English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (20 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
mortified U ریاضت دادن کشتن
mortifies U ریاضت دادن کشتن
mortify U ریاضت دادن کشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
cause to be kill U به کشتن دادن
casue to be killed U به کشتن دادن
bite the dust <idiom> U از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
ascesis U ریاضت
askesis U ریاضت
ascetical U ریاضت کش
yogic U ریاضت
ascetic U ریاضت کش
penance U ریاضت
mortification U ریاضت
ascetics U ریاضت کش
yoga U ریاضت
asceticism U ریاضت کشی
to burn the midnight oil در شب ریاضت کشیدن
abstinence;or abstinency U امساک ریاضت
austerity U ریاضت سادگی زیاده از حد
austere U ریاضت کش تیره رنگ
asceticism U اصول ریاضت و مرتاضی
to be penanced U با ریاضت توبه کردن
to do penance U با ریاضت توبه کردن
abstinence U ریاضت پرهیز از استعمال مشروبات الکلی
hair shirt U پیراهن مویی که برای ریاضت میپوشند
to crush to death U کشتن
to do for U کشتن
slays U کشتن
doin U کشتن
amortize U کشتن
capture U کشتن
kill off <idiom> U کشتن
killing U کشتن
killings U کشتن
extinguish U کشتن
murder U کشتن
murders U کشتن
murdering U کشتن
to send to glory U کشتن
to put to death U کشتن
slake U کشتن
slaked U کشتن
to carry off U کشتن
put to death U کشتن
murdered U کشتن
benumb U کشتن
to put out of the way U کشتن
slakes U کشتن
burke U کشتن
captures U کشتن
extinguishing U کشتن
assassinated U کشتن
administering U کشتن
despatched U کشتن
assassinates U کشتن
despatches U کشتن
slay U کشتن
knock off U کشتن
smiting U کشتن
smites U کشتن
smite U کشتن
extinguishes U کشتن
assassinate U کشتن
slaying U کشتن
despatching U کشتن
to put to the sword U کشتن
flesher U کشتن
administers U کشتن
administered U کشتن
administer U کشتن
dispatches U کشتن
kills U کشتن
kill U کشتن
misdo U کشتن
capturing U کشتن
assassinating U کشتن
obtund U کشتن
dispatch U کشتن
to do to dcath U کشتن
dispatched U کشتن
electrocutes U بابرق کشتن
electrocuting U بابرق کشتن
electrocuted U بابرق کشتن
to claim somebody's life U کسی را کشتن
electrocute U بابرق کشتن
to kill beef U گاو کشتن
kills U کشتن اهک
kill U کشتن اهک
blood sport U کشتن شکار
blood sports U کشتن شکار
to squeeze to death U با فشار کشتن
to kill somebody U کسی را کشتن
dispatches U کشتن شتاب
slay U باخشونت کشتن
despatched U کشتن شتاب
despatches U کشتن شتاب
despatching U کشتن شتاب
dispatch U کشتن شتاب
shoot down U با گلوله کشتن
dispatched U کشتن شتاب
prolicide U کشتن اخلاف
slaying U باخشونت کشتن
feticide U کشتن جنین
prey on (upon) <idiom> U کشتن وخوردن
pole ax U با تبرچکش کشتن
put away <idiom> U کشتن حیوانات
slays U باخشونت کشتن
murder U کشتن بقتل رساندن
butchers U ادم خونریز کشتن
outed U قطع کردن کشتن
out- U قطع کردن کشتن
butchering U ادم خونریز کشتن
butchered U ادم خونریز کشتن
out U قطع کردن کشتن
coup de grace U کشتن از روی ترحم
butcher U ادم خونریز کشتن
murdered U کشتن بقتل رساندن
attempt on somebody's life U قصد کشتن کسی
rat U موش گرفتن کشتن
quenched U کشتن یا خفه کردن
quench U کشتن یا خفه کردن
quenches U کشتن یا خفه کردن
foredo U کشتن ویران ساختن
fordo U کشتن ویران ساختن
murdering U کشتن بقتل رساندن
murders U کشتن بقتل رساندن
euthansia U کشتن از روی ترحم
in pride of grease U مناسب برای کشتن
to kill off U کشتن وازشران اسوده شدن
electrocution U کشتن یا مرگ دراثر برق
to put any one out of the way U کسیرانهانی کشتن یابازداشت کردن
rub out <idiom> U کاملا ویرا کردن ،کشتن
To kI'll animals for food . U جانوران را برای غذا کشتن
prolicide U کشتن اولاد بچه کشی
self annihilation U کشتن نفس خود نابود سازی
spermicidal U منی کش دارای قابلیت کشتن یاختههای نطفهای
To kI'll someone in cold blood. U درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
spermatocide U منی کش دارای قابلیت کشتن یاختههای نطفهای
spermatocidal U منی کش دارای قابلیت کشتن یاختههای نطفهای
shoots U زخمی کردن یا کشتن شکار هدف تیراندازی
to nip or crush in the bud U در نخستین مرحله رشد کشتن یا پایمال کردن
shoot U زخمی کردن یا کشتن شکار هدف تیراندازی
lethal chamber U اطاق ویژه برای راحت کشتن جانوران
decimate U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimated U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimates U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimating U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
biocidal action U عمل موادیکه جهت کشتن میکروبها و باکتریها به تانک سوخت اضافه میشود
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
antibiotic U مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
antibiotics U مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
moments of truth U هنگامی که گاو باز برای کشتن با گاو رو به رو میشود
moment of truth U هنگامی که گاو باز برای کشتن با گاو رو به رو میشود
to make ones blood run cold U کسی را از عصبانیت در اوردن یا کسی را کشتن
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
adjudged U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudging U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting U حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
indemnify U غرامت دادن به تامین مالی دادن به
advances U ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organizations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance U جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground U سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowances U جیره دادن فوق العاده دادن
greaten U درشت نشان دادن اهمیت دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com