبت کردن
phone U صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
declaim U با حرارت علیه کسی صحبت کردن
in touch <idiom> U بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
phoned U صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
To speake broken French. U فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
bespeak U قبلا درباره چیزی صحبت کردن
adlib U بدون مقدمه صحبت کردن بمیل خود
to talk insistently to somebody U با کسی به اصرار صحبت کردن [تا قانع شود]
to speak on behalf of [as representative] U از طرف [کسی] صحبت کردن [به عنوان نماینده]
To speak in a low voice. U آهسته صحبت کردن ( با صدای کوتاه ،یواش )
beat around the bush <idiom> U غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
blather U حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
phone U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
telephoning U ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
phoned U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
telephones U ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephoned U ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephone U ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
phoning U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
conversed U : صحبت کردن محاوره کردن
conversing U : صحبت کردن محاوره کردن
converses U : صحبت کردن محاوره کردن
converse U : صحبت کردن محاوره کردن
to answer in the a U اری گفتن بله گفتن
greeted U درود گفتن تبریک گفتن
greet U درود گفتن تبریک گفتن
greets U درود گفتن تبریک گفتن
ranted U لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranting U لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
complements U تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complemented U تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complement U تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
rant U لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranten U لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rants U لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
complementing U تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
gesticulates U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
declares U افهار کردن گفتن
declaring U افهار کردن گفتن
declare U افهار کردن گفتن
have it <idiom> U گفتن ،ادعا کردن
come out with <idiom> U بیان کردن ،گفتن
turn thumbs down <idiom> U رد کردن،نپذیرفتن ،نه گفتن
cites U اتخاذ سند کردن گفتن
enouce U بیان کردن بصراحت گفتن
abdicated U تفویض کردن ترک گفتن
citing U اتخاذ سند کردن گفتن
cite U اتخاذ سند کردن گفتن
rumored U شایعه گفتن و یا پخش کردن
rumors U شایعه گفتن و یا پخش کردن
rumour U شایعه گفتن و یا پخش کردن
hallucinate U هذیان گفتن اشتباه کردن
hallucinated U هذیان گفتن اشتباه کردن
rumoured U شایعه گفتن و یا پخش کردن
abdicates U تفویض کردن ترک گفتن
abdicating U تفویض کردن ترک گفتن
enunciated U اعلام کردن صریحا گفتن
tongues U گفتن دارای زبانه کردن
rumours U شایعه گفتن و یا پخش کردن
rumor U شایعه گفتن و یا پخش کردن
cited U اتخاذ سند کردن گفتن
iterate U دوباره گفتن بازگو کردن
enunciate U اعلام کردن صریحا گفتن
enunciates U اعلام کردن صریحا گفتن
enunciating U اعلام کردن صریحا گفتن
hallucinates U هذیان گفتن اشتباه کردن
hallucinating U هذیان گفتن اشتباه کردن
welcome U خوشامد گفتن پذیرایی کردن
lectures U سخنرانی کردن خطابه گفتن
lectured U سخنرانی کردن خطابه گفتن
abdicate U تفویض کردن ترک گفتن
welcomed U خوشامد گفتن پذیرایی کردن
welcomes U خوشامد گفتن پذیرایی کردن
lecturing U سخنرانی کردن خطابه گفتن
lecture U سخنرانی کردن خطابه گفتن
gratulate U تبریک گفتن سلام کردن
welcoming U خوشامد گفتن پذیرایی کردن
Easier said than done . <proverb> U گفتن سهل تر از عمل کردن است .
drones U وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
to mince matters U از گفتن راستی فرو گذار کردن
affirming U بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirmed U بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirms U بطور قطع گفتن تصدیق کردن
jaber U وراجی کردن تند و ناشمرده گفتن
droning U وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
droned U وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
drone U وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
to speak one's mind U اندیشه خود را اشکار کردن رک سخن گفتن
taunt U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to be rude to any one U به کسی بی احترامی کردن کسیرا ناسزا گفتن
taunted U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunts U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to wheeze out U باخس خس گفتن با سینه تنگ ادا کردن
sputters U تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered U تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter U تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
dogmatize U امرانه افهار عقیده کردن مقتدرانه سخن گفتن
to recount something to someone [formal] U برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
to ask somebody to say a few words U خواهش کردن از کسی کمی [در باره کسی یا چیزی] صحبت کند
brief U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefed U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefer U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefest U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
to talk in a whisper U بیخ گوشی سر گوشی سخن گفتن شرشر کردن
talks U صحبت
conversing U صحبت
mouthed U صحبت
talk U صحبت
converses U صحبت
talked U صحبت
collocutor U هم صحبت
mouths U صحبت
colloquies U صحبت
confabulation U صحبت
conversed U صحبت
parle U صحبت
converse U صحبت
colloquy U صحبت
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com