English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to harp on a subject U زیادموضوعی راطول دادن به موضوعی چسبیدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
To let the cat out of the bag . To spI'll the beans . To give the game away . U موضوعی را لو دادن
To emborider(embellish) a subject . U به موضوعی شاخ وبرگ دادن
To drag out an affair . To go on and on . موضوعی را کش دادن [بدرازا کشاندن]
lobbies U تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbied U تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobby U تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
make a diplomatic representation U به دولتی تذکر دادن یا توجه دولتی را به موضوعی جلب کردن
grips U چسبیدن به
cleave U چسبیدن
adhere U چسبیدن
adhered U چسبیدن
adheres U چسبیدن
adhering U چسبیدن
cohere U چسبیدن
stick U چسبیدن
cohered U چسبیدن
coheres U چسبیدن
cleaved U چسبیدن
cohering U چسبیدن
glue U چسبیدن
gluing U چسبیدن
gripping U چسبیدن به
gripped U چسبیدن به
glueing U چسبیدن
grip U چسبیدن به
inhere U چسبیدن
glues U چسبیدن
handfast U چسبیدن
cleaves U چسبیدن
glue U چسباندن چسبیدن
to hang on to anything U بچیزی چسبیدن
shadow U چسبیدن به حریف
To cling to someone. U به کسی چسبیدن
glues U چسباندن چسبیدن
hold by U به چیزی چسبیدن
gluing U چسباندن چسبیدن
glueing U چسباندن چسبیدن
adhere U چسبیدن پیوستن
shadowed U چسبیدن به حریف
shadowing U چسبیدن به حریف
adhered U چسبیدن پیوستن
shadows U چسبیدن به حریف
adheres U چسبیدن پیوستن
adhering U چسبیدن پیوستن
cling U چسبیدن پیوستن
clings U چسبیدن پیوستن
regelate U بهم چسبیدن
to tackle to U بکار چسبیدن
heat bond U چسبیدن گرم
conglutination U بهم چسبیدن
hold U چسبیدن نگاهداری
adequateness U چسبیدن پیوستن
To seize with both hands. U دودستی چسبیدن
hang on to something U بچیزی چسبیدن
holds U چسبیدن نگاهداری
hang together U بهم چسبیدن
rigid adherence to a thing U سفت چسبیدن بچیزی
tasten U سفت شدن چسبیدن
hangs U مصلوب شدن چسبیدن به
hang U مصلوب شدن چسبیدن به
snaps U چسبیدن به قاپ زدن
To be most insistent. To hold tight. U سفت وسخت چسبیدن
snap U چسبیدن به قاپ زدن
on one's chest <idiom> U عین کنه چسبیدن
to cling to the old ways U به رسوم قدیمی چسبیدن
inclip U چسبیدن دراغوش گرفتن
snapped U چسبیدن به قاپ زدن
snapping U چسبیدن به قاپ زدن
to stick like a leech U مانند کنه چسبیدن
clogs U به گل نشستن گیر کردن چسبیدن
gripe U گیره چسبیدن قبضه کردن
clog U به گل نشستن گیر کردن چسبیدن
clogged U به گل نشستن گیر کردن چسبیدن
to be wedded to an opinion U بعقیدهای چسبیدن یاجداطرفداران بودن
agglomerate U توده کردن بهم چسبیدن
aggregate interlocking U بهم چسبیدن مصالح ریزدانه
deterrence U به زمین چسبیدن از ترس از عمل بازماندن
coanda effect U گرایش سیال برای چسبیدن به سطح جامد
local U موضوعی
thematic U موضوعی
haze U موضوعی
locals U موضوعی
topical U موضوعی
pointlessness U بی موضوعی
ignorance of fact U جهل موضوعی
a sensitive subject [topic] U موضوعی حساس
subject schedule U برنامه موضوعی
subject index U فهرست موضوعی
mistake of fact U اشتباه موضوعی
a matter of relative importance U موضوعی با اهمیت نسبی
extras U موضوعی که زیادی است
To raise a question . To bring up a matter . U موضوعی رامطرح کردن
To follow up (trace) a matter (case). U موضوعی را دنبال کردن
object oriented graphics U نگاره سازی موضوعی
extra U موضوعی که زیادی است
to grasp an idea U موضوعی رادرک کردن
extra- U موضوعی که زیادی است
to touch upon [a topic] U ذکر کردن [موضوعی]
to approach [a topic] U ذکر کردن [موضوعی]
The subject under discrssion . U موضوعی که مطرح نیست
put (something or someone) out of one's head (mind) <idiom> U به موضوعی فکر نکردن
have to do with <idiom> U پیرامون موضوعی بودن
ventilation U بادگیری طرح موضوعی
nial a line to the counter U کذب موضوعی را ثابت کردن
To discuss a question with someone . U موضوعی را با کسی مطرح کردن
ring a bell <idiom> U یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
object oriented programming language U زبان برنامه نویسی موضوعی
To smell out something. U از موضوعی بو بردن (اطلاع یافتن )
to sit U درباره موضوعی جلسه کردن
to rule on something U حکم کردن در موضوعی [قانون]
To deliberately fudge the issue . To gloss it over . U موضوعی را ماست مالی کردن
rule [on something] U حکم [در] [مورد] [برای] موضوعی
to over a subject U موضوعی را با خنده بحث کردن
to e. a person an a subject U کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
rule [on something] U دستور [در] [مورد] [برای] موضوعی
the question referred to above U موضوعی که در بالا بدان اشاره شد
to argue for [against] something U بطرفداری از [برضد ] موضوعی استدلال کردن
seminar U جلسه بحث وتحقیق در اطراف موضوعی
to get a general idea of something U فهمیدن موقعیتی [موضوعی] به طور کلی
to argue the case for [against] something U بطرفداری از [برضد ] موضوعی استدلال کردن
submission U موضوعی رابه داوری ارجاع کردن
seminars U جلسه بحث وتحقیق در اطراف موضوعی
rogatory commission U موضوعی را ازمحکمهای به دادگاه دیگراحاله کردن
to paint a rosy picture of something U امیدوارانه به چیزی [موضوعی] نگاه کردن
superfix U تکرار مرتب ومداوم موضوعی درسخن
ignorance of the face is a good defence U جهل موضوعی دفاع محسوب میشود
to backtrack <idiom> <verb> U عقب کشیدن [از موضوعی در مقابل حریف]
experts U شخصی که درباره موضوعی بسیار می داند
to row back <idiom> <verb> U عقب کشیدن [از موضوعی در مقابل حریف]
to backtrack <idiom> <verb> U نقض کردن [موضوعی در مقابل حریف]
to row back <idiom> <verb> U نقض کردن [موضوعی در مقابل حریف]
expert U شخصی که درباره موضوعی بسیار می داند
point of honour U موضوعی که شرف ادمی وابسته بان است
electronic U موضوعی که عنوان چند رسانهای را شرح میدهد
talk out U بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
to linger on a subject U روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
When wI'll the matter come up for discussion ? U موضوعی را کی برای بحث مطرح خواهند کرد ؟
to put somebody on the back burner U کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
to shunt somebody aside U کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
to put somebody in a backwater U کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap U کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
terminator U موضوعی در لیست داده که انتهای فایل را نشان میدهد
cognizance U ابلاغ رسمی حق یا اختیارقانونی برای تعقیب موضوعی از مجاری قضائی
selector U وسیله مکانیکی که به کاربر امکان انتخاب تابع یا موضوعی را میدهد
to drag in a subject U موضوعی رابدون انکه ضرورت داشته باشد بمیان اوردن
selectors U وسیله مکانیکی که به کاربر امکان انتخاب تابع یا موضوعی را میدهد
approval U توافقنامهای که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
rhetorical question U مسئله مربوط بمعانی بیان سوالی که برای تسجیل موضوعی بشود
approval U متنی که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
turn turtle U چسبیدن به تخته موج ووارونه شدن در موج
rogue value U موضوعی درلیست داده برای نشان اینکه لیست تمام شده است
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
sserry U بهم فشردن بهم چسبیدن
entity U موضوعی که داده ذخیره شده در فایل یا پایگاه داده ها به آن مراجعه میکند
entities U موضوعی که داده ذخیره شده در فایل یا پایگاه داده ها به آن مراجعه میکند
dismisses U منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismissing U منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismiss U منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
Ultimedia U موضوعی در چند رسانهای در IBM که صوت و تصویر و ویدیو و متن را ترکیب میکند و سخت افزار لازم برای اجرا را مشخص میکند
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
what is the matter U جه خبر است چه موضوعی است چیست چه شده است
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
illuminates U چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating U چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate U چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting U حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com